بچه ها من تقریبا یه ماه پیش تاپیک زدم که داداشم تقریبا یه سال با یه دحتری رفیق شده و دو ماهه که داره بابام و راضی میکنه بریم خواستگاریش اما بابام راضی نمیشه چون رفته در خونه داداشم صبح زود دیگه دختره هم اونجا بوده چون خانواده دختره رفته بودن شهر خودشون داداشمم دیگه برای اینکه تنها نمونه اوردتش خونه خودش چون خود داداشم هم یه ماه رفت خونه خودش زندگی کرد که مثلا بابام و راضی کنه بریم خواستگاری دختره
من و نامزدداداشم خیلی با هم صمیمی شدیم و همدیگرم خیلی دوست داشتیم ناگفته نماندکه خیلی هم خوشگل بود
دیگه ماجرا گذشت و گذشت من تقریبا یه هفته میشد که بهشون زنگ نزده بودم و خبری ازشون نداشتم تا اینکه چند روز پیش دحتره بهم رنگ زد
لحنش اصلا مثل قبل نبود با یه لحن سردی گفت دیگه هر چی بین من و داداشت بوده تمومه دیگه نمیخوامش من نمیتونم خواستگارای خوبم و رد کنم به خاطر داداشت( داداشم مغازه طلا فروشی داره و ماشین و خونه هم داره ) پدرتم که اصلا راضی نمیشه نمیتونم به پاش بمونم از اولشم اشتباه بود
من یکم دلداریش دادم و اینا بعد به داداشم زنگ زدم . داداشم خیلی دوسش داره یادمه یه بار قرار داشتیم سه نفری با هم دختره یکم لباس باز پوشیده بودداداشم کلی قربون صدقش رفت که یکم شلوارش و بیاره پایین و ... خلاصه کلام اینکه خیلی دوسش داره و تا حالا یه بار با لحن بد باهاش حرف نزده اما چند بارشاهد لحن بد دختره با داداشم شدم
داداشم کلی لباس و طلا و کیف و کفش از این جو چیزا براش خریده جالب اینکه حالا که جدا شده هر چیزی که داداشم براش خریده رو با خودشم برده
حالا همه اینا به کنار
یه روز عصر با هم رفتیم بیرون شاید تقریبا دو هفته پیش گوشیش زنگ خورد به اسم mY lOVe من فکر کردم داداشمه زنگ زده دیگه از روی میز بلند شد یکم رفت اونور تر ایستاد حرف زد و اینا منم گفتم حتما حرف خصوصی دارن با هم میزنن به من چه
همین موقع داداشم بهم زنگ زد منم تعجب کردم که چطوری با اون حرف میزنه و به من زنگ زده
بقیش پست بعد ...