2410
2713
عنوان

♥•••تاپیک طرفداران سریال فاطما گـــــل•••♥

| مشاهده متن کامل بحث + 9258778 بازدید | 3068 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

‎| خلاصه قسمت ۹۴ سریال #فاطما_گل | در حالی که مریم توی رستوران مشغول کار کردنه یه پسر جوون به نام محمت از راه میرسه و میگه : میخواستم بدونم کارگر لازم ندارین ؟ .. مریم : نه ، اینجارو خونوادگی میگردونیم پولیم نداریم که بابت دستمزد بدیم .. محمت : پول زیادی نمیخوام . همین که پول رفتو آمد داشنگامو در بیارم برام کافیه .. مریم : چی بگم .. محمت : ببینید من جایی برای موندن ندارم . اگه اجازه بدین شبو بمونم از اینجا مواظبت میکنم یعنی نگهبانی میدم . غذامم اینجا بخورم دیگه هیچی ازتون نمیخوام ! بعد از لحظاتی مریم وقتی مظلومیت این پسرو میبینه دلش به رحم میادو بهش میگه ببین بیا یه دیقه . اگه میخوای برای امروز فقط اگه میخوای میتونی بهم کمک کنی فکر کنم گرسنته بذار اولش یه چیزی بدم بخوری .. و همینطوری یه فرد مثبت و دوس داشتنی دیگه به ایلگاز ها اضافه میشه و رفته رفته عزیز جمع ! از طرف دیگه توی بیمارستان وقتی مقدس و راحمی برای چکاپ رفتن متوجه میشن که بچه برای راحمی هستش و از طریق DNA یه نامه مکتوب میخوان و این یعنی شروع زبون درازی های مقدس .. | زندان | کریم توی بند خودش مدام به گلی که فاطما گل داده ، نامه ای که نوشته و گلدوزیش فکر میکنه و با اونا سر خودشو گرم میکنه . با دیدن این چیزا لحظه های شیرینی رو که با کسی که دوسش داشت از جلوی چشم میگذرونه و این بار به جای صدای فاطما گل تصویرش توی ذهنش نقش بسته . همین که توی حال خودشه یکی از زندانیا میاد سمتشو در مورد یاشارانا ازش میپرسه و از اونا خبر میده و باعث میشه کریم شک بکنه که این آدم اطلاعاتشو از کجا آورده اما زندانی میگه با کسی درد دل نکن . ازت حرف میکشن ممکنه این حرفا رو توی دادگاه بر علیهت استفاده کنن . با این حرفا فقط کریم بهم میریزه و بیشتر به فکر فرو میره که یاشارانا قرار چه دسیسه جدیدی براش درست کنن .. | فردوگاه | در حالی که کادیر و فاطما گل منتظر باز شدن گیت هستند برای برگشت به استانبول عُمر با کادیر تماس میگیره و میگه : خبرای جدیدی شده . تحقیقات مربوط به محل حادثه رو خوندم . توی محل جنایت بغیر از رد پای کریم یه رد پای دیگه ام پیدا کردن . فعلاً چیزی نمیگم ولی مسائل عجیبی در میونه ! بعد از این اتفاق کادیر این خبرو با اشتیاق به فاطما گل میده و میگه این خبر خوبیه و هر چقدرم که کوچیک باشه برای کریم یه کورسوی امیده و انگار یه سرنخ پیدا شده .. توی خونه مصطفی همه چیز به خوبی پیش میره تا اینکه سردار دوست مصطفی باهاش تماس میگیره قرار میذارن تا امشبو مهمونشون باشه ! بالأخره آخر شب سردار از راه میرسه و سر میز شام در حالی که گرم صرف شام هستند دهن باز میکنه و میگه : من حسابی شرمنده شدم بعد از اون همه حرف مصطفی تو خونش ازم پذیرایی میکنه . به خدا وقتی جواب تلفنامو ندادی گفتم اون شب ناراحت شدی . واقعاً معذرت میخوام . خیلی ناراحت شدم گذاشتم اون شب تنهایی بری دریا .. مصطفی : زیاد نموندم یه دور زدمو برگشتم .. سردار : عجب شبی بود فرداش جسد اون پسررو پیدا کردن ! و این جمله باعث شک بیشتر هاجر به مصطفی میشه ..
