ته دلم مونده بود بگم....
سال دهمم تموم شد.. حس عجیبی دارم اومدم هنرستان
حس میکنم بهترین سال توی مدرسه رو گذروندم.. به معناااییی واقعی خوش گذشت
کار هنرستان وااااقعااا واقعاااا زیاده حتی فکرشم نمیکردم، شبا تا دو داشتم کار میزدم، سه روز کامل یهو میدیدم سر طراحیم میدیدم دو روز کامل نخوابیدم، بی وقفه دارم کار میکردم، بدن درد گرفتم، به علاوه درسای عملی درسای تئوریم بود... همیشه از تاریخ متنفر بودم... ولی امسال عاشق تاریخ هنر شدم.. خیلی قشنگ بود.
بچه های مدرسمون... بچه های هنرستان... وافعا پشمکن واقعا مهربونن ، به هیج وجه خاله زنک نیستن، یه مشت شادوشنگولو و ادمای صمیمی کنار همدیگه، معلمامونو نگم، ک چچچچچچقددددددددد دوسشون دارم، چقد براشون ارزش قاعلم، هیچ کسی نمیفهمه چقد معلمای هنرستان ادمای متفاوت و خفنین، خیلی خفن، معلمام خیلی صمیمین مثل دوست میمونن کاملا.. نمیدونم باید چشکلی توصیف کنم، فقط میدونم *خوشحالم که هنرستان اومدم با تموم سختیاش عاشقشم*