2410
2553
عنوان

خاطرات وتجربیات شیرین پس ازسقط 2

267859 بازدید | 34008 پست
سلام
خیلی ازماروزای سخت ودردناک سقط پشت سرگذاشتیم اگه اون موقع کسی به مامیگفت که بعدازاون روزای تلخ تجربیات شیرین هم وجودداره باورش سخت وحتی اصلاباورنمیکردیم ولی این تاپیک قراره که شیرینی تجربه بعدازسقط رو به مانشون بده درواقع مکمل تاپیک تجربیات شیرین پس ازسقط
خیلی ازاعضااین گروه کسایی بودن که روزای تلخ روپشت سرگذاشتن وحالا بچه هاشون کنارشون بعضیای دیگه هم روزای بارداریشونومیگذرونن و................................
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=211068&postID=24243544#24243544

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،فهرست،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

ص1-فهرست اعضای تاپیک
ص1-خاطرات زایمان مامانای تاپیک
ص1-علایم وتجربیات کسانیکه بعدازسقط مادرشدن
ص2-خاطرات اشنایی باهمسر
ص2-غذاهای محلی
ص2-دکوراسیون منزل
ص2-سوتی
ص3-تاریخ تولداعضا
ص2-عکس ازشب یلدا
ص3- اطلاعات مفیددرباره بارداری
ص3-بهترین ها
ص3-ولنتاین
توجه...................................................................................................................................
سوژه این هفته::::::::::::::::::::::::::::::::::::
دوست جوناااااااااااااااا
سوژه این هفته :
روز ولنتاین هم خارجیش وهم ایرانیش نزدیکه
1- اولین کادوی ولنتاین که ازهمسرتون گرفتین چی بود؟
2- اگه خاطره ای ازاون روز دارید برامون تعریف کنید
3- پیشنهاد کادوی ولنتاین (چی بخریم)

شعارتاپیک ما: خداباماست
اگر روزی دلم گرفت 
یادم باشد که خدا با من است 
یادم باشد که فرشتگان برایم دعا می کنند 
یادم باشد که ستاره ها شب را 
برایم روشن روشن خواهند کرد 
یادم باشد که قاصدکی در راه است 
که بهار نزدیک است 
که فردا منتظرم می ماند 
یادم باشد که من راه رفتن و دویدن می دانم 
و جاده قدمهای مرا خواهد شمرد 
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد 
که خدای من همین نزدیکی هاست 


فهرست اعضای تاپیک

نام کاربر.....سن.......سال ازدواج.....تحصیلات......ساکن.....تعدادسقط......وضعیت بارداری......نام فرزند...........

1-طنین-28ساله-لیسانس ادبیات انگلیسی1سقط-نام فرزند:امیرسام

2-مهرنوش-27ساله-1387-فوق دیپلم حسابداری-تهران-1سقط-نام فرزند:باراد

3-ویسادار-32ساله-1390-فوق لیسانس منابع طبیعی-1سقط-نام فرزند:هستی

4-شبنم-26ساله-1388-لیسانس تغذیه-1سقط-نام فرزند:پانیذ

5-سمیه(سومی پیکاسو)-32ساله-1388-لیسانس شیمی-اصفهان-1سقط-نام فرزند:ارمین

6-مریم-33 ساله- 1386-لیسانس مدیریت بازرگانی و شاغل- تهران-2سقط( سال 91 به علت توقف قلب جنین.مشکل جهش زن انعقاد خون در بارداری )(هونام- ()

7-مهدیس-24ساله-1390-فوق لیسانس زبان انگلیسی-مشهد-1سقط-(نام فرزند:سیدعلی)

8-لیلا65-27ساله-1390-لیسانس مدیریت -اصفهان-1سقط-(سیدکیان)

9-روومی-30ساله -1385-کاردانی کامپیوتر-شیراز-1سقط-نام فرزند :اروین -باردار(پسر)

10-سارا-29ساله-مهندسی برق-1سقط-(ماهک)

11-دلینا82-31ساله-1386-لیسانس-تهران-2سقط-(ادرین)

12-صبا100-30ساله-1386-فوق لیسانس مکانیک-تهران-1 دختر2ساله- 2سقط-(علی)

13-انا13632-29ساله-1390-لیسانس-اصفهان-1سقط-(دوقلودختر)

14-فاطمه (مادرمترجم )-25ساله-1389- تهران- لیسانس مترجمی زبان انگلیسی-1سقط -(علیرضا)

15-مارال1392-31ساله-1389-فوق لیسانس مهندسی صنایع-زنجان -2سقط-( نام فرزنددراینده:صبا-دانیال)

16-شقایق1367-26ساله-1390-دیپلم کامپیوتروحسابداری-تهران-2سقط-(محمدصدرا)

17-مرضی62-30ساله-1389-کاردانی علوم ازمایشگاهی-خوزستان-1سقط-(رادوین) (پسر)

18-نازگل-26ساله-فوق دیپلم کامپیوتر-خوزستان-1سقط-

19-همتا1363-29ساله-1389- لیسانس علوم اجتماعی-تهران 2سقط-اقدام ازمهر

20-طناز(مامان اینده)-25ساله-1391-لیسانس مهندسی هواپیما-تهران-1سقط-اقدام ازاذر-باردار(طاها)

21-سمین2-29ساله-1388-لیسانس حسابداری-تهران-1سقط-(باردار)

22-اورانوس-32ساله-1389-فوق لیسانس-1سقط

23-هستی کوچولو-27ساله-1388-مهندسی کامپیوتر-مشهد-6ماهه درحال اقدام(بارداردختر)

24-نفس هستی-27ساله-1388-ابادان-1سقط-باردار

25-مربی زبان-30ساله-1383-دانشجوی مترجمی زبان انگلیسی-تهران-1سقط(حاملگی پوچ)

26-جیران-28ساله-1388-مهندس کامپیوتر-تهران-1سقط

27-رهابامانی-29ساله-1385-فوق لیسانس نرم افزار-تبریز-زایمان(فوت شده)-(علیسان)

28-نیلوفر-21ساله-1390-دیپلم تجربی - بندرعباس-1سقط-درحال اقدام

29-مریم...32...1386... دوتا لیسانس ریاضی کاربرزی ومهندسی نرم افزار....تهران...3سقط-درحال اقدام

30-مهدیا -25 ساله-ازدواج1390 -لیسانس روانشناسی -قم -2سقط-درحال اقدام

31-ساره جون...27ساله-ازدواج1389 -فوق لیسانس -ساری -1سقط 10 مهر-(دخترفاطیما)

32-دل نیا.....30...... 84 .....دکترای معماری......تهران.....زایمان زودرس در 26 هفتگی( 5 مرداد 92 ) ......اقدام در بهمن ماه
33-مامان موعود.....22.......90.....کاردانی نرم افزار......خراسان.....2سقط......تو ماه چهارم و باردار......محمد جواد(جنسیت معلوم نیست...........
34-اواناز 26ساله -ازدواج 91- دیپلم تجربی- استان فارس-1سقط - باردار 0دختر) 35-شرایگین 30 ساله .ازدواج 86 .لیسانس عمران.تهران.3 سقط بارداری پوچ.(فربد) 36-مریم........25........1388.......لیسانس حقوق.....مشهد.......1........در حال استراحت. 37-دریا......29 ساله.......1390......کارشناسی ارشد فیزیولوزی جانوری......تهران.......2تا سقط......در حال اقدام 38-ریحان....25.......89.....روانشناسی......تبریز.....دو تا سقط......در حال اقدام 39-مادیلی - 30 ساله - آبان 1389 -مهندسی کامپیوتر نرم افزار- ساکن تهران - 1 سقط شهریور 93 - در حال استراحت

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

علایم وتجربیات کسانی که بعدازسقط مجددا باردارشدن

1-مهرنوش(مامان باراد)

تاریخ سقط ٩١/١/٣١ بعلت بارداری پوچ سقط خودبخودی داشتم رفتم دکتر یسری آز نوشت هم برای خودم هم آز اسپرم برای شوشو مشکلی نبود اجازه اقدام داد تاریخ آخرین پری ٩١/٤/٢ بود که من ١٦ و ١٨ اقدام داشتم در ٩١/٤/٣١ بی بی چکم خیلی کمرنگ بود بعد از وارد شدن به هفته هفتم تهوع و علایمم شروع شد ویارم بسیار شدید و اوایل تمایل به لواشک داشتم تاریخ زایمان ٩١/١٢/٢٥ بود

2-صبا100(باردار)

