مسافرهایمان در آزمایشگاه پیاده می شوند
به پهلو خوابیده ام روی تختی که یکباره به حرکت در می آید. سِرُِم مثل یک عروسک کنارم خوابیده. چشم هایم خیلی سنگین اند، می بندمشان. صدای باز شدن در آسانسور را می شنوم. تخت یک دست انداز بزرگ را رد می کند و من را بدجوری تکان می دهد. بعد آرام می گیرد. دوباره صدای در آسانسور را می شنوم و صدای همسرم را که دارد با یک نفر درباره ی حال من حرف می زند... http://khattedovom.blogfa.com/post/9