"مهم بودن" در نگاه دیگران را فراموش کن،،، "روزنامه روز شنبه، زباله روز یکشنبه است "
2720
باز هم کلید اسرار اونوخ الان کریم چرا انقد داره بهش خوش میگذره ؟؟؟ همه باهاش خوبن و اواز میخونن و هی زن داداش زن داداش میکنن و اینا ؟؟؟ جرم و زشتیه کار ادمکشی تو ترکیه کمتر از تجاوزه اون یاشارانارو دق دادن تو زندان تا روز دادگاه ریشاشونو هم نذاشتن بزنن اونوقت کریم واسه یه ملاقات ساده رفت الاگارسون کرد و همه باهاش خوبن از اون ورم کــــــــــــــل خاندان یاشاران با اون دبدبه و کبکبه یه یاشارو داره واسه جاسوسی دیگه ادم ندارن همه جا این تابلو رو میفرستن فیلنامه نویسشونم یه جاهایی خیلی سوتی میده
[smiley]s/sm_41.gif[/smiley][smiley]s/sm_41.gif[/smiley][smiley]s/sm_41.gif[/smiley]
2714
جالبه. فاطماگل و مصطفی که تازه از روستا اومده بودن تو شهر، الان نصف پسرا و دخترای استانبول رو عاشق خودشون کردن بسوزه پدر جذابیت بکر
سفید سفید صد تومن ... سرخ و سفید سیصد تومن ... حالا که رسید به سبزه هر چی بگی می ارزه [smiley]s/sm_60.gif[/smiley]
خلاصه بعدی کریم با پدرش روبرو میشه. پدرش میگه که از روزنامه ها خبرو شنیده و نمیتونسته که نیاد.کریم میگه این مرد رو نمیشناسه و پدرش مرده و از اتاق بیرون میره.(پدر کریم به نظر آدم پولدار و با نفوذی میاد)کریم با عصبانیت وارد سلولش میفته و به یاد میاره چجور پدرش تنهاش گذاشت و به گریه میفته.در رستوران همگی در حال صحبت درمورد اظهارات آسو هستند و کدیر میخواد که برای ثبت اظهارات به دفتر دادستانی برن. آسو هنوز در شوک حرفای شنیده ست این فاطما رو نگران میکنه که شاید پشیمون شده باشه اما آسو قبول میکنه و همراه مصطفی مریم کدیر و فاطما تو دوتا ماشین حرکت میکنن. راحمی مردی که آسو رو به دادگاه آورده بود در حال جاسوسی از خودشون و تعقیب ماشین ها میبینه. با فاطما تماس میگیره و بهش خبر میده.تو ماشین مصطفی میگه که چقدر خوشحال شدن من بیخودی نگران تو بودم و آسو هم میگه یه نفر سوم هم بوده که با قایق رفته و برگشته و تو هم اون شب روی قایق بودی.مصطفی با عصبانیت ماشین رو کنار میزنه و داد میزنه منظورت از این حرفا چیه؟ میخوای بگی کار منه؟ من قاتلم؟ من اون شب بیشتر از ده دقیقه روی آب نبودم میتونی از همه ماهیگیرا و پدر مادرم بپرسی.آسو با دستپاچگی میگه من نگفتم تو قاتلی فقط فکر کردم شاید چیزی دیده باشی. فاطما که از ترس پشیمونی آسو مدام پشت سرشو چک میکرد وقتی توقفشون رو میبینه ماشین رو نگه میداره و سراغشون میره. اما مصطفی میگه که موضوع مهمی نیست این بار مریم تو ماشین مصطفی میشینه تا از اومدنشون مطمئن شه و فاطما به کدیر میگه که حتما آسو پشیمون شده و مصطفی قانعش کرده دیدم که باهاش دعوا میکرد. آدم منیر (یاشار)بهش خبر میده که مصطفی و آسو به دیدن فاطما اومدن و بعد همگی به جایی رفتن اما گمشون کرده.یاشاران ها حساب به هم میریزنن و تصور میکنن مصطفی آسو رو وادار کرده تا شهادتش رو پس بگیره.در دفتر دادستانی فاطما از کدیر میپرسه که آیا بلافاصله کریم آزاد میشه و کدیر میگه که بازم باید منتظر تشکیل دادگاه بمونن.مریم از آسو میخواد حالا که اونجا هستن شهادت قبلیشو پس بگیره فاطما که فقط نگران کریمه سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه که این دوتا موضوع با هم فرق میکنه اما مریم اصرار میکنه و آسو عصبی میشه و میگه در نهایت بازم من گناهکارم و از مصطفی میخواد که برن چون نه چیزی دیده و نه شنیده.