2726
عنوان

♥•••تاپیک طرفداران سریال فاطما گـــــل•••♥

| مشاهده متن کامل بحث + 9258837 بازدید | 3068 پست

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

رزالین قبول نیست اونا پنج تان ولی کریم اینا 4تا بودن. من داشتم توشون اردوعانو پیدا میکردم خخخخخ
اگر به این می اندیشی که دیگران چگونه به تو می اندیشند، یا از دیگران می ترسی، یا خودت را باور نداری!
2728
کسی تاپیکی درمورد برگ ریزان نمیزاره؟از روبیکس خوبه که یکم جلوتره.خواهشا اگه کسی میدونه خلاصه هاش کجاس بگین.رزالین جون اگه بتونی تاپیکی بزنی درمورد این سریال عااااااالیه.چون خلاصه های حریم رو میذاشتی میخوندم.
راستی کسی نمیدونه سریال قبول میکنم هندیه.دوره سوم داره یا نه؟اینکه خیلی خیلی بیخود تموم شد.معلوم بود وسط فیلم رو قیچی کرده شبکه جم.نه اونا به هم رسیدن نه خواهرا همو شناختن .خیلی مسخره بود
آیا مقدس خانم از اول زن بوده است؟󾆞 آیا مقدس مرد زن نما میباشد؟󾆝 سینه های مقدس سایز 85 مباشد؟󾌫 آیا مردان ایرانی فیلم فاطما گل را فقط بخاطر ممه های مقدس خانوم میبینند؟󾌦󾌦󾌦 چگونه کریم از ممه های مقدس عبور و به جوش چرکی های فاطما گل علاقه مند شده است؟󾌳󾌳 پیگیری و بررسی تمام موضوعات مطرح شده امشب در تحریره اخبار 22:30 شبکه 2 سیما😛😛
Lilypie First Birthday tickers
آپلود عکس


خلاصه قسمت81



با تهدید های مصطفی و کاغذ رسیدی که از مغازه با خودش برد خیلی زود برمیگرده به شرکت یاشاران ! از طرفی رشات یاشاران حسابی داره به این درو اون در میزنه تا بلکه بتونه راه نجاتی برای خودش و جلوگیری از ورشکستگی پیدا کنه برای همین با حرف پریهان مبنی بر اینکه زمین های منطقه چورلو چقد می ارزه از کوره در میره و میگه : تورو خدا چرتو پرت نگو پریهان . این بلا رو تورانر لعنتی سرمون آورده صحبت بیست و شش میلیون یوروء میشه بیش از پنجاه تریلیون اون وقت تو از زمینای چورلو حرف میزنی ؟ اون بانکا هممونو به خاک سیاه میشونن . همه اینا تقصیر اون پسرای پست فطرت شماست همش به خاطر اون پسرای دو زاریتونه اون پسراتون که مفتشونم گرونه . سال ها تلاش منو یه شبه به باد دادن ! و همین استرس های بزرگ به زودی خرخره رشات یاشاران رو هم میگیره و زمین گیرش خواهد کرد .. | زندان | سلیم حسابی بهم ریخته چون فهمیده همسرش با کس دیگه ای رابطه داره اردوان هم در حال آروم کردن سلیمه برای همین میگه نگران نباش بیست و دو روز مونده بعد تلافیشو سر کریم و ملتم در میاریم .. همزمان توی بهداری در حالی که وورال بستریه یکی دیگه از لمپن های بند ب رو برای مداوا میارن . مأمور پخش غذا که از راه میرسه میگه : به این کثافتا خدمت نکنین ، توأم دختر داری ولش کن زهر مار بخوره غذا نده بهش .. اولش وورال سکوت میکنه و هیچی نمیگه تا بلکه این عوضی مواظب حرفاش باشه تا گنده تر از دهنش حرف نزنه اما فایده ای نداره چون زندانی باز میگه : ای بیناموس ، خوب شد ؟ انقد میزنمت که دوباره به همین حالو روز بیوفتی ! باز این حرفا سکوت وورال و فروکش کردن عصبانیتشو در بر داره ولی این بار هم فایده نداره و با بیرون رفتن زندانی در حالی که به وراجیاش داره ادامه میده و وورال میشنوه زندانبان میگه : نکن این کارو ، با این کارات بقیه رو هم تحریک میکنی . اینا حکمشون هنوز نیومده اینا هنوز متهمن .. زندانی : از قیافه شون میباره چیکارن این کثافتا چه متهمی ؟ همین جمله کافیه که دیگه صبر وورال به انتها برسه و با یه نعره بلند بگه : بســه دیـــگه !!! بِبُر صداتو بیناموس گمشو بیا تو مرتیکه ! اما با وساطت زندانبان همه چی ختم به خیر میشه و زندانی متوجه میشه که وورال مثه دو نفر دیگشون بی دستو پا و بی سرو زبون نیست و جرمی هم که انجام دادن به خودش مربوطه نه به دایه های عزیز تر از مادر .. | ازمیر ، دادستانی | اظهارات مریم به روز بعد موکول شده برای همین تصمیم میگیرن یه شب دیگه رو تو ازمیر بمونن . بلیطای برگشتشونو برای روز بعد ساعت سه بعد از ظهر اوکی میکنن و در حال خازج شدن از دادستانی هستند که شمسی و لمان پدرو مادر وورال از راه میرسن . لمان با سلیطه بازی به سمت کادیر حمله میکنه و میگه : خدا لعنتت کنه ، تو باعث شدی که پسر من بیوفته زندان . تو با روحو روانش بازی کردی که بترسه و سعی کنه از بیمارستان فرار کنه .. کادیر : پسرتون عذاب وجدان میکشه چون مقصره و وجدانش راحت نیست یه بارم به فاطما گل و وضعیت روحی اون فکر کنین .. راحمی ( با عصبانیت ) : زنیکه بی تربیت دروغگو .. لمان : به خاطر این کارت باید حساب پس بدی .. راحمی : به خاطر چی باید حساب پس بده زنیکه بی شرف ؟ این تویی که باید حساب پس بدی پسر کثیف تو باید حساب پس بده زنیکه بی شرفه بی حیا !! بالأخره با کمک کادیر و مریم ، راحمی مقداری از عصبانیتش کم میشه و با خواهش مریم توهیناش جلوی مرادو بس میکنه چون ممکنه تمامی این حالات توی روحیه این بچه اثر بد بذاره ! راحمی که تا دیروز صداش از نیم متری هم شنیده نمیشه به قدری تحت فشار روحی و روانی قرار گرفته که هر لحظه عین بمب دستی در حال انفجاره .. بالأخره آخر شب همگی در حال استراحت هستند که مریم به کادیر پیشنهاد بیرون رفتن و صرف غذا در بیرونو میده . کادیر هم تو خجالت قبول میکنه ولی با باز کردن کیفش میبینه که پولی براش نمونده . همین موقع با رفتن مریم زنگ میزنه به عُمر و میگه : بدون حساب اومدم