نمیدونستم عملکرد ربات جوریه که هرلحظه ممکنه قطع بشه ،علی یهو گفت خوشحال شدم از اشناییتون.اونهمه گرمی بین ما به یکباره سرد و بی روح شد،ترسیدم!برای اولین بار برای از دست دادن یه شخص تو زندگیم خیلی ترسیدم!خیلی زود و غیر قابل باور بود این ترسیدن زودهنگام!فوری نوشتم :از من خوشتون نیومد؟گفت:این چه حرفیه ،ربات انگار ارور داد گفتم تا قطع نشده خداحافظی کنم بی ادبی نشه،فوری نوشتم:میشه ایدیتونو بدید؟نوشت:😂بله حتما ،راستش قصدشو داشتم ولی روم نمیشد(بمیرم براش که اینقدرم خجالتی بود). ایدیشو با تمام پررویی گرفتم و خیالم راحت شد.گفت اهل کجایی گفتم اطراف تهران گفت منم شیرازم،وقتی اسم شیراز رو آورد پوکر فیس(ناراحت)شدم گفتم وای که چقدر دوره! تا ساعت یک و نیم شب چت کردیم.ایام امتحانات میان ترم علی بود و باران ذوق زده دلش نمیخواست بخوابه!با هزاران حس دلتنگی شب بخیرگفت و با فکر و خیال به رختخوابش رفت! بله،باران دلش را باخته بود ،نحوه حرف زدن علی و نوع احترام گذاشتنش باران رو تحت تاثیر خودش قرار داده بود،صبح شد،هوای به شدت بارانی!باران بی قرار داخل حیاط بزرک خانه پدری اش با دمپایی های خیس قدم میزد و سرتا پا خیس شده بود ،علی صبح آهنگ معروف سکرت گاردن رو براش ارسال کرده بود و باران با هندزفری قدم زنان با این آهنگ بدون چتر و بدون ذره ای حس بد خیس شدن راه میرفت و لبخند میزد و صدای باران و اهنک برای اون اهنک عاشقانه تری را مینواخت،باران اما یک دختر سختگیری بود که تا ان زمان هیچ پسری او را تحت تاثیر قرار نداده بود برای او عجیب بود که چگونه در چند ساعت بدون دیدن فیزیکی علی تحت تاثیر علی قرار گرفته بود.علی اما اینکونه بود؟علی ایا احساس باران را داشت؟ایا راست گفته بود و واقعا اهل شیراز بود؟ هدف واقعی علی چه بود؟ …
قسمت سوم به زوری 🥰🌸
