من ده ساله ازدواج کردم . منم برای مادر شوهر (شوهرم بچه آخر بود و پدر هم نداشت ) کادو میخریدم بعد شد وظیفم . مثلا نزدیک روز مادر میشد از یه ماه پیشش ما رو میدید هی میگفت دستام درد میکنه و دستاشو میمالید بهم که من با دست لباس میشورم و ماشین لباس شویی ندارم . بعد من ساده لوح شوهرم رو مجبور میکردم بری براش ماشین لباس شویی بخریم و میخریدیم و بعد دفعه بعد میشستن جلو من هی میگفتن مادرجون جارو برقی نداره باز من ساده لوح شوهرم رو میبردم جارو برقی براش میخریدم . بعد دفعه بعد میگفت زمین میخوابم کمرم درد میکنه مردم ال شدم بل شدم بازم من ساده لوح شوهرم رو میبردم براش تخت میخریدم و اینجای قضیه از همه مهمتره که اگر شما از این وسیله ها استفاده کردی مادر شوهرم هم استفاده کرد برا قشنگی میزاشت گوشه اتاق آی من حرص میخوردم . براش از کیش و قشم و هر جا فکر کنی لباس میخریدم بعدش میدیم تن خواهر شوهرامه . فقط میخواستن از ما بکش چون ما کارمند هستیم .
خداوند چو بندد دری ز رحمت گشاید در دیگری