فاطما ازش خواهش میکنه که نره و میگه من اون پرونده رو میبرم هر کاریم که علیه ام کنن و بگن، چیزی که الان مهمه فقط آزادی کریمه.آسو قبول میکنه و به داخل اتاق میره.فاطما به مصطفی میگه که یکی از آدمهاتون مدام در تعقیب ماست و مصطفی میگه نگران نباش نمیذارم دیگه کسی اذیتت کنه، اگه اون (کریم)نیست من هستم. فاطما میگه وقتی که گفتی میخوای کمک کنی باورت نکردم حق داشتم بعد از همه چیزایی که گذشت بهت اعتماد نکنم اما حالا ازت ممنونم مصطفی میگه که کاش به یک سال پیش برمیگشتیم اونوقت دیگه تنهات نمیذاشتم پشتت وامیستادم شاید تاحالا عروسی کرده بودیم شاید منتظر بچه مون بودیم. فاطما میگه که داری از حدت تجاوز میکنی که مصطفی ادامه میده من نمیدونستم آسو قراره علیه ات شهادت بده و حتی اسمش هم نمیدونستم وگرنه اجازه نمیدادم که آسو قسمت های آخر حرفاشو میشنوه و بهم میریزه. بیرون دادستانی مصطفی به فاطما میگه که همیشه برای کمک حاضره و با هم دست میدن.آسو با مصطفی دعوا میکنه که تو منو فروختی هیچ کاری نیست که واسه برگشتن فاطما نکنی همه اینا واسه اینه که تو نظرش قهرمان بیای و منم فقط یه بازیچه ام. مصطفی میگه که چجور میتونی اینا رو بگی وقتی همه امروزو به دنبال یه حلقه برای تو بودم وقتی تو فکر دادن پیشنهاد ازدواج بودم چیکار کنم که عشقمو باور کنی پس باهام ازدواج کن تا مطمئن شی و آسو شوکه میشه.کریم در زندان غمگینه وقتی نامه رسان میاد نامه ای نداره زندانی ها دستش میندازن که نامه قبلی هنوز از دستش نیافتاده و دنبال یکی دیگه اس و با کنجکاویاشون راجع به ملاقات کننده ای که داشت کریم رو عصبانی میکنن اما دوستش یادش میندازه چیزایی رو که بش گفته بودو ومیگه اونا فقط دنبال یه فرصتن و تو نباید این فرصتو بشون بدی، حرفاتو تو خودت نریز برای همسرت بنویس. پدر کریم (فخرالدین) بر سر مزار همسرش گذشته رو به یاد میاره. گذشته ای که کاملا متفاوت از دونسته های کریمه.همسرش با وجود اینکه عاشق دیگری بود برای حفظ جون عشقش و اجبار پدرش به ازدواج اون درمیاد و بعد از خودکشی عشقش دیگه هرگز به زندگی برنمیگرده و فخرالدین که یازده سال رو در انتظار محبت همسرش سر کرده ازش میخواد که با هم به استرالیا برن تا شروعی دوباره داشته باشن اما همسرش قبول نمیکنه و وقتی فخرالدین تهدیدش میکنه که به تنهایی میره همسرش ازش میخواد که کریم رو هم با خودش ببره. یاشاران ها به این فکر میکنن که میتونن جرم تجاوز رو به گردن وورالی بندازن که دیگه نیست تا از خودش دفاع کنه.اینجوری انگیزه قتلش توسط کریم هم مسجل تر میشه و هم از دادگاه خلاص میشن و هم از کریم.یاسمین در حالیکه که از دفتر تورونر بیرون میاد با اردوان تماس میگیره و میگه موردی که خواستن سرسخته اما شدنیه و قیمتش بالاست.یاسمین خودش رو یکی از کسانی معرفی کرده که در همایشهای تحقیقاتی سالهای گذشته که با حمایت تورونر برگزار میشد شرکت میکرده و حالا دنبال مشورت و کمک برای چاپ یه نشریه تحقیقاتیه.تورونر که از پشت پنجره رفتن یاسمین رو تماشا میکنه از منشی اش میخواد سابقه اون همایش و افرادش رو درآره. کریم سعی میکنه درباره پدرش بنویسه اما نمیتونه و باز هم به یاد گذشته میفته وقتی که بعد از مرگ مادرش چشم انتظار پدرش بود و مدام سراغشو از مریم میگرفت. وکیلش با خبر خوش شهادت آسو به دیدنش میاد.زمانی که کریم سلول رو ترک میکنه دوستش به دنبال نوشته هاش میگرده و چیزی پیدا نمیکنه.کریم به سلول برمیگرده و حال بهتری داره و بلند فریاد میزنه که کی اینجا آدم یاشاران هاست؟ هر کی هست بره بهشون بگه که نقشه شون نگرفت من بیگناهم و بزودی همه چی معلوم میشه.مصطفی به سراغ یاشار میره و میگه که دیگه نباید مزاحم فاطما بشه و بهتره بره به یاشاران ها پیغام برسونه که آسو شاهد بیگناهی کریم بوده و حالا دیگه این قتل مظنونی جز یاشاران ها نداره. توی خونه یاشاران جنگ روانی به راه میفته و کم کم همه به اینکه قتل زیر سر رشات باشه مشکوک میشن. دعوای سنگینی بین شمسی و رشات رخ میده و شمسی ولمان رشات رو تهدید میکنن که اگه تو این کار دست داشته باشه زنده نمیذارنش و رشات هم اونا رو از خونه بیرون میکنه. فخرالدین با مریم تماس میگیره مریم ازش میخواد اونا رو به حال خودشون بذاره اما اون میگه که به دیدن کریم رفته و التماس میکنه تا مریم حرفاشو بشنوه. مریم قبول میکنه و فاطما ناراضیه و میگه نمیخوام هیچ کاری کنم که کریمو ناراحت کنه اما مریم میگه که تو میتونی به کریم بگی تا تو این موضوع نقشی نداشتی باشی.آسو با مصطفی صحبت میکنه و میگه چی عوض شده؟ تو که هیچ آینده ای نمیخواستی و بچه ام رو به کشتن دادی. مصطفی به گریه میفته و میگه دارم درد میکشم بار سنگین گناهم داره منو از تو میخوره و فقط میخوام بخشیده شم. منو ببخش.آسو بغلش میکنه و میگه میبخشمت و اگه واقعا بخوای باهام ازدواج کنی منم خیلی میخوام و مصطفی میگه میخوام ازدواج کنم. فخرالدین و مریم همدیگر رو میبینند. فخرالدین داستان زندگیشو تعریف میکنه و میگه که کریم رو نبردم تا مطمئن شم که همسرم به دنبالم میاد ولی وقتی خبر خودکشی اش رو شنیدم بهم ریختم، چون زندگیم ترکم کرده بود منم پسرمو ترک کردم. اما تو مقصر عمیقتر شدن شکاف بین ما دوتا هستی باید حقیقت رو به کریم میگفتی. مریم هم میگه که نمیتونست تنها دست آویز اون پسر بچه واسه زندگی رو که رویای مادرش بود ازش بگیره.نامه های بین فاطما و کریم همچنان رد و بدل میشه و در این حین زمان میگذره.(بازخوانی نامه ها و سکانس های همزمان با اون خیلی دلنشین از آب دراومده) فاطما مینویسه که بعد از روزها تاریکی بالاخره خورشید تابید و امید خودشو بهمون نشون داد آزادیت نزدیکه و بعد از ملاقات مریم و پدرش میگه و اینکه من تو رو به چیزی وادار نمیکنم، همیشه پشتتم هر تصمیمی که بگیری.به زودی روزهای بهتری رو زندگی میکنیم همونجور که گفتی شروع به جمع کردن خاطرات خوب میکنیم.مراقب خودت باش. کریم هم نوشته که عشقم فاطما گل بدترین قسمت اینجا بودن اینه که نمیتونم هر زمان که دلتنگت میشم همه چی رو کنار بذارم و به سمتت برگردم، آزادی من در با تو بودنه، تو و نامه هات تنهایی هامو ازم میگیرید خوشحالم که هستی خیلی دوست دارم.(انصافا اینجا دیگه جا داشت کریم هم همینو از فاطما بشنوه) مصطفی همچنان با کابوس هاش دست و پنجه نرم میکنه و به دیدن مزار وورال میره و اشک میریزه (به نظر میاد که آسو حلقه نامزدی به دست داره)کریم از دفتر زندان به رستوران زنگ میزنه و وقتی فاطما جواب میده کریم شروع به سفارش دادن غذا میکنه که فاطما صداشو تشخیص میده و جیغ میزنه کرررریم.کریم خبر میده که تاریخ دادگاهش برای این هفته مشخص شده و فاطما سر از پا نمیشناسه مصطفی بر سر مزار ووراله که آسو جلوش ظاهر میشه و با ناباوری میگه پس کار تو بود پایان
هرچه بیشتر خود را دوست می دارم، با سایرین بهتر می توانم ارتباط برقرار کنم.
