امروز خونه مامانم بودیم داداشم طبقه بالا میشینن مثل اینکه بعد شام مهمون داشتن دوست خونوادگیشون بود یهو وقت شام صدای دعواشون اومد بچه داداشم اومد پایین ترسیده بود من و مامانم جلو در بودیم یهو دیذم میوه داره از پله ها میریزه پایین(خرمالو وانار وموز)بود من هنگ کردم بعد زن داداشم اومد رو پله جیغ وداد کرد داداشم میگفت خفه شو ابروم وبردی زن داداشم اومد پایین گریه میکرد گفتیم چی شده الان مهمونتون میاد زشته گفت زنگ زدیم نیان من همش پس انداز میکنم قدر زحمت اون و میدونم جای تشکر باهام دعوا میکنه خلاصه نگو داداشم میوه خریده زنش گفته چرا یه جور نخریدی زنشم قسم میخوره شده میوه هارو پرت میکنه اما نمیاره سر لجبازی میوه رو میندازه راه پله بدتر دعواشون میشه،،،زن داداشم نمیدونم چرا تو خوراک خیلی خسیسه هر روز لباس ووسایل خونه میخره اما واسه خوردن وحشتناک،،اون روز پسزش میگفت عمه واسم حلیم بپز به مامانم میگم میگع مرغ گرونه،،،داداشمم خوش خوراک اصلا نمیسازن مامانم میگع اینا فقط همه دعواهاشون سر خوردن بچه ها فرق ندارع واسه خونوادع خودشم میان خونش اصلا خوب پذیرایی نمیکنه