سلام دوستان خوب هستید
تاریخ اخرین پریود: ٢١/٥/١٣٩٢. و زمان تقریبی زایمان3 ٢٨/٢/١٣٩
من بارداری اولم خیلی راحت و خوب بود و دخترم به دنیا اومد دی ماه گذشته تا از شیر گرفتمش ناخواسته باردار شده بودم و اون ماه کلی کوه نوردی داشتم ٢-٣ بعد اینکه فهمیدم باردارم خودش افتاد دکتر گفت عادی و خیلی ها اصلا نمیدونن باردارن و باتاخیر پریود میشن تا اینکه اردیبهشت ایران بودم با کلی برنامه فشرده و سفرو مقداری ناراحتی که اونجا پیش اومده بود نگه باردار شده بودم تو اون شرایط بد اونم با یکبار نزدیکی و نه برای بارداری،بعدش هم که برگشتیم خونمون جابجایی سنگینی داشتیم جنین تا ٥ هفته و ٤روز بیشتر رشد نکرده بود و تو هفته ٩کورتاژ کردم بعد ٤٠ روز پریود شدید شدم و اون ماه با ٢ بار اقدام باردار شدم : نتیجه دکتر من حرف خوبی میزنه میگه تا وقتی هنوز به سقط به عنوان یک اتفاق بد و دلخراش که تو ذهنت مونده نگاه میکنی نباید باردار بشی اول بایدهمه چیزو فراموش کنی وًاحساس کنی هیچ اتفاقی نبفتاده و بعد میتونی بری اقدام چون روحیه منو دید بهم گفت هر موقع خواستی بروًاقدام موردی نداره تا الان که خوب بوده همه چیز دیگه توکل به خدا

3-انا1363(باردار)

آخرین پری18مهر تاریخ سقط23تیرمن بعدسقط جلوگیری نداشتم بعد سه ماه که باردار نشدم رفتم دکتر دارو خواستم کلومفین hmg .کلومفین از روز 4پری تا8پری روزی دوتا خوردم 9و10دوتا امپولhmg
این دکی گفت بعدش قرار شد روز 11برم سونو دکی گفت hmgیکیش زدی گفتم نه خودتون گفتین دوشب پشت سر هم فکر کنم دکز دارو زیاد بود دکی هیچی نگفت سونو کرد دوتا فولی تپل سمت چپ و نمیدونم چند تا سمت راست داشتم گفت این ماه بیخیال شو دوقلو میشه گفتم سری قبل دوتا فولی داشتم همین گفتین دوقلو نشد سقط شد.گفت پس از فردا که روز دوشنبه بود تا جمعه هرشب یا یک روز درمیان اقدام کن.گفتم hcgنمیدی برای تخمک ازاد بشه کبست نشه گفت ازاد میشه نگران نباش اگر بدم تخمدانت زیاد تحریک میشه.چشمتون روز بد نبینه پنج شنبه همون هفته نصف شب دیدم تکرر ادرار دارم زیر دلم درد میکنه میرفتم دستشویی ببخشید اصلا دستشویی نداشتم.گفتم دیدی بدبخت شدم بشرطی تخمدانام بترکن فکر کنم فولی ازاد میشدن.من هیچ وقت زمان ازاد شدن تخمک درد یا ترشح ندارم.و اینکه هر روز یکم عسل و مغز و قرص کمر مخلوط شده میخوردم روز 25پری بی بی زدم منفی بود امید نداشتم 28پری خط کمرنگ افتاد 29پری آز دادم بتا160بود .ولی تواین چند روز درددل داشتم فکر میکردم دارم پری میشم ببخشید با گوشی تایپ کردم غلط املایی داره نه من نه شوشو مشکلی نداریم ولی نمیدونم چرا بدون مصرف دارو باردار نمیشم این بگم که اون هفته اقدام نتونستیم زیاد اقدام کنیم شاید سه بار
از همه دوستان وخواننده ها التماس دعا دارم

4-لیلا65(باردار-پسر)

من اولین حاملگیم در 9 هفتگی سقط شد.که البته هفته 8 که رفتم سونو قلبش رو توی مانیتور دکترم دیدم که مثل یه لامپ روشن و خاموش میشد.متاسفانه در تاریخ 92.1.16 با استفاده از قرص سقط کردم.ده روز تا پاک شدن کاملم طول کشید.
من بعد از سقطم همش توی این سایت ولو بودم.یادمه از پیاز درمانی که توصیه طنین جون بود استفاده کردم.شربت عسل و دارچین،شیر موز،هفته ایی دوبار ویتامین c،عدس پخته،سبزی خوردن،شیر و اب پرتقال خیلی میخوردم.دو ماه بعدم اقدام کردیم در تاریخ 3.26 اخرین پریودم بود.با سه بار اقدام پشت سر هم.از کیت استفاده کرده بودم.
از روی ترشحاتم حس کردم مشکوک میزنم.هنوز دو روز تا موعدم مونده بود که بی بی چکم + شد.و ازمایش تیتربتام 179 بود.
دعا کنین سر موعدش سالم بیاد بغلمون.

5-روومی(باردار)

تاریخ سقط ١٠ /١١/ 91. تاریخ اخرین پریود ١٢/ ٦/ ٩٣ ،بعداز سه ماه اقدام کردم،،بعداز سقط قرص فولیک اسید 5 میخوردم، هیچ تقویتی خاصی نخوردم،،به شوشو هم چندبار قرص ویتامین ای دادم...قبل از + شدن بی بی چک تنها چیزی که منو به شک انداخت کمر دردی مثل پری بود که تقریبا یک هفته قبل از پری اومد سراغمو ول کرد...خیلی دلم شیرینی میخاد حالا هرچیز شیرین فرق نمیکنه...

6-سومی پیکاسو(باردار-پسر)

تاریخ کورتاژ=28/6/91 به علت سقط فراموش شده

تاریخ آخرین پریود= 13/11/91

اقدام بعد از 6 ماه از سقط- چیزهای مقوی خوردیم مثل مغزها و شیر موز و جوانه گندم و روغن زیتون ولی خیلی هم به این چیزا توجه نداشتیم. خودم اسید فولیک 400 میکرو گرم و و همسرم ویتامین ای می خورد البته هر دو به تجویز دکتر

آزمایشا رو هم هر دو دادیم که مشکل خاصی نبود خدا رو شکر. فقط lupus anti coagulant در آزمایش من یه کم بالا بود که دکتر گفت مشکلی نیست . تا ماه 4 بارداری آسپرین می خوردم

تاریخ زایمان= 12 / 9 /92 به خواست خدا

قبل از + شدن بی بی چک ترش کردن معده و تکرر ادرار داشتم و از هفته 7 هم ویار بسیار شدید. چیزهای شیرین اصلا نمی تونم بخورم و نی نی هم پسر هست

7-فاطمه (مادرمترجم)

20 فروردین 1392 تاریخ آخرین پریود...23 دی ماه تاریخ تقریبی زایمان

بعد از یک بار پریود شدن بعد از سقط اقدام رو شروع کردم...چون تنبلی تخمدان داشتم یک ماه طبیعی اقدام کردم که همزمان قرص مدروکسی پروژسترون میخوردم که نشد...ماه بعدش همینطوری اقدام کردم و مدروکسی پروژسترون رو دیگه نخوردم که 80 روز طول کشید پریود بشم آخرشم با آمپول پروژسترون پریود شدم...یه ماه خود درمانی کردم و عسل و دارچین خوردم و همزمان لتروزول هم میخوردم ولی متاسفانه به کیست تبدیل شد و اون ماه نشد که بشه...ماه بعدش دوباره لتروزول خوردم باز هم نشد...این سری دیگه رفتم پیش یه دکتری که یکی از اقوام شوهرم معرفی کرده بود رفتم بهم لتروزول و استروژن و آمپول های hmg و hcg داد که با این دستور باردار شدم البته فقط دو روز 14 ام و 15 ام پریودم رو اقدام کردم اونم با فاصله های منظم یکی 31 ساعت بعد از زدن hcg و دفعه ی بعد 12 ساعت بعد از اولین نزدیکی یعنی 48 ساعت بعد از زدن آمپول hcg که دقیقا تو این دو روز فقط ترشحات آزاد سازی تخمک رو دیدم شفاف و رقیق بود خلاصه که روز 27 پریودم بی بی چک گذاشتم بعد از 10 دقیقه خط افتاد یعنی 14 روز بعد از زدن hcg.اینم باید بگم که روز 12 پریودم سونوگرافی واژینال رفته بودم که 2 تا تخمک داشتم یکی 21.5*20 و دیگری 17.9*13.7.ضخامت رحمم هم 9 و خورده ای بود که همیشه از 7 بیشتر نمی شد ضخامت رحمم که این به خاطر قرص استروژن بودش.

