من بی حسی از کمر بودم وقتی صدای گریه شو شنیدم گریه کردم احساس کردم عزیزترین موجود دنیا رو دارم پرستار همونطوری آوردش گفت ببوسش وای چه لذت بخش بود لپ گرمشو چسبوند به گونه ام و من لبریز از عشق شدم
جز با نام خدا دلها آرامش نمیگیردو این خدای عزیز این دردونه رو بهم داد
http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2014040514225897258