خب.... بریم سراصل مطلب😆
خیلی نگران این بودم ک در غیاب همسرم دردم بگیره یا کیسه آب پاره بشه و مجبور شم تنها برم بیمارستان و اورژانسی سز بشم... برا همین روزای اخر خیلی مراعات میکردم و بیشتر استراحت کردم و سعی کردم خودم خودمو آروم کنم😄
همسرجان یروز قبل تاریخی ک دکتر گفته بود اومدن... شب باهم تو اتاق بچه ها ک هنوز کامل هم نشده بود چنتا عکس سلفی گرفتیم و با شکمم ک دیگه داشت میترکید خداحافظی کردیم😁
از ذوق شب خابم نمیبرد... نصفه های شب برا بار آخر بالا اوردم!😣😂
ساعت ۵پاشدم نماز خوندمو و ساعت نزدیکای ۶ونیم راه افتادیم... قراربود ۶ونیم بیمارستان پذیرش بشیم... دقیقا ۶ونیم رو صندلی پذیرش نشسته بودیم. ینی ب موقع رسیده بودیم...
دفترچه بیمه، آخرین سونو، نوارقلب، آز قبل عمل، نامه دکتر بیهوشی و نامه بستری دکترم رو تحویل پذیرش دادم. کارت ملی و شناسنامه خودمو و همسرمم باید میبردیم و ازمون گرفتن...تا بعد تولد ک بهمون کارت تولد دادن...