راجع به ویار و این چیزا باید بگم که مثقالی حالت تهوع نداشتم از مرغ شدیدا بدم میومد مخصوصا رون مرغ دیگه بقیه ی چیزا رو میخوردم راحت

یه مسئله ی دیگه که باید بگم این بود که شوهرم خیلی به خودش می رسید از لحاظ تغذیه ای.خودش می رفت پیاز می خورد بعد از نزدیکی.چهار مغز یا پسته یا کنجد یا عسل یا هر چیز مقوی دیگه ای رو خودش میخورد.آها عرق کاسنی هم زیاد میخورد البته بیشتر به خاطر طبع گرمش...

این بود ماجرای من

8-شقایق
من دوتا سقط داشتم یکیش رو تو 4هفته بودم و تازه متوجه شده بودم باردارم که خودش بعلت بعضی ناپرهیزی های خودم دفع شد ،بعد 9ماه از سقط اولم دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و ماه دوم اقدام در حالی که نامید بودم بعد 3روز تاخیر بی بی چکم +شد و فقط علامتی که داشتم خواب الودگیم بود که متاسفانه این بارداری هم بعلت بتای پایین و دیر به دیر بالا رفتن بتام و سونوگرافی ای نشون میداد جنین بدون قلبه پایان یافت و به کوتاژ تو 9 هفتگی ختم شد.من دیگه خیلی ترسیدم و کلا بیخیال بچه شدم و دکتر بهم اجازه داد بعد 3ماه اقدام کنم ولی من 5-6 ماه جلوگیری کردم و تو این مدت همه چکاپ ها رو دادم و همه چی نرمال بود خداروشکر شوشو هم ازمایش اسپرم داد که از قبل خیلی بهتر شده بود.4ماه اقدام کردم و کلی هم رسیدکی به خودم و شوشو کردم و همه زمانهای مخصوص اقدام کردم ولی هیچ نتیجه ای نگرفتم چون فقط استرس داشتم و خودمو داشتم ازار میدادم .....تا اینکه ما مجبور به اساس کشی شدیم و مراسم عروسی در پیش داشتیم و تصمیم گرفتیم دیگه اقدام نکنیم تا سال اینده ،اساس کشی کردیم و تواذر ماه بود من اصلا حساب روزای پریودی و تخمکگذاریمو نداشتم روز 17 پریودیم بود که تو خونه جدید اولین رابطه رو با شوشو داشتم ولی اصلا اونموقع خبر نداشتم چند پری ام فکر کردم تخمکگذاریم تموم شده چون اونماه هیچ علامتی نداشتم و رابطهمون بدون فکر کردن به بچه و استرس بود از قضا شوشو گفت یه مقدار از دستم در رفته منم خندیدم گفتم نترس هیچی نمیشه نه تخمکگذاری کردم نه با این یه ذزه حامله میشم اگه میخواستم به این سرعت بشم تو این 4ماه میشدم که انقدر اقدامات به موقع و درست داشتیم محض احتیاط هم زودی رفتم خودمو شستم .فردای اون روز به قدری تخمدون درد گرفتم مخصوصا طزف راستم که اصلا نمیتونستم بشینم رو مبل همش راه میرفتم و به خودم میپیچیدم و اخرم با هیوسین اروم شدم ولی اصلا فکر نمیکردم الان اسی و تخی همدیگه رو ملاقات کردن و داره لقاح انجام میشه خلاصه گذشت و دوبار دیگه رابطه ولی بال جلوگیری داشتم ،درست25 پری بودم که یه دل و کمر درد خاصی گرفتم همش میگرفت و ول میکرد ترشحم هم زیاد شده بود بی رنگ و بی بو بود سینه هام هم درد میکرد تکرر ادرار داشتم و تخمدونام تیر میکشید و به شدت گشنه میدشم اصلا به اینا اهمیت ندادم و فکرشم نمیکردم برای نی نی باشه این علایم تا اینکه 27 پری داشتم برنج درست میکردم یه لحظه از بوش بدم اومد و اوغ زدم اما بازم شک نکردم فرداش داشتم میومدم از سرکار خونه که داروخونه سرراهم دیدم رفتم تو میخواستم نوار بهداشتی بخرم که یهو یکی در گوشم گفت یه بی بی بخر منم یه بی بی مارک مدیکور گرفتم و اومدم خونه سریع رفتم گذاشتم و اهمیت ندادم بهش بعد یهو نگله کردم دیدم خط دوم سر 5مین صورتی کمرنگ بهش اهمیت ندادم بعد یه ساعت شوشو اومد و نشونش دادم گفت این واقعا مثبته شک نکن منم رفتم سریع یه مارک وندفو گرفتم و گذاشتم دیدم بله قشنک واضح خط دوم صورتی کمرنگ افتاد دوباره فردا صبحش گذاشتم دیدم چه پرنگ شد تا روز پری قشنک خط دوم قرمز پرنگ شد و بعد یه روز تاخیر از بتام شد 400 و تو 6هفته و 5روز هم سونو دادم که 5روز با سن پری فرق میکرد و 6 هفته کامل بودم و قلبشو دیدم و ضربانشم نرمال بود خداروشکر ......ایشالله این روزا نصیب همه منتظرا بشه الهی امین

9-maryam

سلام . کلا ماجرای بارداری رو از روزی که پیش اومد تا با الان براتون میگم.
آخرین پریود 29 فروردین سال 91 بود. 8 اردیبهشت سفر بودیم و اونجا یه بار از دستمون در رفت و سفت و سخت جلوگیری انجام نشد. دقیقا 24 ساعت بعدش تهران بودم و 2 تا قرص اضطراری خوردم و 12 ساعت بعد 2 تا دیگه.چون برنامه ای برای بچه دار شدن نداشتیم.موعد پری شد و نیومد بیبی زدم مثبت شدو آزمایش بتای 900 رو نشون داد. هفته 7 سونوی قلب دادم که همه چی اوکی بود هم جنین و هم قلب دیده شد. هفته 9 رفتم چکاب که سونو کرد وگفت قلب جنین تو 7 هفته و 3 روز متوقف شده. 2 تیرماه یه شب بیمارستان بستری شدم شیاف گذاشتن هیچی دفع نکردم و فردا ظهرش راهی اتاق عمل شدم و کورتاژ شدم. به اصرار خودم یه سری آزمایشهای مربوط به سقط رو دادم و همه خوب بود. شروع به مصرف آسپرین و فولیک اسید 5 کردم. سه ماه بعد دوباره اقدام کردم که تو ماه چهارم اقدام باردار شدم . آخرین پری 20 آذر 91 بود. بازم هفته 7 رفتم سونوی قلب. هم جنین بود هم قلب. تو هفته 10 برای چکاب سونو شدم و دوباره همون اتفاق قبل تکرار شد جنین 8 هفته و 4 روز قلبش متوقف شده بود. 2 اسفند رفتم بیمارستان شیاف گذاشتن کلی دفع داشتم ولی بازم بقایا موند و ظهرش دوباره راهی اتاق عمل شدم و کورتاژ شدم. البته خیلی راحتر از دفعه قبلش بود. باید بگم توقف قلب برای من بدون علائم بود و فقط با سونو متوجه این موضوع میشدم. ویارم داشتم و هیچ فرقی نمی کرد. حتی تا چند روز بعد از کورتاژ ویارم باهام بود. ایندفعه خیلی خیلی از لحاظ روحی داغون شده بودم. روزهای بدی بود......

چون دوتا سقط با وجود دیدن قلب داشتم شدم جزء موردهای سقط مکرر. بعد از عید رفتم مرکز سقط مکرر ابن سینا پرونده تشکیل دادم و یه دنیا آزمایش و سونو و ژنتیک و عکس رنگی و ازمایش اسپرم و آزمایشهای ایمنی خلاصه همه چی رو چک کردم که همش هم اوکی بود. جز جواب آخرین آزمایش که مربوط به بررسی ژن انعقاد خون بود که نشون میداد تو بارداری این جهش ایجاد میشه و لخته ایجاد میکنه میره تو جفت میشینه و باعث عدم خون رسانی به جنین میشه. داروها شد آمپول هپارین در بارداری،‌آسپرین،‌فولیک اسید 5،‌پریدنیزولون

بعد دومین سقط دیگه از ذهنم خیلی دور بود که بتونم یه بارداری سالم رو تجربه کنم. هرچند که میتونستم بعد از 3 ماه دوباره اقدام کنم ولی اصلا تمایل نداشتم. با اکراه از تیرماه 92 جلوگیری نکردم . ماه اول نشد ولی ماه دوم باردار شدم. هیچ وقت یادم نمی ره که وقتی بیبی چک مثبت شد چقدر از نگرانی و استرس و غصه گریه کردم. ناامید نبودم ولی نمیتونستم خوشحال هم باشم. چون دوره هام هم کوتاهه تقریبا 25 روزه است خیلی علائم خاصی رو قبل از اینکه بفهمم باردارم احساس نمیکردم به جز کمی ناراحتی معده. از 4 شهریور که فهمیدم باردارم شروع به تزریق آمپولها کردم. خدا رو شکر تا الان به لطف خدا خوب پیش رفتم امیدوارم که تا آخرش هم خوب پیش بره و خدا این هدیه اش رو بهم ببخشه .

