سعی می کنم خلاصه بگم و زیاد حاشیه نرم تا حوصله تون سر نره.
مشکل اصلی من با برادر شوهرم و زن و بچه شونه و خداروشکر 2 تا خواهرشوهرام خیلی خیلی خوبن و دوستشون دارم.
شوهر من 4-5 سال کوچیکتره از برادرش و من و شوهرم از نظر تحصیلات (فقط) بالاتریم از اون ها و این باعث شده که خانواده شوهرم یعنی پدر و مادرش همه اش بخواهن به اونا کمک کنن و هواشونو داشته باشن تا بهشون بر نخوره و احساس کمبود نکنن و بیشتر باعث شده از اون ور بوم بیفتن. به بهونه ی یچه شون هر تولد و عید و مناسبتی مه هست بهشون سکه میدن ولی ما که بچه نداریم اصلا نگاهمون هم نمی کنن.
یا برادرشوهرم یه اخلاقی که داره اینه که همه اش دستشش توی جیب باباشه و حتی یه سفر تنهایی هم نمیره و پدرشوهرم اینا هر جایی مثل شمال و کیش و اینا میرن اونا رو هم با خودشون میبرن. جاری من هم از اون آدمای چاپلوسه چون با این کارش به همه چی توی زندگی ش رسیده ولی من اصلا اخلاقم اینجوری نیست و نمی تونم ادا در بیارم. جدیدا هم پدر شوهرم کلی پول داده رفتن یه ماشین 150 میلیون تومانی خریدن زیر پاشون ه که فقط ساکت نگه شون داره. جاری من هم خیلی بدیشون رو پیش من گفته و من نمی دونم کدومشو باور کنم/
ما خداروشکر سرمون توی زندگی خودمونه اما این فرق گذاشتن ها رو که می بینم واقعا حرصم میگیره و کسی رو ندارم که پیشش درد و دل کنم واسه همین اومدم اینجا.