اینجا الآنم میخوایم بریم بیرون شام بخوریم میخوای من شماره حساب رستوران اینجا رو بهت میدم برام پول حواله کنی .. عمر : لازم نیست داداش ، تو یه خودپرداز پیدا کن یه شماره ملی هم بدی کافیه من همین الآن برات پول میفرستم ! و نکته جالب سریال اینجاست که کادیر از دستگاه خودپرداز بدون قرار دادن کارتی در دستگاه و تنها با وارد کردن شماره ملیش پولشو دریافت میکنه و همراه مریم راهی میشن !! | غروب ، غذا خوری گل | بعد از یه روز کاری سنگین و البته پر استرس فاطما گل در حال رسیدگی به حسابای رستورانه . با اومدن کریم یکم خیالش راحت میشه برای همین درو از حالت قفل خارج میکنه و همین مسئله باعث تعجب کریم میشه اما فاطما گل برای اینکه اتفاق بدی برای همسرش نیوفته چیزی بروز نمیده ! کریم از کارهای امروزش میگه تا اینکه فاطما گل میره برای کریم غذا بیاره . کریم که دقایقی پیش از حالت های فاطما گل تعجب کرده بود وقتی بلند میشه بره تا دستشو بشوره متوجه استرس های بی جای فاطما گل و نگاه خیره اش به بیرون میشه برای همین میگه : چی شده ؟ .. فاطمه ( با ترس ) : چیزی نیست ! بعد از آماده شدن غذا کریم میخواد روی همون صندلی بشینه که مصطفی نشسته بود اما فاطما گل اجازه نمیده و کثیف کاریِ بچه های مدرسه ای رو بهانه میکنه . رفتار شک بر انگیز فاطما گل باعث تعجب کریم و سوال های پشت سر همش مبنی بر اینکه تو یه چیزیت هست میشه ! با تعریفو تمجید های کریم از دسپخت همسرش با لذت فراوون به ادامه غذا خوردنش میپردازه و بعد از لحظاتی یه لقمه هم برای فاطما گل میگیره و میگه : خب چطوره ؟ .. فاطمه ( با شیطنت ) : اوووووم ، واقعاً خوشمزس . دستم درد نکنه .. کریم : یه لقمه دیگه واست بگیرم ؟ .. فاطمه : نه مرسی .. کریم : چیکار کنیم ؟ بریم خونه ؟ .. فاطمه : من میگم یکم استراحت کنم بعد از الآن غذاهای فردا رو آماده کنم .. کریم : ول کن بابا ، کل روز اینجا کار کردی بریم خونه یه دوش بگیر خستگیت در بره تلویزیونو روشن میکنم برات پاهاتو دراز کن استراحت کن ، من میرم اتاق خودم تو راحت باش تنهایی تلویزیون نگاه میکنی .. فاطمه : آخه کلی کار دارم .. کریم : بریم سینما ؟ خیلی وقته تو سینما فیلم تماشا نکردم .. فاطمه : منم خیلی وقته نرفتم .. کریم : بذار تو روزنامه نگاه کنم ، فیلم با من بمان ، بریم ؟ .. فاطمه : باشه .. کریم : پس پاشو بریم با هم فیلمشو انتخا میکنیم .. فاطمه : باشه تو غذاتو تموم کن ! و همه چیز بین این زوج جوون به آرومی و خوشی میگذره اما این در حالیه که فاطما گل از درون آشوبه و گهگداری این استرسو بروز میده ..
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست ...