همیشه میگن مشکلات زندگی ابعاد مثبتی هم با خودش به همراه داره برای من این بود که با تمام وجودم حس کردم که تا خدا چیزی رو نخواد من خودم رو هم بکشم نمیشه و فکر نکنم قدرت دست منه. یاد گرفتم با هر نفسم خدا رو شکر کنم بخاطر نعمتهایی که بهم داده. شاید اگر تجربه های بالا رو نداشتم هر روز مثل بعضی از خانمهای باردار انقدر غر میزدم و ناشکری میکردم که همه عاصی میشدن ولی الان با تمام مشکلات فقط میگم خدایا شکرت که اجازه دادی منم این حس رو تجربه کنم. ببخشید طولانی شد. امیدوارم خدا به همه منتظرها فرزند سالم و صالح عطا کنه و یه عمر زیر سایه پدر مادر نگهشون داره. امین
2720
خاطرات اشنایی خانومای این تاپیک باهمسرشون
1-صبا100
من و همسرم همکلاس بودیم که با هم اشنا شدیم تو یک کلاسی که ٣٠ تا دختر بود و ٤ تا پسر که فقط ٢تاشون مجرد بودن که اولی با من اشنا شد و دومی رفت با فامیلش ازدواج کرد خاطرات جالب و شیرینی یادم میاد یادش بخیر چقدر باحال بود پرسه زدن زیر بارون و برف و اردوهای دانشگاه اخی دلم خوایت دوباره به اون زمان بگردم....مرسی که یادم انداختی همتا عزیز

2-همتا1363
ماجرای ما هم جالبه
ایام محرم بودودرست روبروی خونمون تکیه زده بودن خونمو پارکینگ نداشت واسه همین دم غروب اصلا ماشینوتکون نمیدادم کاری پیش اومدکه ناچاربه رفتن شدم وقتی برگشتم اه ازنهادم بلند شداصلا جانبوددم تکیه یه علم ازاینا که زیرش چرخداره بودیه پسر جوون هم بودازش خواهش کردم 20سانت جابجاش کنه تامنم پارک کنم پسرپرروبازی دراورد ومنم باهاش بحثم شد ازصدای مایه اقای دیگه که الان سمت همسرموداره بیرون اومد وخلاصه جاروبازکردوازمن معذرت خاست شب عاشورا بامامی رفتیم بیرون موقع اومدن دیدم که ماشینا بجای دوبله"سوبله پارک کردن دوباره اون اقا باظرف غذاهییت اومد منم باخنده بهش گفتم شام خوردم جاپارک میخام خلاصه اونم رفت توقالب سوپرمن وقتی اومدتوی دستاش یه عالمه سوییچ بود ماشینا روجابجا کردتامن پارک کنم شب سوم امام بود که دیدم زنگ میزنن بازم این اقابود گفت شیشه عقب ماشین پایینه داییم خون مابود رفت دید که نه پایین نیست روز15محرم بودومن تازه ازسرکاراومده بودم بافاصله کمی برادرومادرم ازخونه رفتن بیرون منم روتردمیل درحال دویدن دیدم زنگ میزنن بازم خودش بود هیییییییییییییییییییی اصرارکه بیا پایین وازمن انکارخلاصه باتن عرق کرده وچادرمامان رفتم دم در ویه کارت بمن داد که بجای اسمش نوشته بودازطرف پارکبان محله
اینجوری بودکه ظرف مدت 3ماه ماباهم ازدواج کردددددددددددددددددددددددیم

3-انا1363
خواهر شوشو تو بانک کار میکنه مادربزرگ من فکر کرده بود از خواهر شوشو کاری برمیاد من برم سر کار یک روز میره انجا پدر شوشو میگه نوه نداری برای پسرم میخوام مادر بزرگم میگه وا زشته من نیمدم نوه شوهر بدم اینطوری میشه که مطلع میشن یک نوه ای هست تازه از کربلا امده بودیم من اون روز رفته بودم کلاس زبان تازه امده بودم خانه که دیدم مادر بزرگم با خواهر ومادر شوشو امدن خونمون من اصلا دوزاریم نمیافتاد واسه چی امدن ریلکس نشسته بودم
تا اینکه بعد رفتنشون مادرم گفت اره پسرشون مهندس مومن خانه زندگی داره خانواده اش خوبن و....
البته ناگفته نمونه رفتم کربلا از حضرت ابوالفضل یک همسر مناسب خواستم که قسمتمون شد

4-هستی کوچولو
همه چیشو نمیتونم تعریف کنم
ولی توی مشهد با هم آشنا شدیم، توی این یازده سال اینقده آسته رفتم و اومدم که هیچکی نفهمید، ولی خانواده ی شوشو میدونستن که یکی رو میخواد شوشو
بلاخره وقتی که خانواده ی شوشو اومدن، بابام 6 ماه بعد بهشون جواب + داد، اونم به زور، شوشو اینقده کله ی بابامو خورد که بابام راضی شد
خلاصه خیلی سختی کشیدیم ولی خوب روز عقدمون خیلی باحال بود، از صبح تا ساعت 2 بعدازظهر کارای آزمایشو و محضر و خلاصه همه چی رو با هم انجام دادیم

به اون روزا که برمیگردم میبینم عجب کارایی کردم

آره من 13 سالم بود و شوشو 17 سال

5-میم
2 سال اینترنتی همدیگرو میشناختیم شب وروز با هم چت میکردیم تا اینکه بهم گفت بیا با هم ازدواج کنیم فکرکردم داره شوخی میکنه یا سرکارم گذاشته اما ازدواج کردیم دیگه
نه همدیگرو ندیده بودیم من یه عکس 3.4 دیده بودم ازش اون هیچی واسه همین وقتی میگفت میخوام باهات ازدواج کنم باور نمیکردموقتی دیدم جدی یه گفتم برم ببینمش اون تهران بود من مشهد زندگی میکردم ودانشجوی اهواز بودم قضیه مال 7 8 سال پیش اومدم تهران که ببینمش وقتب اومدم فهمیدم جدی جدی میخواد با من ازدواج کنه میگفت تو این مدت کاملا شناختمت همونی هستی که می خوام اما یه مشکلی بود...
ون موقع داشت میرفت ایتالیا ومن ببخشید احمق اون وقتا بچه بودم گفتم من خارج نمیام تاره سنم کم بود قصدازدواج نداشتم نمی فهمیدم چرا گیرداده منو بگیره خلاصه گفتم نه نمی خوام خارجم نمیام توبرو8 ماه گذشت تو این 8 ماه به هرجا که فکرمیکرد ممکنه با من درتماس باشه نامه دادزنگ میزد خوابگاه به مسئوولمون گفته بودم تلفن شو وصل نکنه به مسوول خوابگاه گفته بود ازکاربیکار میکنمتخلاصه ازاون اصرار ازمن انکار هرچی بیشتراصرارمیکرد بیشتر میگفتم نهتا اینکه یه روز زنگ زد گفت کاران درست شده دارم میرم زنگ زدم خداحافظی.........منو میگی...........دیووونه شدم.......گفتم میام تهران می بینمت واسه خداحافظی
وقتی دیدمش دوتا مون دیوونه شدیم گفت بیا یه باردیگه فکرکن شاید به نتیجه ای برسیم گفتم اگه با تو اوکی شم خارج بیا نیستم گفت تو اوکی بده من میمونم..........................................................................................................................
6ماه بعد ازدواج کردیممامان من مخالف بزرگ بود میگفت بچه ای من 20 سالم بود اون 29

6-طناز(مامان اینده)
ما یه روزبهاری با دختر خاله امو خواهرم رفتیم بیرون عد از خرید کردن تو راه برگشت دخترخاله ام گفت بریم گوشیمو(که پیش تعمیرات موبایلی)بود رو بگیریم ما هم هیچی پول نداشتیم اونم اصرار که بریم ازش تخفیف میگرم که پول رفت امدمون رو داشته باشیم خلاصه رفتیم پیش تعمیرات موبایلو اونم تخفیف نداد
ما موندیم تو خیابون بدون پول
هممون ته ته ته کیفمون رو گشتیم یه فسقل پول پیدا شد که دو کرس بود نصفه راه با اتوبوس رفتیم سر کرس دوم شوشو رو دیدم
شوشو به خاطر یه کار امده بود طرف محله ما خودش میگه سالی یه بارم اونجا نمیومدم کاری نداشتم که بیام
خلاصه
شوشو هم با دوستش امده بود ما هم سه نفر بودیم یه تاکسی وایساد ما هم هممون هجوم بردیم بهش شوشو اولش گفت شما بفرمایید سوار شین اگه تهنایی سوار شده بودیم شوشو و من با هم دوست نشده بودیم 
بعد شوشو به راننده گفت میشه ما دونفری جلو بشینیم راننده گفت باشه 
شوشو و دوستش ماشاالله خیلی درشت بودن مگه جا میشدن شوشو خودشو به زور اون جلو جا داد حالا تو این موقعیت خفگی و تنگی که داشت به من میگفت شمارتو بهم بگومنم خجالتتتتتتتت

