رفتم زیارت و رفتنمم یجورایی حاجت بود
محرم پارسال شب عاشورا اصلا حالم خیلی بد بود یهو از دلم گذشت ک کاش مشهد میرفتم و اولین بارم بود شبش آمدم خونه دیدم زنگ زدن گفتن قرعه داشتیم اسمتون و انداختیم وسایلتون و جمع کنید و برید مشهد اصلا انگار خودش طلبید :)
رفتم اونجا قشنگگ ام یادمه منتظر بودم جواب آزمونم بیاد بعد شب آخر نشستم جلو حرم گریه میکردمممم ها گریه آمدم هتل دیدم جواب آزمونم آمد قبول نشدم به حدی دلم شکسته بود ک فقط میگفتم مگه نگفتید چون اولین بارمه حاجت میده حاجت من و نداد اشک هامو مگه ندید ؟
شاید باورت نشه وقتی برگشتم ی هفته بعدش خبر دادن قبول شدی اصلا یهویی ها :)