غروب با شوهرم رفتیم بیرون خرید
قبل رفتن غذامون گزاشتم گفتم مادرشوهرم سر بزن بهش. برده بود پایین خونه خودشون تو راه پله گفت غذا اینجاست منم گفتم برم بالا میام میبرم.که دیدم پشت سرم اومد
بعد من یه چهار پایه ازین تاشو ها ؛ ست سرویس دست دستشویی خریدم دوست نداشتم ببینه چون صددرصد ازم میخاد بگیره چهارپایه رو
همینکه دید چشاش برق زد و گفت چه خوب خریدی واقعا لازمه
منم هول شدم گفتم آره خیلی خوبه ارزون خریدم شمام برید بخرید ازونجا
الان یجوری شدم. نگه هنوز وا نکرده گدا بازی درآورد
یه چهارپایه بزرگ و سنگين داشت چندباری گرفته بودم ازش
گفتم بیا ازینا بخریم باهم نیومد.اللن من خریدنی میخاد ببره
نگید چی میشه مگه نمیخوره که.خودمم میدونم ولی رفتار هایی دیدم دوست ندارم