منم شمارمو نگفتم ولی خواهرم بهش گفت اونم جاش تنگ بود نمیتونست بزنه تو گوشیش بعد میگفت بزارید زنگ بزنم به گوشیت صداش دربیاد خخخ بچه ام میترسید اشتباه داده باشم
بعد گوشیشو داد به خواهرم گفت همین الان سیوش کن خواهرمم واسش سیوش کرد
تا ما از ماشین پیاده شدیم زنگ زده به من رسیدیگفتم همین الان پیاده شدم
من چون اولین دوست پسرم بود فیلمی داشتیم واسه قراروتلفن و ..... اخه سنمم کم بود خخخخ الان یادم میوفته خنده ام میگیره

خوووووووب ادامه خاطره من چون طولانی باهم بودیم خیلی خلاصه مینویسم
همون شب اول زنگ زد و کلی حرف زدیم شوشو اون موقع تازه از هلند امده بود بعد از سالیانی((خودش میگه امدم باتو ازدواج کنم ))
از همون موقع همش شوشو زنگ میزد و حرف میزدیم اسمم الکی گفته بودم از همون موقع اسمم همون اسم دروغین مونده اخه دیگه بهش عادت کرده بود بعد یکی دو روز گفت ببینمت منم ترررررس و لرررررز داشتم اخه اعتماد نداشتم بهش اونم دوست پسر اول اخه شوشو منم خیلی هیکلیه شبیه بادیگارداس چون ورزشکار یه هیکل درشتی داره منم میترسیدم اخه با یه دستش میتونست منو خفه کنهرومم نمیشد بگم نمیام بلاخره گفتم باشه منم تنهایی میترسیدم برم سر قرار با دختر خاله ام که از خودم ریزه میزه تر بردم واسه نگهداری از خودم .بعد واسه قرار انگاری داشتم مواد جا به جا میکردم خخخخخخ (نمیگم خیلی طولانی میشه) بلاخره رفتیم یه رستورانی که من میشناختم و نزدیک خونمون بود همونجا بازم بیشتر ازش خوشم امد (حالا چون شوشومه تعریف نباشه ولی خییییلی خوشتیپ و اما ترسناک بودیعنی من میترسیدم)ولی صورت فوق العاده مهربونی داشت خلاصه من تا یه مدت سر قرار کاراگاه بازی داشتم و اصلا تنها نمیرفتم شوشو هم فوق العاده به تیپم گیر میداد نمیدونم چرا حرفشو گوش میکردماون موقع فک میکردم این خارجه بزرگ شده دیگه این غیرتی بازی ایرونی رو نداره ولی داشت تا الانم داره خلاصه بعد یه مدت کوتاه عاشق شدمشوشو که میگه از اول عاشقت شدم
ولی من نمیدونم یه جور خاصی عاشق شدم... طوریکه ما جمعه ها همدیگرو میدیدم من تو یه هفته اون ساعتی که میگذره ارو یادداشت میکردم بعد هرساعت که میگذشت خطش میزدم که داریم به اون روزی که قرار همو ببینیم نزدیک میشیم ((همتا دختر به چه دورانی بردی منو))شوشو بنده خدا هروقت میخواست بیاد دنبالم تو زمستون که هوا برفی بود ماشینش یخ میزد تا میرسید دم خونه ما باید میرفتیم اب جوش پیدا میکردیم یا من میبردم پایین (این مورد بعد از خواستگاری من میبردم)میریختیم رو ماشین یخش وا شه
بعد یه مدت شوشو مامانمو دعوت کرد رستوران که راجب من حرف بزنه امد دنبالمون یه دسته گل یا بهتره بگم یه تاج گل خخخخ گرفته بود واسه مامانم
مامانا هم عاشق گل....رفتیم و شوشو همونجا به مامانم گفت که میخواییم بیاییم خواستگاری و ... مامانمم از شوشو خیلی خوشش امد بعدش خانواده ها رفتن و امدن تا ما نامزد کردیم اونموقع شوشو میگفت اگه به من ندنت میدوزدمت ((الان میگه کی من گفتم ))
راستی اولین خواستگاریش از خودم تو پارک بودوقتی یعنی خواست خواستگاری کنه به من میگه:یه چیزی میخوام بهت بگم من تو رو میخوام بگیرم تو زن منی زن من .......
من:هاااااااااااج و وااااااااااااااااااج ((نمیدونم این چه جور خواستگاری بود که سوالی نبود خخخخخ نه میتونستی بگی بله نه میتونستی بگی نه))
تا نامزدی به خوبی و خوشی بود تا رسید به عقد به خاطر اجازه پدر پدر من ایران نیست باید از کانادا وکالتنامه میفرستاد خلاصه پدرمون در امد تا تونستیم اون نامه ایی که بشه ما رو عقد کرد رو گرفتیم شوشو میگه ما اولش رفتیم دادگاهه که اخرش دیگه پامون اینجاها وا نشه حالا خوبه بابای من راضی بود میگفت هرچی مادرت بگه اون نزدیکتون و بهتر میدونه((اینم بگم مامانم از بابام فوق العاده سخت گیر تر)) اگه ناراضی بود که باید دست به کار خلاف میزدم ما 6تا 7 ماه واسه اجازه عقد رفتیم و امدیم
بعد عقدم من دانشگاه قبول شدم و درس خوندم و بچه دار شدمو و.......که بخوام از اینا بگم 100 صفحه میشه
که بلاخره دی 91 امدیم سر خونه زندگیمون الان 10 ماهه
که مزدوجیم7 ساله که با یه عالمه هیجان و عشق و ...با همیم
اینم میگم از بچگیام خخخخخخخخخخخ یه بار تو دوستی با شوشو دعوام شد عکسشو خرد خرد کردم بعد که آشتی کردیم تا صبح نشستم اون خرده ریزه ها رو بهم چسبوندم
تمام جعبه شکلاتایی که باهم خورده بودیمو و.... جمع کرده بودم یــــــــــــــــــــــــــادش بخیرشوشو هم از عطر من گرفته بود گذاشته بود تو ماشینش
هیییییی عاشقی چه کارا که نمیکنه


