2752
2734
عنوان

نمیدونم چیکار کنم...بیاید کمک

77 بازدید | 3 پست

مادرشوهرم یسری مشکلات داره چندبار عمل کرده و بیچاره خیلی درد داره...

چندماه پیش یه عمل دیگه داشت دوباره که عمل کوچیک و راحتی محسوب میشه. اینا یه شهر دیگه زندگی میکنن برای عمل اومدن خونه ی ما و از وقتی اومد هی تعریف میکرد که یه دوستم گفته مدیونی به من نگی بیمارستان بیام پیشت...یکی دیگه گفته مدیونی به من نگی بیام کاراتو کنم...یکی دیگه هم گفته مدیونی نگی بیام خونه اتو تمییز کنم و آشپزی کنم... هی گفت من گفتم خدا خیرشون بده... اینقدر ادامه داد که من واقعیت اخلاق خانوادگیمونو گفتم که مامانم سر دوتا عملش اصلا راضی نبود کسی به زحمت بیوفته و کاری کنه خواهرام بزور بیمارستان کنارش موندن و اونقد بیچاره شرمنده شد و کلی دعا و تشکر کرد...

دوباره فرداش شروع کرد در همین مورد حرف زدن و منم تا اینجا چون کار داشتم و واقعا نه روحی نه جسمی توانایی همراه وایسادن ندارم حتی مامانم نذاشت کنارش بمونم با وجود اصرارهای من و میگفت تو نمیتونی...ضعیفی... و آدمی نیستم که الکی تعارف کنم... اینقد دیگه گفت که من زبونم لال شه یه کلمه گفتم از دکتر پرسیدید همراه نیازه یا نه؟ اگگگگهههه نیازه من بیام. اینم سریع گفت پس فردا ۶ صبح با هم بریم! فکر کنید! با این که شوهرش بود من از ۶ صبح برم اونجا و از کارم بزنم تا عمل تموم شه و شب وایسم. دیگه به شوهرم گفتم و تونست صبح رو بپیچونه و قرار شد بعد عمل برم. منم صبح پاشدم دیدم گفتن که تا بعدازظهر مرخصه. منم رفتم دنبال کارام که طرفای غروب شوهرم زنگ زد به طور غیر مستقیم فشار اورد که شب نگهش میدارن کسیو نداره بمونه، ففط خانم باید بمونه پیشش. منم رفتم بیمارستان. تا رفتم دکتر منو دید گفت اصلا همراه نیاز نداره عمل خاصی نبوده اینجا پرستارا هم هستن.

 اما مادرشوهر تا منو دید سریع گفت کیفتو بذار رو میز و هی یجوری حرف میزد و رفتار میکرد که یعنی بمون! دو سه بار دیگه هم دکتر منو دید گفت همراه نیاز نداره ها! 

دیگه شوهرم اینو که فهمید گفت بیا بریم خونه خسته ای ولی مامانش هی نگهم میداشت تا خود شوهرم به مامانش زنگ زد و دیگه اجازه داد ما بریم!

حالا این گذشت.. چندروز پیش خونشون بودیم داشت میگفت الویت پسرم تویی. اون روز تو بیمارستان تو رو به من ترجیح داد بجا اینکه بگه مامانم عمل کرده و همراه نیاز داره به فکر تو بود! 

بعد لازمه اشاره کنم ایشون جدا از کلی دوست و رفیق، یه خواهر داره و چندتا جاری که همیشه میگه خیلی باهم صمیمی ایم..مخصوصا یکیشون که میگه مثل خواهرمه...

بعد کاشف به عمل اومد که به خواهر و جاری صمیمی‌اش حتی نگفته بود که عمل داره اما از من که عروسشم و قد دختر ۱۵ ساله هم توان ندارم توقع داشت!

من خودم واقعا دلم براش میسوزه، همیشه دعاش میکنم تو خونش تا جایی که بتونم کار میکنم و تو خونه ی خودم نمیذارم دست به هیچ کاری بزنه و همیشه سعی کردم احترامش رو نگهدارم.حتی جاهای دیگه مهمونی بودیم جلو بقیه گفتم شما چرا وایسادین شما نباید کار کنید و اینقد وایسید و.. یا جلو پدرشوهرم و برادرشوهرم بارها گفتم که بابا و پسره باید کار کنن کمکمتون کنه خودتون ازشون بخواید...یعنی میخوام بگم همیشه به فکرشم...

اما چیزی که مشکل دارم اینه که توقع و انتظار بیجا دارن ازم و ما تو خانواده خودمون کلا این اخلاقو نداریم حتی از عزیزترین کسامون هم توقع نداریم و همیشه کسی کاری برامون کنه قدرشناسیم اما اینا بارها ثابت کردن که قدر کارایی که براشون میکنی هم نمیدونن. و جدا از اون من واقعا نه تجربه همراه وایسادن دارم نه تواناییش رو نه حال روحیش رو...همه اینا برای این گفتم که بگم این ماه دوباره عمل داره و این عمل واقعااا سخته و واقعا به کسی نیازه که توانایی جسمیش خوب باشه تا بتونه مراقبش باشه و میترسم‌ که دوباره به من بگن و از من انتظار داشته باشن... و من خیلی کمرو و آدم تو رودروایسی قرارگیری هستم! یعنی کسی مثل ایشون که ماشالا رو و سرزبون داره قشننگگگگ میتونه ازم سواستفاده کنه... بیاید راهنماییم کنید چیکار کنم...


اینم بگم وضع مالیشونم خوبه و میتونست اتاق خصوصی بگیره که خود شوهر یا پسرش وایسه کنارش... کی اخه از شوهر نزدیکتر..

من واقعا معتقدم ادم رو خدا محتاج هیچ کس نکنه اما اگه خدایی نکرده شد الویت اصلی همسر و بستگان درجه ۱ و دوست صمیمیه...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یاد خواهرم افتادم ما هم عین شمایم اسی اصلا از هم توقع نداریم هرکی مونم کاری کنه لطف میدونیم وسپاس گزاریم ولی خانواده شوهر ابجیم که خالمم هست مادرشوهرش دقیقا همچین توقعاتی از خواهرم دارن با اینکه خودش یه دختر داره هی میگه فاطمه نمیتونه واز خواهر من توقع داره پوووف خیلی بده 


توام بنظر من راحت بگو نمیتونی قبلشم همش از ضعیف بودنت صحبت کن و بگو همچین توانایی هایی نداری 

2731
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز