خیلی وقته ب زور دارم زندگی مو ادامه میدم و همه کاری میکنم روحیم حفظ شه
حالا مامانم پیام داده بیرون غذا بخور گفتم دعوا کردین؟ میگه اره منم لعنت گذاشتم ناهار نمیپزم
اونقدر دلم گرفت هیچ وقت نه شغلی که میخاستم رو بدست اووردم نه عشقی تو زندگیم دارم دلمو خوش کنم نه وضع مالی خوبی خیلی دلم برا خودم سوخت یه چیکه اروم گریه کردم میترسم بازم اشکم بیاد الانم بغضی نشستم کار میکنم