در قبرستان مصطفی به دنبال آسوئه و سعی میکنه براش توضیح بده که قصد کشتن وورال رو نداشته و توی درگیری باهاش تصادفا این اتفاق افتاده و وحشت کرده وقتی فهمیده که مرده. آسو میگه که تو واسه همین پیش من برگشتی واسه نجات خودت تو فقط قاتل اون نیستی تو قاتل زندگیهایی هستی که بهم ریختی زندگی من کریم فاطماگل و حلقه شو درمیاره و پس میده. مصطفی میگه تونمیدونی من تو چه عذابیم.من اونو هر جا که میرم میبینم.من از همون شب مردم.خواهش میکنم منو به زندگی برگردون. بزار ازدواج کنیم و ازینجا بریم و دوباره شروع کنیم. شمسی و لمان سر میرسن. آسو میگه چون دوست وورال بوده خواسته به سر مزار بیاد. لمان ازش راجع به شهادتش میپرسه که واقعیت داره یا نه و آسو هم تایید میکنه و مصطفی هم میگه که کار یاشاران ها بود تا وورال رو ساکت کنن و لمان میگه که انتقام پسرشو میگیره. منیر به ملاقات کسی توی زندان میره ومشخص میشه آدمش همون کسیه که خودشو دوست کریم جا زده.اون مرد هم چاقویی به کریم میده و میگه که لازمت میشه تا از خودت دفاع کنی.فخرالدین باز هم به ملاقات میره که کریم از دیدنش اجتناب میکنه و بعد به دیدن مریم میره. مقدس از دیدارهای مریم و فخرالدین حاشیه درست میکنه و حسادت کدیر تحریک میشه.مریم به فاطما میگه که احساس گناه میکنه چون نامه ای رو که مادر کریم قبل از خودکشیش نوشته بود رو از کریم پنهون کرده فاطما میگه که نمیخواد از نامه چیزی بدونه حالا که کریم هم نمیدونه. کریم برای فاطما مینوسه که میخوام وقتی ازینجا بیرون اومدم اون لباس عروس رو تو تنت ببینم میخوام خونه ام رو با تو بسازم و من هم خانواده داشته باشم.میخوام بچه هامونو بزرگ کنم و خوشحال باشیم چون ما لیاقتشو داریم. بین منیر و رشات دعوای شدیدی درمیگیره رشات منیر رو به نقشه های پنهانیش واسه خراب کردن اونو توطئه کردن قتل وورال واسه بالا کشیدن پولش متهم میکنه و در بین حرفاشون تمام نقشه های قبلیشون مثل اسلحه مصطفی و تیر اندازیش به سلیم هم رو میشه که پریهان رو عصبانی میکنه و به رشات سیلی میزنه.آسو به مصطفی میگه که هدف کردن یاشاران ها کمکی بهت نمیکنه و مصطفی با گریه میگه که من پست و ترسوام اما قاتل نیستم که اگه بودم اول از همه خودمو میکشتم وقتی اسلحه رو سر کریم بود بهش شلیک میکردم بقیه شونو یکی یکی میکشتم اما بجاش هر بار مردم وقتی تو چشماشون نگاه کردم. آسو ازش میخواد که اعتراف کنه و مجازاتشو بکشه اما مصطفی میگه اگه زندان بیفتم این کابوسها تموم میشه؟ من هر شب اونو دوباره تو خواب میکشم و صبحها خسته بیدار میشم فقط تو درکم میکنی کمکم کن تنهام نذار و آسو قبول میکنه و میگه تو رو لو نمیدم ولی باید واسه کریم شهادت بدم. فاطما به کدیر میگه که کریم روزای سختی داشته و حالا پدرش هم اضافه شده که به نظر نمیاد تسلیم بشه و مریم نامه ای از مادر کریم داره که این موضوع حتما مایه دردسر میشه و البته که مقدس خانم مثل همیشه گوش واستاده.مریم پیش فخرالدینه و میگه که نامه رو نیاورده اما وقتی کریم آزاد شد به خودش میده با اینکه میدونه کریم رو از دست میده و دیگه هرگز نمیبخشتش.روز بعد مقدس به دنبال نامه است که مریم مچشو تو اتاقش میگیره و سرش فریاد میزنه مقدس که ترسیده با بی حواسی از پله ها میفته و سقوطشو گردن مریم میندازه.