آپلود عکس


خلاصه قسمت82



بعد از یه روز پُر از استرس بالأخره کریم به همراه فاطما گل برای استراحت وارد سینما میشن . با پیدا کردن جا برای نشستن کریم میره تا ذرت بخره . وقتی فاطما گل تنها میشه یاد آخرین باری میوفته که همراه با داداشش ، زن داداشش و مصطفی برای دیدن فیلم به سینما رفته بودن و همون شب که حسابی احساساتی شده بود درد مقدس هم برای فارغ شدن مراد شروع میشه . بعد از لحظاتی فاطما گل چشماشو پاک میکنه و از خاطراتش بیرون میاد . با اومدن کریم ، فاطما گل میگه : بعد از مدت ها اولین بار که اومدم سینما ، آخرین بار برای دیدن فیلم " بابامو پسرم " رفته بودم . درست جای پُر احساس فیلم که همه داشتن گریه میکردن زن داداشم درد زایمانش گرفت . مراد همون شب به دنیا اومد . آخر فیلمو بعداً از تلویزیون تماشا کردم .. کریم ( بعد از چند لحظه خنده از روی لبش محو میشه ) : کیا بودین ؟ اونم ( مصطفی ) بود ؟ معلومه که بوده . بگذریم کاش فیلم اکشن انتخاب نمیکردیم حوصلت سر میره .. فاطمه : نه من از فیلمای پُر هیجان خوشم میاد .. کریم : از حرفام دلخور شدی ؟ .. فاطمه : نه از چیزی ناراحت نشدم .. و کریم وقتی میبینه که به جواب دلخواهش نرسیده با حرص شروع میکنه به خوردن پاپ کورنی که تو دستشه ! | ازمیر ، رستوران لب ساحل | شب زیبای مریم و کادیر برای صرف شام شروع شد . بعد از یه مکالمه کوچیک با اومدن دختر گلفرش کادیر اولین قدم احساسی رو سمت مریم برمیداره و براش یه شاخه رز سرخ میخره و تقدیمش میکنه ! درد دل های کادیر در مورد زمان دائم الخمر بودنش شروع میشه و میگه : من آدمی بودم که قبلاً شعر مینوشتم . راستش آدم احساساتی هستم ، خیلی زود تحت تأثیر هر چیزی قرار میگیرم ! وقتی فهمیدم این ویژگی منو زودرنج میکنه ناخواسته سعی کردم انکارش کنم . زندگی با ناملایمتی های زیادی برای من شروع شد ، من خیلی زندگی سختی داشتم ! در حالی که این مرد با تجربه و مهربون اشک توی چشماش حلقه زده درد دل هاش رو ادامه میده و میگه : از پسش بر نیومدم . نتونستم از دیوارهای خودم عبور کنم یا خرابشون کنم بعد واسه خودم یه گوشه ای پیدا کردم . پناه بردم اونجا به مشروب . مشروب خوردنو اینجوری شروع کردم . وقتی مشروب میخوری بدون اینکه متوجه بشی به طور غَریزی به خودت مطمئنی ، سرت به خودت بنده و نمیوفتی ! من توی این منجلاب بودم که زنم بیمار شد اما من دیر متوجه شدم . بعد شروع کردم به نوشتن نامه ! در حالی که کادیر بغضشو قورت میده با صدایی لرزون میگه : میگفت بیا ، دست منو بگیر . نگو اون داشت سعی میکرد که دست منو بگیره و ببره . با مریض شدن اون من خوب شدمو به خودم اومدم اما بعد از اون نتونستم حالشو خوب کنم .. و تنها مرحم زخمای تازه کادیر که خیلی زود سر باز کرده آرامشی هست که مریم با حرفاش بهش میده و بعد از لحظاتی خنده رو به لبای کادیر برمیگردونه !! توی راه برگشت کادیر به خاطر سرما کتشو در میاره و میندازه رو شونه های مریم و خطاب به مریم میگه : من شما رو خیلی به خودم نزدیک حس میکنم مثلاً فاطما گل رو دختر خودم میدونم . به خدا راست میگم ! همین حسای قشنگ باعث میشه که وقتی مریم توی اتاقش آماده استراحت شده گلی رو که کادیر بهش هدیه داده بود