7-ساره جون
من ترم 3 دانشگاه بودم اون موقع ها اینطوری نت تو خونه ها ریخته نبود من برای انتخاب واحد رفتم یک کافینت . نگو کسی که قبل من نشسته بود پا کامپیوتر صفحه مسنجرش رو بسته بود و sign out نکرده بود . من نشستم و دیدم یکی پیغام دادن منم که فضوللللللللللللللللللل
جواب دادم یک پسر 16 ساله پشت چت بود که فهمیده بود من طرفش نیستم اما گفت که پسر یکی از بازیگر هاست منم که فضوللللللللللللللللللللللللل
باهاش حرف زدم و اون شماره پسر عمه اش رو که اونم تو سینما کار می کرد رو بهم داد . من رفتم و یک هفته ای اصلا یادم رفت تا روزی که بیکار بودم . امان از این بیکاری . ترسان و لرزان زنگ زدم به شماره . اما از ترس تا یک تک خورد قطع کردم
دیدم که بعد چند دقیقه بهم زنگ زد . وای چه غلطی کرده بودم . بید بید لرزون گوشی روبرداشتم . دیدم یک آقایی با صدای قشنگ پشت خطه
منم که کف صداش شدم .بعدش اون هم کف صدای من شد و ول نکرد هی زنگ می زد منم ازش پرسیدم که مشروب می خوری گفت تو عروسی ها شاید گفتم تحصیلاتت گفت دیپلم . ای خاک تو سرمن پاک دیپلم .
ولی خوب یکم وابسته صدا شده بودم . من شمال و اون تهران بود. یک روز تصمیم گرفتم برم تهران خونه داداشم و اون رو ببینم . حالا بماند چه چیز هایی که ردیف کردم که مامانم بزاره مثلا با یکی از دوستام برم. دوست کجا بود تنها بودم اولین بار بود همچین غلطی می کردم . زمان حرکتم رویکم با تاخیر به داداشم گفتم که دیر تر بیاد دنبالم و من بتونم آقا بالا رو ببینم
رسیدم ترمینال شرق . پیاده شدم . اما هیچ کسی نیومده بوددنبالم . منم ترسیدم . ای داد من تو یک شهر غریب اون هم تهران
ترس برمداشت گفتم ای داد این من رو غریب و شهرستانی گیر آورد مچلم کرد .سرکارم گذاشت . اشک تو چشام جمع شد . زنگ زدم گوشیش جواب نداد . من می لرزیدم عیناین بچه یتیم ها یک گوشه واستاده بودم . حس می کردم همه دارن من رو نگاه یم کنن . تا دیدم بعد یک ربع آقا زنگ زد . و گفته که سر فیلمبرداری بوده وگوشی رو سایلنت بوده . و ضمنا فکر نمی کرده من بیام فکر کرده شوخی می کنم . بالاخره اومد دنبالم
وای چی میدیدم ..............
یک پسر با موهای فرفری بلند یک دندون جلو هم نداشت یک جای چاقو ( که بعدا فهمیدم جای شکستگیه که تو تصادف موتور اتفاق افتاده ) رو دستش . خوف کردم . گفتم الان من رو می دزده یک گوشه کنار می کشه چال می کنه
از ترس صدام رد نمی اومد . اون هم می گفت چرا نگاه هم نمی کنی . کلی لرزیدم تا یک ساعت بگذره . بد جورتو گلوش گیر کرده بودم . حالا چه جوری بپیجونمش . ای داد من
بگذریم . اون یک ساعت گذشت اصلا نفهمیدم چی می گفت . بعدش داداشم اومد دنبالم بعد یک روز هم برگشتم
حالا مگه اون ول می کرد . هر روز زنگ می زد اول جواب ندادم بعد جواب دادم باز صداش رواز پشت تلفن شنیدم خام شدم
مد نظرم بود یک روز می پیچونمش راحت یمشم
تا اینکه یک روز می خواستیم بریم اردو از سمت دانشگاه تو اردیبهشت . شبش هم تولد یکی از دوستام بود قرار شد اونجا بمونیم بعد فردا بریم دانشگاه که بریم اردو
ساعت 12 شب دیدم زنگ زده که یم خواد بیاد من رو ببینه بعد من برم. منم گفتم نمی رسی ما ساعت 7 می خواهیم راه بیافتیم. اون هم گفت باشه
ساعت 2 شب زنگ زد گفت فیروزکوه هستم خل و چل راه افتاده بود ساعت 5 صبح رسید دم خونه دوستم ساعت 6 دلم سوخت رفتم پایین جاتون خالی صبحانه رفتیم کله پاچه ای بعد هم لب دریا
هنوز می ترسیدم نگاهش کنم . آخه قیافه اند خلاف
هی می گفت مگه چشمام سگ داره نگاه نیم کنی
خلاصه نگاهش کردم بعد من رو رسوند دانشگاه
دوستام هم هی تعریف که وای چه پسر خوبی عجب با مرام و....
کی به خاطر یک ساعت دیدن تو 4 ساعت راه رو اومده
بعد ما رفتیم اصفهان من گوشیم ایرانسل بود هی زنگمی زدمنم با اکراه جواب می دادم بعد گفتم شارژ ندارم زنگ بزنم رفت یک شارژ ده تومانی برام گرفت . باز مرام کوشم کرد
هی می گفت با پسر های دانشگاه حرف نزنمنم الکی می گفتم باشه
راستی شوشو 26 سالش بود من 21
برگشتیم شمال از اصفهان هی میومد و منرو می دید همش هم2 ساعت 4ساعت راه میومد برای دو ساعت . کشت من رو برای مرامش
دیگه دوستش داشتم وابسته اش شدم . راستی یک دنیا ماجرا این وسط دارم که نگفتم . خلاصه . مامانش اومد من رو دید و پسندید
خوب حالا مونده بود من که باید به بابام می گفتم
واییییییییییی. کی می خواد بگه
رفتم به مامانم گفتم. مامانم رفت و 1 ساعت بعد بابا اومدتواتاقبابا اومد
گفت مامان چی میگه
گفتم چچچچچییییی
بابا : کیه این پسره تو دنیا خاشتگار داشتی چون وقت ازدواجت نبود ما بهت نم یگفتیم
چی کارست
من : تو سینما کار می کنه
بابا : باباش چی کارست
من: با بببببا نننننننداره
بابا: من کجا برم تحقیق تو تهران درندشت
من: بابا خانواده معروفین عموووووووش ریئس فدراسیون تکفاندوو ریئس کله کمیته ایراااااان بوده
بابا : تحصیلاتش
من :هههههههههههههههههههههها. دددد یییی پپپپ لم
بابا : دیپلم توداداشات همه دکترن بعد دیپلللم
من : خووووووب باا با ش فوت کرده ننننن تتت ونسته درس بخونه
بابا :رفت


مامان شازده زنگ زدکه می خوان بیان مامانم کلی زور زد بابام و راضی کرد که بیان
به مامان میثم گفتم دندون هاش رودرست کنه موهاش هم کوتاه
که این کا روکردن و کلی بهتر شد
اومدن . من چادر گلی سر کردم رفتم نشستم جلو
مامان و دو تا خواهراش اومدن
رویت کردن رفتن
بابام گفت : نه قیافش خلافه
من: ظاهر ملاک نیست
بابا مخالف . بیشتر به خاطر تحصیلات به فامیل چی می گفت

بعد بکلی با قهر و اعتصاب غذای من و پا دردمیونی مادر و مادر بزرگ و از جمله دایی بابا که خیلی بابام ازش حرف شنوی داره جواب تلفن مامان میثم رو داد 
و گفت مهریه 1000 تا 
ای داد من با میثم 300 طی کردم 
بابام کوتاه نمی اومد اون ها همکوتاه نیومدن 
بابام جواب تلفنشون رو نیم داد . وقتی بابام نبود مامانم جواب می داد مامان میثم یم گفت اون عروسه منه مال منه . پسرم اینجا ناراحته داره غصه می خوره ( الان شوهرم می گه نه مامانم الکی می گفت ) 
بازم با کلی قهر و تهدید به خودکشی بابا راضی شد به 500 
اما بازم بابام گفت بزارید 3 ماه بره و بیاد بعد عقد 
سه ماه زیر ذربین بابام گذاشتش 
می اومد خونمون محرم نبودیم من روسری به سر بابام تمام شب بیدار بود ببینه اون نیاد سراغم 
کشیکمی داد 
تا بعد 3 ماه راضی شد و آخرش عقد کردیم 

8-مارال
وقتی کارشناسی ارشدم تموم شد شاغل شدم و تا اون روزها همیشه سرم تو کتاب بود، تا اینکه کم کم رفت و امد خواستگارها شروع شد. یکی شون که بنظرم از همه لحاظ اوکی بود خیلی امدن و رفتن و از نظر من همه چی تموم شده بود . تا اینکه یک روز تماس گرفتن و گفتن استخاره کردیم و بد امده و ... خیلی روحیه ام داغون شد ولی امروز خوشحالم و دونستم هیچ کار خدا بی حکمت نیست . همون خواستگار بعد از ازدواج من با یکی از دخترهای فامیل مون ازدواج کرد و پارسال بخاطر دخالت های مادرش و وسواس خودش همسرش رو طلاق داد.
یک روز که در اداره بودم یک آقایی مسن و خیلی با شخصیتی امد اتاقم . همکار و دوست صمیمیم به اسم لیلا هم با من هم اتاق بود . اون آقا چند تا سوالم ازم پرسید احساس کردم که چقدر بی ربط ... مثلا بهم میگفت شما می تونید پسر همکار من رو اینجا استخدام کنید . منم خیلی مودب بهش توضیح دادم که راهش چیه و ...
بعد دوسه روز مادرم گفت دوباره قراره خواستگار بیاد و من عزا گرفتم ولی وقتی امدن و شرایطش رو شنیدم و پسره ( علیرضا همسرم )رو هم دیدم دوست داشتم این وصلت سر بگیره تا اینکه وقتی یک شب پدر خانواده هم امده بود دیدم بعله پدر خواستگار همون آقای محترمیه که میخواست من پسرهمکارش رو استخدام کنم . بروم نیاوردم ولی بعد رفتنشون زنگ زدم به همکارم و تازه متوجه شدم که همکارم من رو به این خانواده معرفی کرده. خلاصه خانواده ام خیلی راضی بودند و تشویقم میکردن . پیش مشاور هم رفتم و این شد که بعد سه ماه آشنایی عقد کردیم

