سلام به همه دوستای گل اینجا و شب بخیر...
ممنون از احوالپرسیهای همه.... امروز رفتم سونو دکتر بهنیا برای تست بیوفیزیکال و سونو که خدا را شکر همه چیز نرمال و خوب بود و بعدش بااینکه سونو تاریخ زایمان را 4 خرداد نوشته بود و با توجه به تاریخ بقیه سونوها 98عقظسططی صحبتی که با خانم دکتر داشتم تاریخ 20 اردیبهشت یعنی سه شنبه دیگه قطعی شد و قرار شد دوشنبه برای آخرین ویزیت برم پیششون...
فکر کنم با این اوصاف دیگه بتونم رسما استرس داشته باشم و یه کم خودمو لوس کنم ؛) بخصوص حالا که همسر عزیز هم دارن 25 یعنی فقط 5 روز بعد از بدنیا اومدن فسقل خان تشریف می برند سفر( البته از نوع کاری وگرنه که...هیچی) ....:(
بهار جون...در مورد وسایل بیمارستان من از بخش پرسیدم...چیزهایی که بهم گفت لباس برای بردن بچه به خونه و حوله برای بعد از حمامش بود... برای خودم هم گفت بهتره روز اول از لباس بیمارستان استفاده کنی و برای بعدش لباس خواب و روبدوشامبر چون باید تو راهرو راه بری...این کل چیزهایی بود که گفت...
برای زایمان هم اگر انتخاب با خودم باشه و مشکلی وجود نداشته باشه...بی حسی را ترجیح میدم...حالا ببینیم چی پیش میاد....ولی خوشحالم که روز سه شنبه شد که دکتر امینی هستند...دلگرمیههههه :)
بارون جون...خوشحالم که حال سحرناز جون و پسرش خوبه...امیدوارم که همه چی براشون خوب پیش بره
پاییز جون تبریک فراووووووووووون....خیلی احساس قشنگیه وقتی ادم می فهمه که داره مامان میشه...حسایس لذت ببر...
ویدا جون...خوبی؟؟؟؟ شقی فسقلی خوبه؟
فرزانه جون...با عرض شرمندگی از این همه غیبت...بله...خودمم....
شادلی جون...حق باشماست...همه تقصیرها گردن خودمه...
راستش پارسال سال عجیب غریبی برام بود...اواسط اردیبهشت پارسال از طرف مدیرم بهم پیشنهاد شد که مدیریت بخش مهندسی شرکت را که بعنوان کارشناس اونجا کار میکردم بعهده بگیرم که قبول نکردم چون مسئولیت خیلی سنگین و ساعات کاری خیلی زیاد بود...ولی باتوجه به شرایط شرکت, علیرغم میل خودم از اول خرداد برام حکم مذیریت صادر کردند و زندگی جدید کاری شروع شد...در طول روز و تو شرکت که حتی وقت نهار خوردن هم نمونده بود چه برسه اینترنت و نینی سایت...ساعت کارم هم شد تا 8 شب...یعنی به خونه که میرسیدم از شدت خستگی دیگه توان هیچ کاری نداشتم... و تمام مدت تو فکر استعفا دادن چون واقعا شرایط سختی شده بود....
اما اولین نتیجه وقت نداشتن این شد که از اینترنت و چک کردن سایتهای مختلف برای مشکل خودم (تخمدان پلی کیستسک و پریودهای خیلی نا منظم و تصمیم بارداری) دور شدم و همه طندگی شد کار کار کار...
چند بار تصمیم گرفتم که برم پیش خانم دکتر و دوره درمانی برای بارداری را شروع کنم که اصلا وقت نمی شد...تا اواسط شهریور که یه پنجشنبه بعد از کلی تاخیر برای لیزر صورتم وقت داشتم...قبل از رفتن از خونه یه حسی بهم گفت نکنه باردار باشموووخودم از فکرش خندم گرفت ولی برای اطمینان...بی بی چک...و 2 خط ....باورم نمیشد...یعنی شو که شده بودم..بی بی چک دوم...و اون هم 2 خط...این بود که بجای لیزر رفتم آزمایشگاه...و بعدش هم تا امروز... :)
نسترن جون...خیلی ازت ممنونم...و واقعا امیدوارم که یک شبه بتونم از بیمارستان در برم :)
نازنین جون و بهار عزیز...از آرزوهای قشنگتون ممنونم :)
ببخشید اگر اسم کسی از قلم افتاده
برای همه شب خوبی آرزو میکنم...با خواب های قشنگ و رنگی