ما یه عروس داریم که خداییش دختر خیلی خوبیه،اونقدر مهربون و آروم و باگذشته که هممون دوستش داریم .رفتارای بد داداشم رو تحمل می کنه و حتی من بارها به داداشم گفتم چرا اینقدر داری سرش داد می زنی ولی زنش می گه عیب نداره عصبانیتش یه لحظه است.خلاصه اونقدر حرمت داداشم و ما رو میگیره که ما تعجب می کنیم.هم نجیبه،هم خوشگله،هم خونواده ی خوبی داره والان هم یه دختر ناز مامانی داره.اما مشکل اصلی وابستگی شدید اون به مادرشه.اینو بگم که داداشم اینا توی شهر دیگه ای زندگی می کنن.اما وقتی میان اینجا همش خونهی مامانشه.مامان من زنگ می زنه دعوتشون می کنه،کلی قربون صدقه اش می ره اما اون نمیاد،اگرم بیاد بی قراره که زودتر بره.داداشم هم این وسط گیر افتاده،میگه چی کار کنم عاشق مادرشه.حتی دیروز که اومده بودن خونه مامانم برا ناهار ساعت 11 گفت مامان اگه اجازه بدین من برم خونه ی مامان خودم،شما هم اگه دلتون برا بچه تنگ میشه می زارمش پیشتون چون بالاخره شما هم دلتون براش تنگ میشه.خلاصه مامانم گفت نه عزیزم بچه رو که نمیشه بدون مامانش گذاشت.هرجور راحتی عزیزم.وقتی هم که رفت مامانم دو ساعت داشت گریه می کرد.داداش بیچارم خیلی گیج شده نمی دونه چی کار کنه از طرفی دوست داره خونه مامان خودش باشه از طرفی با زنش چی کار کنه.ما هم نمی دونیم چی کار کنیم با این اخلاقش.البته اینو هم بگم عروسمون از اول هم اینطور بوده حتی زمان دانشجوییش همه ی چهار سال رو با گریه گذرونده.به نظرتون چی کار کنیم این مشکل حل شه؟