بو کنه و بفهمه که توی وجود این زن محکم هم میتونه جایی برای احساساتی شدن وجود داشته باشه .. | سینما | فاطما گل حال خوبی نداره . مدام فکرو ذکرش و نگاهش به دورو بر میچرخه . هر دو موقع پاپ کورن برداشتن دستشون میخوره به هم و خجالت دیوار بینشون شده ، بعد از لحظاتی بازوانشون میخوره که بازم با خجالت هر دو جمع و جور میشن تا اینکه حرف کریم درست عذاب در میادو فیلم باعث خستگی فاطما گل میشه به طوری که وقتی دستش زیر سرشه خوابش برده . بعد از چند ثانیه سرش میوفته رو شونه کریم و همونجوری به خواب فرو میره . کریم که واسه این موقعیت لحظه شماری میکرده با لبخند رضایت ساعت ها همون شکلی میشینه تا مبادا با تکون خوردن خودش ، همسرش از خواب بیدار شه تا جایی که فیلم به اتمام میرسه اما باز کریم حاضر نیست تکونی بخوره . اما در نهایت نفهمی یکی از حضار موقع رفتن میکوبه به پای فاطما گل و از خواب میپرونتش ! فاطما گل بیدا میشه و میگه : خوابم برد ؟ .. کریم : آخه خسته بودی .. فاطمه : چی شد ؟ آخرشم که ندیدم .. کریم ( با شیطنت ) : فقط آخرشو ؟ و هر دو در حالی که میخندن همراه هم برمیگردن سمت خونه !! بالأخره این زوج جوون میرسن سمت خونه . کریم در حال پارک ماشینه که فاطما گل در خونه رو باز میکنه و با کاغذ یادداشتی که روی زمین افتاده رو به رو میشه . برشمیداره و میخونه که روش نوشته : همه چی خیلی خوشمزه بود ! بازم همدیگه رو میبینیم .. مصطفی !!! فاطما گل هول میکنه و زود کاغذو میذاره توی جیبش . همین حالات فاطما گل باعث میشه کریم فکر کنه به خاطر اینکه توی خونه با هم تنهان این شکلی شده برای همین میگه : تو نگران نباش ، برو استراحت کن . من میرم دستشویی ! اما استرس همه وجود فاطما گل رو گرفته و مدام با چشمایی که گرد شده بیرونو نگاه میکنه . همین مسئله کافیه تا نظر کریم هم به بیرون جلب بشه و وقتی میبینه خبری نیست با تعجب میگه : چی شده ؟ .. فاطمه : چیزی نیست .. کریم : من میرم دستشویی بعدش میرم اتاقم .. فاطمه ( با ترس ) : باشه .. کریم : تنهایی میترسی ؟ .. فاطمه : نه ! با رفتن کریم به داخل دستشویی فاطما گل بدو بدو میره پشت پنجره آشپزخونه و بیرون نگاه میکنه . کریم از راه میرسه و میگه : شب بخیر ، راستی نگران نباش درو قفل میکنم .. فاطمه : میخوای تو اتاق مریم جون بخواب !!!! همین جمله کافیه تا کریم سر جاش از تعجب میخکوب شه که چه مسئله ای باعث شده فاطما گل خواسته کریم تا این حد بهش نزدیک باشه . کریم قبول میکنه و میره تا لباسشو بیاره .. تا زمان اومدن کریم ، فاطما گل مدام انتظارشو میکشه که بیاد تا تنها نمونه . بعد از اومدنش با تعجب از اینکه انقد انتظارشو میکشه میگه : چی شده ؟ .. فاطمه : چیزی نیست .. کریم : تو حالت خوبه ؟ .. فاطمه : اوهوم .. کریم : برو با خیال راحت بخواب ، خوب بخوابی .. فاطمه : توأم همینطور !! در لحظاتی که فاطما گل به خواب فرو رفته از استرس زیاد کابو میبینه . توی خواب میبینه که مصطفی اومده بالای سرش از طرفی کریم با اسلحه مصطفی رو نشونه رفته و مدام بهش شلیک میکنه اما اونی که روی زمین غرق در خونه افتاده کریمه یعنی اینکه اگر دست کریم به خون مصطفی آلوده بشه تنها کسی که ضررشو میبینه خود کریمه ! بالأخره این کابوس با فریاد " کریم نمیر " و اشکای فاطما گل به پایان میرسه . از سر جاش بلند میشه و میبینه که کریم خوابه . یه لیوان آب میخوره اما موقع گذاشتن لیوان داخل سینک ظرفشویی با صداش کریم از خواب بلند میشه . لباسشو تنش میکنه و آروم میره بیرون و میبینه فاطما گل داره یواشکی پای تلفن داره با یکی حرف میزنه . بعد از تموم شدن حرفاش کریم صداش میکنه و میگه : فاطما گل ؟! فاطما گل از ترس نیم متر میپره بالا برای همین به کریم میگه : زهرِ تَرَک شدم .. کریم : سرو صدا بود بلند شدم ، چیکار میکنی ؟ .. فاطمه : هیچی آب خوردم .. کریم ( در حالی که شک کرده ) : به کی داشتی زنگ میزدی ؟ .. فاطمه ( به دروغ ) : گفتم به داداشم زنگ بزنم ولی .. کریم : این وقت شب ؟؟؟ .. فاطمه : آره حواسم به ساعت نبود ، خوابم نبرد گفتم صداشو بشنوم ولی بعد منصرف شدم .. کریم : دیر وقته خوابیده بهش زنگ نزن ، میترسه فکر میکنه چیزی شده ولی اگه خیلی دلت میخواد خب بزن .. فاطمه ( خیلی تابلو ) : آره حق با توء ، فردا زنگ میزنم ! صبح روز بعد در حالی که کریم از حموم در میاد موقع رفتن توی اتاقش متوجه میشه که فاطما گل بازم داره یواشکی با یه نفر تلفنی حرف میزنه . نگاهشون که بهم گره میخوره فاطما گل با ترس تلفنو قطع میکنه و میاد داخل و باز به دروغ میگه : با داداشم حرف زدم . حالشون خوبه ( نگاه شک برانگیز کریم ) چی شد ؟ .. کریم : چیزی نیست .. در حالی که کریم همه وجودشو شک گرفته باز عصبانیتشو بروز نمیده و میره توی اتاقش !! با اومدن کریم هر کلمه فاطما گل باعث شک بیشترش میشه . فاطما گل از کریم میخواد زود بشینه سر میز برای همین کریم میگه : چرا انقد عجله داری ؟ .. فاطمه : خب زودتر بری سر کار دیگه .. کریم : انگار میخوای هر چه زودتر از من خلاص شی نه ؟ .. فاطمه : نخیر فکر اینو میکنم تکو تنها تو مغازه چیکار کنم . هرچه زودتر بری سر کار زودتر میتونی بیای کمکم .. کریم : کارم خیلی طول نمیکشه ، دو سه ساعته تموم میشه .. فاطمه : اوهوم ، خوبه .. کریم : چیش خوبه ؟؟؟ .. فاطمه : اینکه تا اون موقع خودم از پسش بر میام .. کریم : تو صبونه نمیخوری ؟ .. فاطمه : من تو مغازه یه چیزی میخورم ، من حاضر شم برم .. کریم : عجله نکن من میرسونمت .. فاطمه : نه لازم نیست خودم میرم .. کریم ( با شک و جدیت ) : گفتم میرسونمت .. فاطمه : راتو به خاطر من دور نکن دیرت میشه .. کریم : دیرم نمیشه نگران نباش .. فاطمه : خیلی خب پس زود باش ! با رفتن فاطما گل به دستشویی کریم به خوردن صبحانه اش ادامه میده تا اینکه مریم بهش زنگ میزنه تا با هم حرف بزنن . صبحت ها ادامه داره تا اینکه مریم میگه : به محض اینکه کارمون تموم شد برمیگردیم . الآن راحمی خوابه بیدا شه صبونه میخوریم میایم ... کریم با تعجب و عصبانیتی که سرکوبش میکنه از مریم میپرسه : آقا راحمی خوابه ؟؟؟ .. مریم : آره الآن میرم بیدارش میکنم ! و تمام !! تیر خلاص به قلب و روح کریم شلیک میشه . میفهمه که زنش بهش دروغ گفته اون به بد شکلی چون چند دیقه پیش میگفت داشتم با برادرم حرف میزدم ..
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست ...
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز