نه باهم گریه میکنیم
یه بار کلاس چهارم بودم ابجیم کلاس اول بود
باد میومد از خونمون صدا میومد بد ابجیه من ترسید
بش میگفتم چیزی نیس بابا این هی تلقینم میکرد صدا دارع نزدیک میاد
منه خنگم ترسوند بعد باهم نشسیم گریه کردیم تا مامان بابام اومدن اونا شاکت شده بودن بیچاره ها