2733
2739
عنوان

یک شاهزاده، ترک یک اسب سفید

686 بازدید | 17 پست
در کنج ایوان می‌گذارد خسته جارو را در تشت می‌شوید دو تا جورابِ بدبو را با دست‌های کوچکش هی چنگ پشتِ چنگ پیراهن چرکِ برادرهای بدخو را… قلیان و چای قندپهلو فرصت تلخی ‌ست شیرین کند کام پدر، این مرد اخمو را هر شب پری‌های خیالش خواب می‌بینند: یک شاهزاده، ترک یک اسب سفید او را… یک روز می‌آیند زن‌ها کِل‌ کشان، خندان داماد می‌بوسد عروس گیج کم‌ رو را یک حلقه از خورشید هم حتی درخشان ‌تر… ای کاش مادر بود و می‌دید آن النگو را او می‌رود با گونه‌هایی سرخ از احساس یک زندگیِ تازه‌ ی گرم از تکاپو را … او زندگی را سال‌های بعد می‌فهمد دستِ بزن را و زبانِ تند بدگو را روحش کبود از رنج و جسمش آبرودار است وقتی که با چادر، کبودی‌های اَبرو را… اما برای دخترش از عشق می‌گوید از بوسه‌ ی عاشق که با آن هرچه جادو را… هرشب که می‌خوابند، دختر خواب می‌بیند: یک شاهزاده، ترک یک اسب سفید او را…
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
از مژگان عباسلو
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
2728
چمدان پر از لباسی که... یک جهیزیه با اثاثی که... رفت کم کم به سالهایی دور ذهن در مانده و حواسی که... ترم اول ورودی هشتاد آشنا شد سر کلاسی که... - خانم محترم کتاب شماست؟ با نگاهی و لحن خاصی که... هارمونی چشمتان زیباست مثل موسیقی کلاسیک ... بعد دوشیزه ی ... وکیلم من ؟ سفره عقد و عطر یاسی که... سالهایی که پشت هم طی شد روزهای پر از هراسی که... ضجه زد که نرو نه سود نداشت گریه و اشک و التماسی که... زندگی را دوباره باخته بود ظاهرا شش نداشت تاسی که..." نیستم من پیام نگذارید " ! بوق زد قطع شد تماسی که... سینه اش داشت منفجر می شد رفت کم کم سر تراسی که... - " خسته هستم خداااااا نمی شنوی " ؟؟؟؟ داد می زد و انعکاسی که... بال زد در هوا کبوتر شد پس گرفت از خودش تقاصی که...
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
ای که در قصه ی تو نقش من آدم بده است پای یک دختر دیگر به وسط آمده است بو بکش,پیرهنم .عطر جدیدی دارد بوی آغوش تو بدجور دلم را زده است شک نکن که تن او از تن تو گرم تر است حرف هایی که تو هرگز نزدی را زده است زندگی با تو بجر کشمش و دعوا نیست کار تو جیغ زدن کار خودم عربده است حافظ از جور تو حاشا که نگرداند روی! من از امروز دلم معتکف میکده است
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
خط قرمز دور اسمم میکشی تا اینکه ممنوعم کنی شایدم می خواستی ، شر من را از سرخود کم کنی پیش پایت ، آب گشتم ! ... گم شدم در بین ماهیهای رود اینقدر پس بی خودی زحمت نکش از بام پارویم کنی گردنم نازک تر از مو!!!هر چه گفتی گفته ام بر روی چشم این سری هم بی وفا لازم نبود اینطور ابرو خم کنی بعد من تنها تر از اینها که هستی میشوی !!! مانند من پس برایت بهتر است پیمانه ای از چای کمتر دم کنی سبز بودم بین چشمت وقت افتادن به این زودی نبود فکر این را هم نمی کردم که با دستان خود زردم کنی مینویسم روی کاغذ جمله های آخراین قصه را"دوستت دارم هنوزم ! من فقط می خواستم درکم کنی"
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
2738
نسیمی روی دوشش میهمان شد..استراحت کرد پس از آن روسری از روی مویش ...رفع زحمت کرد برایم شیطنت می کرد و روی شانه می آمد گمانم گفت سنگین باش...مویش را نصیحت کرد به آرامی پریشان کرد خاطر جمعیِ ما را اصولِ دلبری را مو به مو امشب رعایت کرد دهانم را به صرفِ بوسه ای از طعم لب هایش به لبخندی به این مهمانیِ پرشور دعوت کرد به قدری چرخ زد با دامنِ گلدار و رنگینش که عطرِ دامنش را با تمام خانه قسمت کرد نگاهش مثل خورشیدی که فکر صبح در سر داشت کنار پنجره از امتدادِ شب شکایت کرد به من وقت ملاقاتی نخواهد داد می دانم خوشا پلکش که از چشمان بیمارش عیادت کرد همین که دید توصیفش برای شعر من سخت است کمان انداخت در ابرو و با آیینه خلوت کرد.
