یه اتفاقی افتاد خیلی عذاب وجدان دارم
دخترم ۸سالشه،فرستادمش مغازه و بیاد یه بچه حدودا ۵ساله افتاده بود دنبالش که بیاد با هم بازی کنن،هوا هم سرد بود به دخترم گفته بود بیام خونتون باهات بازی کنم منم بهش گفتم اول برو از مامانت اجازه بگیر بعد بیا بازی کن،اصلا نمیشناختم .بعد دخترم رو هم باهاش فرستادم بره از مامانش اجازه بگیره و بیاد فکر میکردم همسایه کوچه پشتی باشه.بعد از چند دقیقه زنگ زدم دخترم گفتم از مامانش اجازه گرفت؟؟دخترم گفت که خیلی از خونه دور شدن،اون بچه هه هم میگفت من خسته شدم نمیخواد اجازه بگیریم بیام خونتونبعد من یکمی ترسیدم گفتم یه وقت دخترم رو نکنه کسی گول بزنه ببره خونه ش و بدزده.به دخترم گفتم ولش کن و بیا بهش بگو برو خونتون،بعد دخترم هم هر چی بهش میگفته برو خونتون میگفته من میخوام بیام خونتون با هم بازی کن دخترم بهش دیگه چند بار گفته بود نیا برو خونتون،بچه هه وایساده بوده نگاه میکرده،بعد اومد خونه،بعد که کمی فکر کردم به نظرم آشنا اومد.احساس کردم قبلاً داخل روضه خونه یکی از فامیل هامون انگار دیده بودمش دخترم میگفت داخل جیبش شماره مامانش رو داشته.حالا من پیش خودم عذاب وجدان دارم میگم نکنه گم شده بوده،رفتم تو کوچه هارو گشتم دیگه نبود خیلی نگران هستم میگم نکنه گم شده بوده و من ولش کردم به امان خدا