9-شقایق

بنام خداوند ایثار و انصاف
من بعد از اینکه درسم تموم شد و دانشگاه قبول نشدم یکی از اقواممون که حسابدار بود به من پیشنهاد داد کمک حسابدارش بشم و بهم یاد میده حسابداری رو اخه از اولم عاشق حسابداری بودم ولی نشد برم و کامپیوتر خوندم .....
خلاصه پدرم قبول کرد و من دو سه روز تو هفته میرفتم پیش که توی یه فروشگاه پوشاک کار میکرد و مدیرش عموی شوشو بود منم رفتم اموزشگاه و کار کردم و شدم برای خودم حسابدار درست و حسابی زد و این خانومه گفت دیگه کار نمیکنم اونا هم به من پیشنهاد دادن بشم حسابدار کلشون منم قبول کردم بعد چندماهی که اونجا شاغل بودم شوشو رو یه روز توی خیابون محل کارم دیدم یهو بمدت 20 ثانیه چشم تو چشم شدیم و نمیتونستیم رو از هم بگیریم اخه شوشو خیلی چشم پاکه نه که بخوام تعریف کنم بخدا همه اینومیگن و منم یکی از الویتهای انتخابم همین تربیت و اداب و منش داشتنش بود ،خلاصه چشم از هم نمیتونستیم بگیرم من یهو به خومدم اومدم اونم همینطور راهمونو کشیدیم و رفتیم با خودم گفتم خدایا چرا یهو اینجوری شد نمیدونستم همونجا مهرمون به دل هم افتاده و بختمون به بخت هم گره خورده ........
اومدم فروشگاه و یهو دیدم ایشون هم تو مغازه اند گفتم ای خدا این اینجا چیکار میکنه عمو شوشو معرفی کرد که این برادر زادمه و اومده پیش ما یه مدت کار کنه ومن ازش خواستم کارخونه و فروشگاه رو اداره و مدیریت کنه شوشو قبلش تو کار ابزار بود اخه .....از اون روز به بعد دیگه شدیم همکار خیلی پسر اقایی بود بعد یه مدت به من میگفت ابجی چون خواهر نداشت خلاصه ما با بچه ها و همکارا جمعه ها همش کوه نوردی بودیم یادش بخیر الان خیلی تنبل شدمااااااااااا
میگفتیم میخندیدیم ولی فقط همکار بودیم دونفر زن و شوهر بودن بینمون فقط شوشو هم خیلی هوای منو داشت هرکی از راه میرسید میگفت این تورو دوس داره برای ازدواج من اوایل میگفتم نه این منو مثل خواهرش میدونه اخه وقتی یه پسر میگه ابجی دیگه احساس میکنی حس عاشقانه ای در کار نیست ولی شوشو تو قالب برادر برام از جونشم مایه میذاشت نزدیک دو سال گذشت و ما خیلی بهم عادت کردیم همه میگفتن اون عاشق منه و من میگفتم نه خواهر برادریم اونم وقتی میدید من اینجوری میگم حرف منو پیش دیگران تایید میکرد ولی یه غم تو چشاش بود که من کور نمیدیدم اخه خودش اصلا روش نمیشد حرفی بزنه میترسید از من جواب رد بشنوه و از دست بده منو .........وای خیلی عذاب کشید دلم براش کباب میشه یادش میفتم یه بار عموش اومد پیشم و بخدا گریه کرد گفت شوشو م دوستم داره و داره میسوزه تو عشقم و نمیتونه دم بزنه میترسه خلاصه ازمن خواستگاری کرد و منم اشکم دراومد گفتم اخه چجوری دوسال تو خودش ریخت ..........هرچند من اصلا دوسال پیشش فکر ازدواج نبودم ......خلاصه باهم قرار گذاشتیم و اینبار به یه دید دیگه به هم نگاه کردیم از خجالت نمیتونستیم دم بزنیم گفتم چرا دوسال ریختی تو خودت گفت فکر کردم فهمیدی و منو نمیخوای واسه همین به روت نمیاری میترسیدم ردم کنی و دم نزدم تا از دست ندمت به همین قانع بود بیام تو سرکار ببینمت....
اونشب کلی حرف زدیم ولی خیلی سخت بود که ابجی و داداش از دهنمون بیفته و دیدگاه زن و شوهری و عاشقانه به هم داشته باشیم .........اومدن خواستگاری29ابان88 و بابام عاشق شوشو شد مامانمم همینطور دورانی بود یه هفته بعدش بله برون و یه هفته بعد نامزدی 3ماه نامزد بودیم 7اسفند 88 عقد کردیم و شوشو تیر 89 رفت خدمت و تیر 90عروسی کردیم و 4ماه عفو به شوشو خورد بعد از سه ماه از زندگی خدمتشم تموم شد .......
امروز از عروسیمون 2سال و نیم تقریبا میگذره و از کل اشنایی بخوام بگم 6ساله باهمیم از زمان خواهر برادری و همکاری تا الان که زن و شورررررررررررر بیدیم ...........
اینم داستان اشناییمون بطور خلاصه

10-نفس هستی

سعی کردم خلاصه کنم ولی بیشتر ازاین نشد
قصه من و همسری ازاونجا شروع شد که:
بهمن ماه سال 84که من ترم دوم دانشگاه بودم یه روز که با دوستامون دورهم بودیم حوصلمون سررفته بود تصمیم گرفتیم بریم با تلفن عمومی تماس بگیریم ویکمی مردم رو سرکار بزاریم.خلاصه خیلی جاها زنگ زدیم و کلی خندیدیم.یکی از بچه ها گفت چندروز پیش رفته از یه مغازه خرید کرده که چند تا پسر باحال اونجا بودن.ادرسو که داد فهمیدم منم قبلا اونجا رفتم گفتم اره منم دیدمشون.گفت خوب پس بیا زنگ بزنیم. گفتم شمارشو نداریم گفت من از رو در مغازه برداشتم.شماره رو گرفت و مشغول حرف زدن شد.بعد گوشی رو داد به من ومن شروع کردم به صحبت کردن.یکمی حرف زدیمو بعدهم خداحافظی کردیم.به نظر پسر خوبی میومد چون ادب و نزاکت و تو حرفاش خیلی رعایت میکرد.بعدازاون یه مدت تماس نگرفتم یه روز انگار یه چیزی قلقلکم میداد که برم بههمون شماره زنگ بزنم.تماس گرفتم باز خودش جواب داد نمیدونم چرا ولی از اینکه دوباره باهاش حرف میزدم خیلی خوشحال بودم.ازم خواست که شمارمو بدم ولی قبول نکردم گفت پس حتما بازم زنگ بزن.این تماس ها یه مدت ادامه پیدا کرد بدون اینکه ماحتی همدیگه رو دیده باشیم.روزها میگذشت و من حس کردم دارم کم کم به صاحب صدا وابسته میشم.اونم همینطور.ومدام اصرار داشت که حداقل یه بار از دور منو ببینه خودمم کنجکاو شده بودم چهره این صدای گرم رو هم ببینم.اینقدر اصرار کرد که بالاخره قبول کردم یه بار ببینمش.با دوستم رفتم سر قرار.و در حد چند کلمه باهاش حرف زدمم.ظاهرش هم خوب بود.ولی من چون قصد کات کردن داشتم بازم شمارمو ندادم اما اقا انگار چشمش منو گرفته بود اینقد گیر داد که دوستم مجبور شد شماره خودشو بده تا ازطریق اون با من حرف بزنه
(دلیل اینکه میخاستم کات کنم این بود که به اشتباه فکر میکردم این جور ازدواج ها عاقبت خوبی نداره)
من مدام توی حرفام میگفتم باید جدا شیم علاوه بر مخالفت اون خودم هم حرف و قلبم یکی نبود.دیگه خیلی بهش وابسته شده بودم.ولی چیزی به زبون نمیاوردم.میترسیدم بگم دوسش دارم.
در نهایت توی یکی از این قرارا اقای همسر با یه انگشتر توی سینما بهم پیشنهاد ازدواج داد.منم کلی ذوق کردم ولی حس کردم بده زود بله بگم الکی گفتم یکم بهم زمان بده
شوشو میگه همون موقع میدونستم قند تو دلت اب شده......بالاخره من جواب مثبت رو دادم واز اون موقع تا چهارسال بعد باهم دوست بودیم. (البته اون چهارسال تا گذشت خیلی عذاب کشیدیم.چون همسری به دلایلی مجبور شد بره تهران ومن موندم اهواز.میومد سرمیزد ولی وقت نداشت که زیاد بمونه.واسه همین وقتی همدیگه رو میدیدیم دوست داشتیم زمان بایسته.به هر سختی گذشت و این ازدواج سرگرفت.الان هم تقریبا داره میشه 4سال که ازدواج کردیم و به لطف خدا از این ازدواج راضی هستیم

11-اورانوس

ازدواجمون سنتی بود .از اشناهای دورمون بودن .ولی من قبل خواستگاری شوشو رو ندیده بودم . اول خواهر و مادرش اومدن یه هفته بعد شوشو با مامانشو خواهرش اومدن . بعد از چند جلسه هم که فقط خود شوشو میومد . حدود 2 ماه طول کشید بعدشم نامزد کردیم . 3 ماه بعد نامزدی هم عقد ردیم . یه سال تو عقد بودم .الانم 2 ساله حدودا که خونه خودمم.

