سینما که اصلا نگو, چون ازنظر اون سوسول بازیه. دیروز من خونه مادرم بودم اونم بعدازظهر ازسرکاراومد اونجا, گفت تو امشب اینجبمون من برم گفتم نه, بریم ی سر به مامانت اینا بزنیم بریم خونه. روقتی رفتیم خونه مادرش اینا اصرارکردن شام بمونیم اونجا, بعد شام شوهرم گفت من میرم پیش دوستم. دوستش باغ انار داره. رفت واخر شب زنگ زد ک بمون همونجا من شب خیلی دید میام میرم خونه میخابمو صبح میرم سرکار. حالا امروز بعدازظهر ازسرکار که اومده همش ازش میپرسم دیشب کارت چی بود نیومدی میگه کار داشتم دیگه اخرشم دعوامون شدو ...