راحمی سر مریم جیغ و داد میکنه و مقدس رو به بیمارستان میرسونن. بچه سالمه و معلوم میشه که دختره.مقدس که ترسیده بود به گریه میفته و باز هم مریم رو سرزنش میکنه و وقتی به خونه برش میگردونن همه رو به خدمت خودش میگیره و حسابی از این حادثه سوء استفاده میکنه. تو زندان یه درگیری با کریم اتفاق میفته و کریم که چاقو رو زیر بالشش پنهان کرده بود جای دیگه ای میندازتش و وقتی برای بازجویی میبرنش گردن نمیگیره و میگه که نمیدونه چاقو از کجا اومده.وقتی به سلول برمیگرده به دوستش میگه که نزدیک بود تو دامتون بیفتم ولی موفق نشدید برو به اون وکیلت بگو. یاسمین برای اردوان یه سی دی از ترونر فرستاده همشون خوشحال میشن و میخوان یه بمب خبری راه بندازن و سلیم واسه دیدن قیافه ملتم هیجان زده است. فخرالدین به دیدن یاشاران ها میره و خودشو معرفی میکنه و میگه پسرم دیگه تنها نیست و اگه یه بار دیگه دردسری درست کنید حساب همه کارایی که با اونو همسرش کردید پس میدید و همه رو شوکه میکنه.مراسم ازدواج مصطفی و آسو با حضور سامی و دوست ماهیگیر مصطفی انجام میشه. هر دو به همون اندازه تلخ و غمگین هستن که کریم و فاطما در ازدواجشون بودن.ملتم خبر ازدواج مصطفی رو از توئیترش میفهمه و بعد عکسای پدرش رو که تو اینترنت منتشر شده میبینه و مادرش بیهوش میشه. روز دادگاه فرا میرسه. فاطما باز هم نگرانه که آسو خودشو نشون نده اما آسو با مصطفی سر میرسه. کریم رو به سالن میارن و فاطما به دنبالش میدوه و حالشو میپرسه نزدیکه دستشو رو دستش بذاره که نگهبانا نمیذارن و فاطما میگه به زودی تموم میشه و با هم به خونه برمیگردیم. مصطفی که با حسرت شاهد این اتفاقاته دست آسو رو تو دست میگیره. هاجر رو به نام خانوادگی مصطفی صدا میزنن و آسو اعلام میکنه که تازه ازدواج کرده فاطما به مصطفی نگاه میکنه و به حلقه اش توجه میکنه. آسو و راننده ای که اون شب همراهش بود شهادت میدن. رای دادگاه اعلام میشه و کریم تا تاریخ دادگاه بعدی آزاد میشه و همه خوشحال میشن. اخبار تورونر توی روزنامه ها چاپ شده و از کشور خارج شده.مادر ملتم بهش میگه که هرگز پدرت رو نمیبخشم.کریم وسایلش رو جمع میکنه و با گلدون فاطما از در زندان خارج میشه. فاطما بهش لبخند میزنه و کریم در آغوش میگیرتش.کریم و فاطما رو صندلی عقب ماشین نشستن. فاطما به کریم که از شیشه بیرونو نگاه میکنه خیره میشه و وقتی کریم متوجهش میشه سرشو برمیگردونه. کریم دستشو دراز میکنه و انگشتهای فاطما رو لمس میکنه فاطما بهش اجازه میده که دستاشو تو دست بگیره. کریم به دست فاطما بوسه میزنه و بهم نگاه میکنن که کدیر از آیینه میپرسه چیکار میکنید ساکتید خوابتون برده؟ فاطما هول میکنه و میخواد دستشو بکشه اما کریم نمیذاره دستشو روی قلبش میذاره و میگه دارم از آزادیم لذت میبرم. فاطما میخنده و به بیرون نگاه میکنه و کریم هم به فاطما. در آخر نشون داده میشه که رشات در حال وارد شدن به خونه اشه که مورد تیر اندازی قرار میگیره. پایان
هرچه بیشتر خود را دوست می دارم، با سایرین بهتر می توانم ارتباط برقرار کنم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2719
2712
2687
2717