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
یک روز مجبوری بفهمی عشق ، بازی نیست اینکه یکی می افتد از پا ، صحنه سازی نیست جفتی که عشقت را رگارگ توی خون دارد ، حق ش تحمل کردن عشق ِ موازی نیست ! اینکه یکی تن داده به زخم و نمی میرد ، چیزی شبیه ژست های اعتراضی نیست !! یعنی جنون سر رفته از صبرش ، که تسلیم است یعنی ازین تشریح ِ دائم، هیچ راضی نیست.. الکل برای شستشوی زخمها خوب است .. درمان زخم ِ دل بغیر از کشف ِ "رازی " نیست.. دارم شبیهت می شوم ! سرد و دم ِ دستی ! از شعله تا خاکسترش راه درازی نیست.. چیزی برای باختن باقی نمی ماند وقتی" وفاداری " بجز لفظ ِ مجازی نیست قانون ِ دیجیتالی ِ تنظیم با بازار ! به "عدل " ، این سنگ ِ ترازو هم نیازی نیست !
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
هر کسی آمد به دنبال تو، دنبالش نکن هر که پر زد در هوایت، بی پر و بالش نکن بر خلاف میل تو هر کس که حرفی می‌زند زود با یک چشم‌غرّه مثل من لالش نکن دلبری کی امتیازی انحصاری بوده است؟ تا کسی وابسته‌ات شد جزء اموالش نکن عاشقی کی واحد اندازه‌گیری داشته‌ست؟ عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن جای خود دارد نوازش؛ وقت خود دارد عتاب اسب وقتی می‌خرامد دست در یالش نکن رسم صیادی نمی‌دانی، نیفکن دام را صید اگر از دست تو در رفت دنبالش نکن
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
الا چه احتیاج به دعوای زرگری؟ می شد به راحتی به حسابم نیآوری اصلا خیال کن دل من هرز می پرد حتما دلت مرا به پشیزی نمی خرد! وقتی حساب جاری تان از پری پر است یعنی به این سپرده نباید امید بست! برگشت خورده هرکه دلش مانده پیش تان سودی نشد نصیب من از جفت شیش تان حکمم چه شد که متهمم فرض می کنی؟ خشت از کجا برای دلم قرض می کنی؟ در چشم تو اگرچه دلم هرز بوده است آغوش تو برای تنم مرز بوده است این دست آخر است که من پات مانده ام این طور پای تک تک حرفات مانده ام دست مرا بریده ای و مات می شوم یعنی دوباره عاشق دستات می شوم؟
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
دوباره قند نگاه تو را کم آورده زنی که چای دلت را خودش دم آورده اگرچه تلخی و سرد، از دهن نمی افتی و از نگاه همان زن که کم هم آورده گمان کنم تو همان سیب سبز معروفی که عمق فاجعه را یاد آدم آورده در اشتیاق بهشت تن تو می سوزد زنی که سهم تو را از جهنم آورده همان زنی که به سهم خودش شرایط را برای هیزم دستت فراهم آورده که گرچه شعله کشیده میان دستانت ترحم تو برایش فقط غم آورده و طعم تلخ لبت توی ذهن خالی او یکی دو خاطره ی تار و مبهم آورده یکی دو خاطره از بند "عاشقم اما..." که با سه تبصره و شش متمم آورده زنی که چشم تو را سرد و تلخ دم کرده و جای چای، برای خودش سم آورده...
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
باور کنید من زنم آقا! نه قهرمان یک زن شبیه تک تک معشوقه هایتان یک زن که مثل هرزن دیگرشکستنی ست هر چند اهل دلبری و نازوغمزه نیست گاهی ز هر چه توی جهان خسته میشود گاهی دلش به دست کسی بسته میشود‎ ‎ ‏روزی خدانکرده اگرکم بیاورد جرم است اگر بر ابروی خود خم بیاورد؟ می دانم از نگاه شما سنگ بوده ام این روزها که این همه دلتنگ بوده ام دلتنگ تنگ چشمی مردان نارفیق در عصر هم ردیفی نامرد با رفیق این روزها که خسته ام از قهرمان شدن که مانده ارث جد همه پیش شخص من این زن اگرچه لیلی مجنون ندیده بود یوسف به شرط چاقوی پرخون ندیده بود در مجلسی که خون ترنج است شرط عقل انگار، ترک مجلس رنج است شرط عقل شرش که کم شد از سرتان کوه دردسر در شأن خسروان، دو سه تا بیستون بخر تلخ است اگرچه بختم و شیرین نمی شود عالیجناب! رسم وفا این نمی شود
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
خود خدا هم اگر ضامنت شود این بار مرا ببخش! به خرجم نمی رود این بار برای سنگ دلت باز سر کم آوردی؟ که یاد سنگ صبور قدیمی ات کردی؟ دوباره آمده ای تا چه چیز عوض بشود؟ که از کجای دلم زخم های تو برود؟ که از کجای خیالم دوباره برگردی به قبل از آن که بدانم چقدر نامردی؟ به روزهای پر از شعر و عشق و نادانی به قصه ای که تو مردش همیشه می مانی به قبل از آن که سرک توی قصه ها بکشی که فصل های مرا از خودت جدا بکشی بهار تو که زمستان شد و مرا پس داد دلم شکست و نگاهم ز چشم تو افتاد که شمس من شدی و من اگرچه مولوی ات دوباره بانوی تا اطلاع ثانوی ات و شانه های عذابت سبک شدند از بار و همچنان من و بغضم که تکیه بر دیوار..
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز