2733
2734
عنوان

♥•••تاپیک طرفداران سریال فاطما گـــــل•••♥

| مشاهده متن کامل بحث + 9258878 بازدید | 3068 پست
همه خانواده میگن این سریالای ترکی به درد نمیخوره همش توش پره خیانته من قبول دارم ولی قسمتای عشقولانه سریالها رو خیلی دوست دارم ادم خونه هاشون رو میبینه افسردگی میگیره ازبس خوشگله همه میگن سریال همه چیز انجاست توی شبکه سه ایران خیلی خوبه ونکات اخلاقی داره وواقعیتهای ایران توشه من امروز دیدم تقریبا10 دقیقه مرده میخواست زنش رو به زور ببره از خونه باباش ومشاور گفته مرده ازنظر روحی مشکل داره باید بره پیش روانشناس یعنی اون 10 دقیقه درسته همش واقعیات اجتماعی ماست ولی کلا اخمام ناخوداگاه توهم بود ازبس از مرده عصبی شدم برای همین زدم یه جای دیگه گفتم به اندازه کافی تو اطرافمون داریم ناله ودرد و تنش عصبی میبینیم برامون بسه دیگه سریالشو نبینیم ولی سریالای ترکی اگرچه توش خیانت زیاد داره وممکنه رومون تاثیر بذاره ولی حداقل از40 دقیقه30 دقیقه رو با خنده یا تیکه های عشقولانه احساس خوبی پیدا میکنم
خدایا ازت عاجزانه میخوام امسال همه منتظرا تیکربارداری بذارن خواهش میکنم امسال یه کاری کن همه یه نی نی سالم وصالح بیاد تو بغلشون وعید95سه نفره یا بیشتربشن.امین یا رب العالمین.اگه دوست داری یه صلوات من ومنتظرای دیگه رو مهمون کن.**** اللهم صل علی محمد وال محمد.وعجل فرجهم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/ | خلاصه قسمت ۱۰۹ سریال ‫#‏فاطما_گل‬ | بالأخره دنیز خواهر کریم از استرالیا از راه میرسه . فخرالدین با یه تماس این خبرو به مریم میده و میگه دنیز میخواد برادرشو ببینه ولی مریم میگه که کریم نیستشو با فاطما گل بیرونه .. | خونه یاشاران | سلیم بی حال یه گوشه افتاده و اردوان پای تلفن مشغول حرف زدن با نیل عشق جدیدشه و برای فردا باهاش قرار میذاره در حالی که نمیدونه نیل داره توی اینترنت در مورد اردوان سرچ میکنه ! بعد از چند لحظه سلیم به پدرش زنگ میزنه تا سراغشونه بگیره ببینه کجان . منیرو رشات توی ماشین همراه با مصطفی مشغول تهدید کردن مصطفی هستند که از این باید هر روز بیاد شرکتو بهشون گزارش بدن . رشات پای تلفن به سلیم میگه : مصطفی از این به بعد با ما کار میکنه . متوجه اشتباهش شده ! اومدم خونه مفصل حرف میزنیم .. شرط یاشارانا برای اینکه لوش ندن اینه که باید فاطما گل ، ملتم و آسو رو تا روز دادگاه منصرف کنه تا اونا هم فیلمو مدرکی که ازش گرفتنو لو ندن ! با بیرون رفتن کریم زیر بارون ، فاطما گل هم طاقت نمیاره و بعد از یه مدت بدو بدو میره توی همون جایی که با هم غذا خوردن تا بهش سر بزنه . کریم که زیر بارون کاملاً خیس شده دمه شومینه نشسته تا خودشو گرم کنه اما فایده ای نداره چون هم سرما به جون رفته هم تمام لباساش خیس شده . فاطما گل که وارد میشه میگه : خیس آب شدی . چرا نمیای تو اتاق ؟ باید لباساتو در بیاری ، برو تو اتاق لباستو در بیار بذار جلوی بخاری خشک بشه .. کریم : نه لازم نیست ، یکم دیگه خشک میشه .. فاطمه : ولی اگه توی تنت خشک بشه مریض میشی ، ببین آب دماغت راه افتاده .. کریم : لازم نیست ، برو بخواب . بارونم داره کم میشه صبح زود برمیگردیم !! | خونه مصطفی | با رسیدن مصطفی به خونه توی آغوش آسو میگه که چه بلایی سرش اومده . بعد از یه مکالمه کوچیک آسو راهنماییش میکنه و میگه : برو پیش پلیس . اینجوری میشی اسیر دست یاشارانا اگه بری پیش پلیس عذاب وجدانتم کم میشه ! اما مصطفی گوشش به این حرفا بدهکار نیست ، چون از زندانی شدن میترسه برای همین وقتی آسو بهش میگه خب اگه من برم پیش پلیس چی میشه مصطفی ؟ که در جوابش میگه مطمئن باش میکُشمت .. آخر شب شده . آسو توی اتاقش از حرف مصطفی بدجوری دچار ترسو استرس شده . برای همین با تفن شروع میکنه به مسیج دادن . بعد از گذشت ساعت ها در حالی که مصطفی روی مبل خوابش برده آسو بدونه سرو صدا فقط کیفو لباسشو برمیداره و با عجله زیر بارون خونه ترک میکنه . بیرون خونه و با مسیجی که آسو داد ، سامی منتظرشه . هر دو سوار ماشین میشنو آسو مصطفی رو ترک میکنه و میره ! صبح روز بعد .. کریم کل شبشو با لرزو سرما صبح کرد . فاطما گل میاد دنبالش اما میبینه نیست چون رفته کنار دره تا با کمک ماشینش و البته گروه امداد درختیو که شکسته و راهو بسته از سر راه بردارن تا جاده باز بشه . از طرف دیگه مصطفی از خواب که بیدار میشه میفهمه از آسو خبری نیست . وقتی وارد اتاق خواب میشه یه نامه میبینه که آسو روش نوشته : لطفاً دنبالم راه نیوفت مصطفی . منم به این اسارت محکوم نکن ! اما آسو توی یه هتل با سامی مشغول صبونه خوردن . از سامی میخواد تا هرچه زودتر یه خونه براش پیدا کنه اما خبر نداره که چند میز اون طرف تر پدر کریم همراه با دنیز دخترش مشغول صرف صبونه هستند .. موقع رفتن ، سامی با فخرالدین رو به رو میشه اما بدون اینکه همو بشناسن از هم عذرخواهی میکننو جدا میشن ! با باز شدن راه کریم به همراه صاحب اون رستوران در حال برگشتن به سمت اتاق هستش . همزمان فاطما گل هم میره توی جنگل تا پیاده روی کنه اما خبر نداره که چه چیزی داره انتظارشو میکشه . توی جنگل بعد از برداشتن چند قدم سرشو تا برمیگردونه با یه دیوونه رو به رو میشه . این مرد دیوونه مدام به فاطما گل میگه : داری ؟ داری ؟ یدونه داری ؟ بدونه به من بده ! اتفاق تلخی که برای فاطما گل افتاده بود دوباره براش تداعی میشه برای همین با عجله اونجا رو ترک میکنه . وقتی میبینه اون دیوونه داره میدوء دنبالش پا به فرار میذاره و مدام جیغ میکشه : نیا دنبالم ! با یه جیغ بلند فاطما گل تعادلشو از دست میده و میخوره زمین . اما دیوونه کاری باهاش نداره ، حتی بهش نزدیکم نمیشه و مدام میگه : پاشو ! فاطما گل که پا میشه باز شروع میکنه به دوییدن ، جیغ میکشه و میگه : نــــیــــا ! کـــــمـــــک !!! بالأخره با صدای این دختر زجر کشیده کریم از راه میرسه ، میدوء سمت دیوونه و تا جایی که میخوره شروع میکنه به زدنشو میگه : میکُشمت مرتیکه ! صاحب رستوران کریم از این مرد زبون بسته جدا میکنه و میگه : ولش کن بی آزاره ، اون فقط سیگار خواسته ، غذا خواسته . اهل اینجاس ، بی چاره آزارش به کسی نمیرسه .. کریم که آروم تر میشه توجهش به صدای گریه فاطما گل که چند قدم جلوتر خورده زمینو داره اشک میریزه جلب میشه . میره پیشش تا آرومش کنه ، صداش که میکنه فاطما گل یه جیغ بلند میزنه چون دوباره شوک بهش دست داده و یاد اتفاقات تلخ شب تجاوز افتاده .. کریم با آرامش میگه : نترس فاطما گل ، خوبی ؟! تموم شد . پاشو بریم ! اما فاطما گل حال خودش نیست و مدام اشک میریزه . با دیدن این صحنه زانوهای کریمم شُل میشه و عذابی دو چندان میکشه به گذشته و حال .. | خونه مصطفی | با ریختن شدن وسایل آسو به روی زمین مصطفی با برگه حاملگی آسو رو به رو میشه و با دیدن عکس سونوگرافیش میفهمه که زنش با بچه ای که ازش توی شکم داره ولش کرده و رفته .. همزمان توی خونه یاشاران ها اردوان حسابی به خودش رسیده . به مادرش وعده یه خونه جدیدو میده و میگه : روزی که بهم افتخار کنی نزدیکه . راستی مامان من عاشق شدم . فقط نگو حق این کارو نداری ، اشتباهاتمو به رخم نکش . نمیشناسیش ، به زودی با هم آشناتون میکنم . خیلی دختر نازیه ، مطمئنم توأم ازش خوشت میاد . مامان این اولین باریه که همچین حسی به یه دختر دارم . میخوام عوض بشم ، دوس دارم آدم پاکو درستی بشم ! حرفای اردوان و خوشحالی مادرش از این خبر به انتها نرسیده که نیل بهش زنگ میزنه و میگه : صبح بخیر . نمیتونم شام بیام بیرون ، نمیخوام بیام . خواهش میکنم دیگه ام سر راهم قرار نگیر .. اردوان : خواهش میکنم قطع نکن ، از دیروز به اینور چی شده که نمیخوای منو ببینی ؟ .. نیل : دیشب تو اینترنت یه چرخی زدم یه چیزایی در موردت خوندم .. اردوان : به خاطر چهارتا خبر بی سرو ته همه پلا رو خراب نکن خواهشاً .. نیل : دلم نمیخواد ، از اولشم همه چی خیلی مسخره شروع شد . نمیخوام ادامه بدم ، خداحافظ !! اردوان بی تابی میکنه ، نمیدونه چه کاری درسته و چی غلط برای همین جلوی مادرش که حرفاشو شنید با عجله کتشو برمیداره و میره بیرون اما توی ماشین طاقت نمیاره میزنه زیر گریه .. | جنگل | کریم با عذرخواهی از اون مرد دیوونه دست میکنه توی جیبشو یه مقدار پول بهش میده و با صاحب رستوران راهیش میکنه . وقتی وارد ماشین میشه میبینه فاطما گل داره پاهای زخمیشو که نتیجه زمین خوردنه مداوا میکنه و یه سره اشک میریزه برای همین میگه : ببینش ! اون آدمم از تو ترسیده . پات درد میکنه ؟ .. فاطمه : نه .. کریم : خیلی خب گریه نکن ، تموم شد . متوجه حالش نشدی ؟ .. فاطمه : راستش چرا متوجه شدم ولی وقتی تنها دیدمشو دویید دنبالم ، انقد اون شب تو روحم تأثیر گذاشته ، مثه یه زخم عمیق روم اثر گذاشته . دست خودم نیست ، کریم از اینجا بریم .. و بغض فاطما گل در نهایت بی پناهی میترکه و همراه کریم راهی خونه میشن !! ‫
"مهم بودن" در نگاه دیگران را فراموش کن،،، "روزنامه روز شنبه، زباله روز یکشنبه است "
2731
والا همسر من که این فیلمو میبینه فقط میخنده انگار داره کمدی میبینه از دست این مقدس
یه وقتایی هست که باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگیت رو فقط مرور کنی بعدشم بگی به سلامتی خودم که انقد تحمل داشتم.
من هم مقدس رو دوست داشتم!!! کاراشو نه ولی بامزه بود.... خیلی هم قشنگ بازی کرد... فوق العاده بود در واقعیت خیلی هم با برن سات دوسته... ازشون عکس زیاد دیدم... تو مراسم مربوط به هم زیاد شرکت میکنن
آرام باش... آرام باش... من هستم... من خداوند هستم...
2738
Image Hosted by Free Photo Hosting at IranXM | خلاصه قسمت ۱۱۰ سریال #فاطما_گل | با برگه سونوگرافی که مصطفی از آسو پیدا کرد به همون مطب زنگ میزنه تا ببینه وقت بعدی چکاپ همسرش کی هستش . منشی مطب با مراجعه به لیست کامپیوتری خودش زمان و ساعت چکاپ بعدی آسو رو میگه و مصطفی به این فکر فرو میره که تا اون موقع باید برای پیدا کردن همسرش صبر کنه ! با اومدن دنیز خواهر کریم ، ممتاز دوست صمیمی فخرالدین ایلگاز در حال گردوندن این دختر شیطون توی شهر استانبوله . در مورد دوستی قدیمی با فخرالدین حرف میزنن تا اینکه دنیز با ناز و شیطنت خاص خودش میگه : عمو ممتاز جون من میگم اول بریم من داداشمو ببینم . بابام میگه عجله نکن ولی من از کنجکاوی میمیرم ، تورو خدا لطفاً بعدم وقتی حرفی نزنیم بابام از کجا میخواد بفهمه ؟ بعدم من اصلاً خودمو به داداشم نشون نمیدم حتی اگه اون منو ببینه نمیشناسه که .. ممتاز : دختر به این بزرگی این لوس بازیا چیه ؟ .. دنیز : عمو ممتاز جون قول میدم فقط از دور نگاش میکنم ، تورو خدا ، لطفاً .. و با این زبونی که میریزه بالأخره ممتازو راضی میکنه تا برنو کریمو از راه دور ببینه ! بعد از مدتی ماشین ممتاز جلوی در غذاخوری گل پارک میکنه . ممتاز بعد از دقایقی به دنیز میگه : دیدی ؟ بریم ؟ .. دنیز : هیچی نمیتونم ببینم ، خیلی دور پارک کردی .. ممتاز : میخواستی تو باغچه شون پارک کنم ؟ .. دنیز : من گرسنم شد .. ممتاز : دنیـــز !! .. دنیز : من گرسنم شد میرم یه چیزی بگیرم برای توأم بگیرم .. و از ماشین بدو بدو پیاده میشه . با پیاده شدن دنیز از ماشین ، محمت کارگر غذاخوری گل موقع بیرون رفتن برای اولین بار با دنیز رو به رو میشه و با دیدنش لبخند روی لبش میشینه و ازش خوشش میاد اما خندش تموم نشده که ممتاز غیرتی میشه و میگه : هووووی جَوون ! جلوتو نگاه کن ! با وارد شدن دنیز توی رستوران راحمی جلوش می ایسته و میگه : خوش اومدین . بفرمایید .. دنیز : من بورک میخوام ، داغِ داغ .. راحمی : اینجا میخورین یا بپیچم تو کاغذ ؟ .. دنیز : بپیچین ! دنیز با دیدن راحمی فکر میکنه که برادرش این مرده . چون اسمشو نمیدونه و تا حالا ندیدتش برای همین چشم ازش برنمیداره و مدام نگاش میکنه تا اینکه تلفن مغازه زنگ میخوره و مریم پای تلفن با فاطما گل حرف میزنه . با حرفای مریم ، دنیز متوجه میشه که نه این مرد خنده رو برادرش هستو نه مریم فاطما گله . با دو پُرس بورکی که سفارش داده مغازه رو ترک میکنه و میره توی ماشین پیش ممتاز .. بعد از حرفای دنیز به ممتاز بازم دنیز با دلبری که میکنه لُپِ ممتازو میکشه و میگه : تو نگران نباش ، بابام نه اینجا اومدنمو میفهمه نه خونه شون رفتنمو .. ممتاز : اصلاً فکرشو نکن بریم خونشون .. دنیز ( با دلبری ) : عمو ممتاز .. ممتاز : نه .. دنیز : عمو ممتاز جون تورو خدا ، داداشمم که خونه نیست . میخوام ببینم کجا زندگی میکنن ، بریم دیگه .. ممتاز : نه ! با سکانس بعدی از سریال ماشین ممتاز جلوی در خونه کادیر نگه داشته و دنیز خیره شده به خونه کریم اینا . توی خونه کریم به فاطما گل میگه تو که میخوای بری برای دکتر منم میام . باید با هم این مشکلو حل کنیم . ممتازو دنیز میخوان محلو ترک کنن که دنیز میبینه در خونه باز شدو یه جوون قد بلند از خونه اومد بیرون . با ذوق خاصی میگه : اونه ؟؟ و با عجله بدون توجه به حرف ممتاز از ماشین پیاده میشه و میره جلوی در . همزمان فاطما گل از بالکن داره این صحنه ها رو با حرص تماشا میکنه و فکر میکنه دنیز مزاحم کریم شده . دنیز جلوی کریمو میگیره و میگه : ببخشید میدونین کوچه ممتاز کجاس ؟ .. کریم : نمیدونم .. دنیز : چه بد ، من فکر کردم چون شما اینجا میشینین شاید بشناسین .. کریم : من تازه اومدم اینجا نمیشناسم .. دنیز : میگن تو کوچه یه نونوایی هست .. کریم : نمیشناسم ! دنیز با گرفتن دست کریم بهش میگه : داری میلرزی ! سرما خوردی ؟ .. همین صحنه کافیه که حس غیرت فاطما گل به جوش بیادو با عجله بدوء جلوی در . کریم دست دنیزو پس میزنه و میگه : روز بخیر ! دنیز در نهایت معصومیت با درموندگی خاصی کریمو صدا میزنه و میگه : داداش !!! کریم سر حاش میخکوب میشه ، روشو برمیگردونه و با چشمای گرد به دنیز خیره میشه تا اینکه دنیز میگه : منم ، دنیز . این همه راهو برای دیدن تو اومدم ، سال ها تعریف تورو از بابا میشنیدم بعدم اومدم اینجا . لطفاً منو برنگردون ، من کوچک ترین ارتباطی با اتفاقی که افتاده ندارم . آخرین کسی که باید از دستش عصبانی بشی منم . خواهش میکنم .. فاطمه : کریم .. دنیز : سلام ، تو فاطما گلی ؟ .. فاطمه : اوهوم .. دنیز : من دنیزم ، خواهر کریم !! بعد از دقایقی صحبت های این افراد توی خونه ادامه پیدا میکنه و دنیز با تعرفو تمجید از برادرش میگه : البته فکر نمیکردم داداشم زشت باشه اما انتظارم نداشتم تا این حد خوشتیپ باشه ! بالأخره فخرالدین از راه میرسه تا دختر شیطونشو که با زبون شیرینش دل همه رو برده و حتی روی کریم هم اثر گذاشته ببره . با پرخاشی که به دنیز میکنه توجیه میکنه که نباید این کارو انجام میداد . فخرالدین بعد از معرفی خودش به فاطما گل خطاب به کریم میگه : گفته بودم تورو در مقابل عمل انجام شده قرار نده ولی گوش نکرد . من از این قضیه کاملاً بی خبرم ، خواستم بدونی ! ساعات بعدی روز به تندی میگذره ، کریم توی محل کارش مشغوله کارشه که سرما بهش غلبه میکنه و میره کتشو میپوشه چون کم کم داره اثر اون سرما توی وجودش نشون داده میشه .. با رسیدن شب و اومدن کریم به خونه تبو لرزشم شروع میشه . مریم و فاطما گل با رسیدن بهش سعی میکنن تا حالشو بهتر کنن اما مریضی باعث شده کریم هم یکمی خودشو لوس کنه و با آهو ناله اش دلبری کنه . بالأخره میبرنش توی اتاق مریم ، میخوان لباسشو عوض کنن که فاطما گل میگه : موقع مریض شدن زود نِق نِقو میشه . اینو فهمیدم .. مریم : آره ، حسابی لوس میشه ! مریم لباس کریمو در میاره چون خیس عرق شده و این اولین باریه که فاطما گل بدن و پوست کریمو میبینه . بازم خجالتی میشه و به بهانه آوردن سوپ اتاقو ترک میکنه .. اما مریم با لذت و عشق خاصی یدونه پسرشو بهش میرسه ، لباسشو عوض میکنه و با گفتن " قربونت برم " میخوابونتش تا استراحت کنه ، بعد دکترو خبر میکنه تا بهش برسه و با زدن آمپول و سروم کمی حال کریم بهبود پیدا میکنه و بعد از چند روز به خواب عمیقی فرو میره ! دم دمای صبح فاطما گل توی اتاقش خواب به چشمش نمیاد . بی تاب کریم میشه و با عجله میره تا بهش سر بزنه . در خالی که کریم خوابه پایین پای کریم میشینه و با حسرت و ناراحتی بهش خیره میشه . یاد روز آزادی کریم و ابراز علاقه هاش روی کشتی میوفته و بغض میکنه ، شب همون روز آزادی رو به خاطر میاره که برای اولین بار کریم موهاشو لمس کردو با گرفتن دستاش به اوج احساس رسید . بغض فاطما گل که بیشتر میشه اون شب بارونی رو به خاطر میاره که کریم با مظلومیت خاصی گفت " منو دوس داری ؟ " و با چشمایی که پُر شده میگه : دوست دارم ، دوست دارم ! با " دوست دارم " دوم چشمای کریم هم باز میشه و هر دو به هم خیره میشن .. ‎
"مهم بودن" در نگاه دیگران را فراموش کن،،، "روزنامه روز شنبه، زباله روز یکشنبه است "
Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/ | خلاصه قسمت ۱۱۱ سریال ‫#‏فاطما_گل‬ | بعد از گذشت یک سال نفرت فاطما گل به عشق تبدیل شد و با باز شدن چشمای کریم بهش ابراز علاقه کردو گفت " دوست دارم " . خیلی وقت میشد که کریم دنبال این قطعه گمشده احساسی توی رابطه مشترکشون میگشت و حالا بهش رسیده برای همین در کمال تعجب چشماشو باز میکنه ، دستشو میذاره روی صورتشو به همسرش میگه : فاطما گل !! درست شنیدم ؟؟؟ یا اصلاً دارم خواب میبینم ؟ یه چیز غیر ممکن شنیدم .. فاطمه : تبت اومده پایین ( یعنی حالت بهتر شده و چیزی که شنیدی درست شنیدیش ) .. کریم ( با لبخند ) : واقعاً دوسم داری ؟ فاطما گل از خجالت زود از سرجاش بلند میشه میدوء میره توی اتاقش ، کریم هم با کلی ذوق با خودش میگه " دوسم داری " . توی اتاق فاطما گل از فوران احساسات دستشو میذاره روی صورتش ، داغی عشقو حس میکنه و توی سرما با لبخندی از سر رضایت میره توی هوای آزاد ! | صبح روز بعد | صبح بخیر کریم با کلی انرژی کل خونه رو پُر میکنه . فاطما گل با شنیدن صداش میره پشت درو فالگوش وایمیسه و با ذوق گوش میده به حرفای کریم که میگه " دیشب کلی خوب خوابیدم " . آب دهنشو قورت میده و میاد بیرون از اتاق و با هم میرن توی آشپزخونه . مریم هم که توی آشپزخونه اس وقتی میبینه این دو نفر دوس دارن با هم تنها باشن با سیاستی که داره کارو میسپره دست فاطما گلو میره بیرون . نگاه شیطنت آمیز این دو نفر به هم لبخندو روی لباشون میاره تا اینکه فاطما گل میگه : امروزم استراحت کن . بگی خوب شدم راه بیوفتی بری سر کار حالت بدتر میشه ها .. کریم ( با ذوق ) : باشه | خونه یاشاران | شرایط اردوان کاملاً برعکسه کریمه . بعد از شکست عشقی که خورد حال خوشی نداره ، مادرش میره بالای سرش . به زورم که شده بیدارش میکنه ، وقتی میبینه که باز سر صبح بیدار نشده داره مشروب میخوره با اوج عصبانیت میزنه زیر لیوان اردوانو میشکنتش بهش میگه : کافیه دیگه ، به خودت بیا . حسابی خودتو باختی ، تو اینطوری نیستی . این چه حالو روزیه ؟ منم داری شکنجه میکنی ! اردوان که تا حالا این رفتارو از مادر خودش ندیده بود شوک زده میشه و به فکر فرو میره که باید زودتر از این شرایط در بیاد .. از طرف دیگه دنیز مجدداً به برادرش زنگ میزنه . به ابراز علاقه های پاکو صادقانه ای که به کریم میکنه یه بار دیگه لبخندو روی لب کریم میاره اما هضم این مسئله برای پسری که از همه لحاظ توی زندگیش ضربه خورده خیلی سخته . برای همین وقتی مقدس بازم به فضولیا و ور وراش ادامه میده و میخواد به زور این دو نفرو به هم بچسوبه کریم توی جمع خرابش میکنه و میگه : این به خودم مربوط میشه .. راحمی : گناه نداره ؟ حالا تنی یا ناتنی . ( با اشاره با فاطما گل ) هیچ کس خواهر آدم نمیشه ! صبونه که تموم میشه کریم از فاطما گل میخواد پلیوریو که فاطما گل براش بافته رو بپوشه برای همین میگه مهم نیست که یه بار مقدس پوشیده این پولیور خیلی برام ارزش داره .. فاطمه : عزیزم چی برات بپزم ؟ چی دلت میخواد ؟ .. کریم : کیک ، سری قبلیو نتونستیم بخوریم ! با رفتن اهالی خونه به غذاخوری کریم با کادیر تنها میشه . با کلی انرژی مثبت رو میکنه به کادیرو میگه : داداش یادت میاد گفته بودی فاطما گل دوست داره ؟ یه روزیم اینو بهت میگه ؟ دیشب گفت .. کادیر : خب معلوم بود پسر ، تو میخواستی با گوشای خودت بشنوی .. کریم : از دیشب تا حالا دل تو دلم نیست .. کادیر : خیلی خوشحالم .. کریم : منم همینطور ! فاطما گل هم توی ماشین مثه کریم توی خونه حال خودش نیست . اصلاً توی باغ نیست که بقیه چی میگن چون بی توجه به بقیه مدام لبخند میاد روی لبشو به حس مشترک دیشبشون فکر میکنه . حتی با صدای مریم هم توجهش جلب نمیشه و مدام لبخندی از سر رضایت و احساس میزنه اما وقتی مریم دستشو میگیره بازم لبخند میزنه و میگه " بعداً " | هتل | سامی برای دیدن آسو به هتل اومده . بعد از اتفاقاتی که میوفته موقع رفتن سامی ، وقتی آسو درو باز میکنه میشنوه که دنیز در مورد رشات یاشاران ، کریم و فاطما گل حرف میزنه برای همین سامی رو میکشه تو و از لای در نگاشون میکنه . بعد از لحظاتی میفهمه که این آدم بابای کریمه و توی اتاق بغلیشه . با رفتن سامی آسو هم کاغذ به دست شروع میکنه به نوشتن نامه ای که شاید خیلی مجهولاتو حل کنه !! | خونه | کریم پلیورشو تن میکنه . گلدوزی فاطما گل که همه این مدت تنها همراهش بوده رو دست میگیره و همه لحظات احساسی بین خودشونو به خاطر میاره . همه اشکایی که فاطما گل ریختو ازش خواست که از هم جدا نشن ، همزمان فاطما گل هم توی رستوران همین حالو داره . وقتی مشغول کاره اصلاً حواسش به دورو برش نیست حتی متوجه زنگ موبایلشم نمیشه . بالأخره به خودش میادو با عجله میره بیرون تا جواب زنگ کریم بده : الو ؟ .. کریم : چه خبر ؟ .. فاطمه : سلامتی ، تو چطوری ؟ .. کریم : بد نیستم ، چیکار کردی ؟ مشغول کار شدی ؟ .. فاطمه : اوهوم .. کریم : خب چیکارا کردی ؟ .. فاطمه : کیک لیمویی ، بورک پنیری و اسفناجی درست کردم .. کریم : مزاحم کارت که نشدم ؟ .. فاطمه : نـــــه ، حالت چطوره ؟ .. کریم : خیلی بهترم . غیر از بیخوابی مشکل دیگه ای نیست .. فاطمه : دیشب نتونستی بخوابی ؟ .. کریم : دیشب با یه صدای قشنگ بیدار شدم ، اون صدا تا صبح مرتب تو گوشم صدا میکرد . نذاشت بخوابم ، شکایتی ندارم کاش بتونم یه بار دیگه از زبونت بشنوم .. فاطمه ( با کلی خنده و احساسی شدن ) : دارواتو خوردی ؟ .. کریم : آره ، فاطما گل میگم بشینیم مفصل با هم حرف بزنیم . آخر هفته بعد دکتر بریم یه جایی .. فاطمه : بـــریـــــم .. کریم : عالیه ، اِ ، یه چیزی ازت بپرسم ؟ .. فاطمه : بپرس .. کریم : اولین بار کی فهمیدی دوسم داری ؟ .. فاطمه ( از خجالت ) : ..... کریم : خیلی خب نگو ، میخوام جوابو وقتی تو چشمات نگاه میکنم بشنوم .. فاطمه : کریم نکن دیگه خجالت میکشم .. کریم : از من ؟ چرا ؟ من وقتی میگم دوست دارم خجالت نمیکشم . زود باش یه بار دیگه بگو .. فاطمه : کـــــــــــــــریــــــــــم .. کریم : تورو خدا قطع نکن اول بگو بعد قطع کن .. فاطمه ( گوشیو میگیره جلوی دهنش ، با هول شدن و لبخند ) : دوست دارم ! از هر چیزی جالب تر قیافه مبهوت کریمه . نمیدونی روی زمین ایستاده یا معلقِ روی هوا . با اوج احساس از زور احساساتی شدن دمای بدنش بالا میره و پلیورشو در میاره و با خوشحالی خودشو پرت میکنه روی تختش .. ‫
"مهم بودن" در نگاه دیگران را فراموش کن،،، "روزنامه روز شنبه، زباله روز یکشنبه است "
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687