تو دوران دبیرستان ما ی اکیپ هفت نفره شرو شیطون بودیم.تو شهر خودمون مدرسه نمیرفتیم و مدرسمون تو ی شهر دیگه بود چون کسی تو اون شهر مارونمیشناخت خیلی آزاد بودیم.تقریبا کل پسرای شهر میشناختنمون ومن از همه شیطونتر بودم وسردسته گروه.این شیطنت انقد زیاد بود که سال سوم نمیخواستن ثبت نامم کنن اما وقتی شاگرد دوم کلاس شدم دلشون ب رحم اومد و ثبت نامم کردن.تو همون دوران دبیرستانم خیلی پیشنهاد ازدواج و دوستی داشتم ولی قبول نمیکردم.دوست میشدما با پسرا اما واسم مث دوستای دخترم بودن و وقتی باهاشون حرف میزدم خبری از ابراز علاقه و حرفای عاشقانه نبود و اگه اوناهم ابراز علاقه میکردن رابطمو باهاشون ادامه نمیدادم یجورایی انگار دلم نمیخواست احساساتم درگیر بشه.اونا هم که خوب این موضوعو میدونستن به همین حرف زدنای خشک و خالی راضی بودن. قیافم هم نمیتونم بگم خیلی خوشگل بودم که تا پسرا منو میدیدن پس می افتادن نه اصلا اینجوری نبود.اما به گفته دوستام هم تو قیافم هم تو اخلاق و رفتارم ی نمکی بود که پسرا جذبش میشدن.اونوقتا خیلیم جدی والیبال بازی میکردم و عضو تیم استانمون بودم و همیشه ی توپ والیبال همرام بود حتی موقع رفتن به مدرسه!!!!!!.قدمم بلند بود و هیکلمم خوب.خودم فک میکردم بیشتر بخاطر تیپ واستایلم پسرا دنبالمن ولی یادمه دوستام همش بهم میگفتن تو اخلاقت پسرکشه!!!