بچه ها ماخونه خواهرشوهر دعوت بودیم برادرشوهرم نیومد ولی جاریم بابچه هاش اومد برگشتنی پسر خواهرشوهر درواقع هم پسر برادر خودجاریم میشه میخواست برسوندشون راضی نشد سمج شد که شوهرم ماشین بگیربرامون زشته همش بااینا بریم باورکنید یکساعت معطل شده بودیم توخیابون نصف شب بود ماشین گیرمون نمی اومد همه دامادا ماشین داشتن ولی هرچه اصرار کردن سوارشین خودمون میبریمتون این جاری گفت نه علیرضا ماشین میگیره برامون منم بچه توبغل یکساعت تودستم بی قراری میکرد این بیشعور هم ولکن نبود منم تواونجمع نتونستم به شوهرم چیزی بگم زیر ذربین بودم بخدا الان هی خودخوری میکنم چرا شوهرم توجه کرد این همه حرصم داد چی بهش بگم دفعه بعد اینقدر مطیع این خانوم نشه
خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
دیگه همسرتون چي کار کنه ، شما میرفتی تو متشین می نشستی، یا بهش پیام میدادی ، جاری تون را تشویق کنه ی ...
بچه اس اخلاق بچگونه داره برعکس سنش ولی خب شوهرم هم گفت خونواده ام هستن زشته ولشون کنم خودمون بریم ولی اینکه شوهرم وقتی دید هرچه اونا اصرار میکنن که ببرنشون راضی نمیشه دیگه این خنگه باید ول میکرد میرفتیم والا
خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم