عزیزم نظر با تجربه یک دنیا تفاوت داره...
من تجربه شخصیمو بهت میگم عزیزم
و خودت برداشتت رو بکن و جواب سوالت رو بگیر
من شاغل بودم با درآمد عالی و چون تو زندگی قبلیم شکست خورده بودم ابدا به هیچ مردی اعتماد نداشتم و مثل تمام این نظرات هرگز حاضر نمیشدم استقلالم رو به خطر بندازم
غرق کار بودم و موفق
تو ازدواج دومم حس کردم همسرم میتونه تو زمینه شغلی هم خیلی کمکم کنه تو پیشرفت و انتخابش کردم با یه دنیا عشق و عقل و با این شرط که من شاغل باشم...
میدونستم راضی نیست که کار کنم اومدم کارم رو توسعه بدم یه زمین به نامم کرد و با احترام ازم خواست که نکنم اینکار رو و فک کنم این زمین سیصد ملیونی رو با پس انداز شعبه دیگم خریدم
و من همچنان بی اعتماد به تکیه کردن بهش کار میکردم
و اون خیلی حساس بود و همیشه برام غیرتش باعث افتخاره و اینکه منو اینجوری امن تو حریمش حفظ میکنه از هر نگاه پلیدی
و همیشه خسته و از مناسبتها مونده و از خیلی کارها مونده بودم
تصمیم گرفتم بیشتر زن باشم و بهش اعتماد کنم و تکیه
و الان نتیجه این اعتماد یه خونه پر از عشقه و یه فکر راحت و آرامش و در کنارش ارامش همسرم که برام همه کار میکنه....
با عشق نگاه کن غیرت و خواسته هاشو اگر به حقیقت شقته