12-نیلوفر

به‏ ‏نام‏ ‏خدا‏ ‏:من‏ ‏از‏ ‏۱۵.۱۶سالگی‏ ‏عاشق‏ ‏شوشو‏ ‏شدم‏ ‏‏(‏شوشو‏ ‏پسر‏ ‏عمومه‏ ‏‏)‏یادمه‏ ‏همیشه‏ ‏دعا‏ ‏دعا‏ ‏میکردم‏ ‏که‏ ‏اونم‏ ‏منو‏ ‏دوست‏ ‏داشته‏ ‏باشه‏ ‏ولی‏ ‏هیچوقت‏ ‏به‏ ‏رو‏ ‏خودم‏ ‏نیوردم‏ ‏دو‏ ‏سال‏ ‏گذشت‏ ‏.........تا‏ ‏اینکه‏ ‏یه‏ ‏روز‏ ‏داشتم‏ ‏اماده‏ ‏میشدم‏ ‏برم‏ ‏کلاس‏ ‏مامانم‏ ‏اومد‏ ‏بهم‏ ‏گفت‏ ‏که‏ ‏عمو‏ ‏اینا‏ ‏از‏ ‏من‏ ‏خواستگاری‏ ‏کردن‏ ‏خیلی‏ ‏خیلی‏ ‏خوشحال‏ ‏شدم‏ ‏خخخخخخخخخ‏ ‏به‏ ‏مامانم‏ ‏گفتم‏ ‏هر‏ ‏چی‏ ‏شما‏ ‏بگین‏ ......سال‏ ۵/۸/۸۸عقد‏ ‏کردیم‏ ‏ودوسال‏ ‏بعد‏ ‏یعنی۲۶/۴/۹۰ازدواج‏ ‏کردیم‏ ‏خداروشکر‏ ‏الان‏ ‏هم‏ ‏خیلی‏ ‏خیلی‏ ‏خوشبختم‏ ‏....

13-مهرنوش
خوب داستان ازدواج منم طولانیه

من سوم راهنمایی بودم که امتحان آخر تو ٢٣ خرداد سال٨٠ دادیم و بادوست صمیمیم که الانم باهم رابطه خیلی نزدیک داریم از مدرسه اومدیم بیرون قرار بود باباش بیاد دنبالمون ما هم اروم مسیر طی میکردیم که باباش مارو ببینه ،،،، که یه پسر افتاد دنبالمون ول کن نبود ما هم میترسیدیم بابای دوستم بیاد مارو ببینه گفتیم بریم جوابش بدیم بره که مشکلی پیش نیاد خلاصه من فکر کردم از دوستم خوشش اومده من نرفتم تو کوچه شوهرم بهش گفته بود من از دوستتون خوشم اومده شمارش داد و رفت همون موقع بابای دوستم اومد خدا رحم کرد مارو ندید منم یه ده روزی زنگ نزدم اصلا یادم رفته بود تا اینکه یه روزمامانم خونه نبود وسوسه شدم زنگ زدم زیاد ازش خوشم نیمد مارفتیم مسافرت و یه ماه بعد دوباره وسوسه شدم واسه سرگرمی زنگ بزنم خلاصه شمارم گرفت و کم کم عاشق هم شدیم اون موقع همسرم تازه دیپلم گرفته بود واسه دانشگاه درس میخوند که قبول شد اما چون آزاد قبول شد و خواهر وبرادرشم آزاد میخوندن نرفت گفت به بابام فشار میاد خیلی این کارش به دلم نشست که انقدر به فکر خانوادش ، رفت سربازی اون موقع من رفتم هنرستان رشته حسابداری سال آخر که بودم سربازیش تموم شد باهاش صحبت کردم بره دوره حسابداری ببینه و از این مراکز آموزشی دیپلم بگیره آخه رشته خودش متالوژی بود اونم قبول کرد و من بهش یاد میدادم و دیپلمش گرفت از طریق داداشم براش کار پیدا کردم رفت پیش داداشم کمک حسابدار شد چون دوتا داداشام مدیر مالین ،خلاصه باهم درس خوندیم دانشگاه فبول شدیم یه دانشگاه یه کلاس ،،،،،اون موقع هم من سرکار میرفتم هم همسرم البته از پیش برادرم رفته بود یه جای دیگه ،،،،،،یهو خل شدم و باهاش قهر کردم درست همون موقع که قرار بود باهم بریم سر کلاس خلاصه تو دانشگاه هم میدیدیم ولی قهر بودیم و کلا کات کرده بودیم و هیچکس نمی دونست ما باهم آشنایی داریم تا اینکه یکی از همکارام از من خوشش اومد و شماره خونمون از یکی از همکارام گرفت که مامانش زنگ بزنه بیان خواستگاری خبر از طریق دوستام به شوهرم رسید خودمم پشیمون شده بودم و اما غرورم نمی ذاشت برم آشتی کنم خلاصه یه روز تو دانشگاه همسری اومد و گفت کارت دارم بیا بریم بیرون میخوام باهات بحرفم کلی باهام صحبت کرد و ازم شاکی بود خلاصه باهم آشتی کردیم و یه ماه بعد اومدن خواستگاری ما عقد کردیم تا دانشگامون تموم شد بعد تو سال ٨٧ عروسی کردیم و اینم بود داستان من .البته تو اون سالها خیلی داستان داشتیم خیلی سختی کشیدیم اما خدارو شکر الان همش خاطره شده و اون روزا رو پشت سر گذاشتیم

14-ویسادار
سلام دوستان
داشتم صفحات رو می خوندم دیدم خاطره آشناییتون رو نوشتید میدونم دیردیدم ولی گفتم منم بنویسم میدونم سوژه این هفته نیست ولی به بزرگیتون ببخشید
من و همسری تو دانشگاه با هم آشنا شدیم اولین جلسه ارشد که رفتم تو کلاس بچه ها همه سرکلاس بودن استاد هم بود و من دیرکردم رفتم و نشستم پشت سر پسرای کلاس که دخترا هم نشسته بودن خلاصه اینکه اونجا شروع کردم به دید زدن که کلاسمون چند نفره است و همکلاسی هام کیا هستن
خلاصه یک ماهی از شروع کلاسا گذشته بود گاهی بعد از کلاس با بچه ها حرف میزدیم و همسری هم اون بین بود و صحبت های متفرقه می کردیم تا اون موقع توجهی بهش نداشتم تا اینکه یه روز که عملیات خاک شناسی داشتیم و باید جنگل میرفتیم تو مینی بوسی که دانشگاه در اختیارمون گذاشته بود بیشتر با بچه ها جور شدیم اونجا همسری دوربین دستش بود و گلی عکس می گرفت وب بعد ها دیدم هر جا من بودم تند تند عکس می گرفته
بعد از اون روز همسری بیشتر دور و برمون می پلکید اما باز من متوجه نمیشدم اینم بگم که دانشکده ما بچه هاش خیلی با هم صمیمی بودن و بچه های کلاس همه شماره همو داشتیم یه روز همسری تو کلاس ازم خواست شب که میرم سایت براش جزوه ببرم و ازم شماره گرفت تا یادم بندازه شماره خودشم داد
فرداری اون روز هم توسایت دانشکده گفت که از من خوشش اومده و می خواد باهام دوست باشه ویه آشنایی صورت بگیره خلاصه کنم که آبان ماه دوست شدیم دی ماه فرجه امتحانات که با هم اس ام اس بازی می کردیم ازم خواستگاری کرد رسما و تیر ماه با خانواده اومدن تهران واسه خاستگاری و بعد هم عقد
دوره عقد ما هم عالی بود تو همین دوره بود که از طرف دانشگاه اسممون واسه حج در اومد
اینم بگم که همسری بعد از دوستیمون کلی از دست ای کیو من حرص خورد
همش میگفت من این همه تیپ میزدم کفشم رو هر روز واکس میزدم میومدم پیشت اونوقت تو هنوز نگرفته بودی /
منم همش فکر میکردم همسری از دوست صمیمی من خوشش میاد
ما دوتامون خوابگاهی بودیم و خوابگاهمون پشت دانشکده و به فاصله 100 متر بود یعنی اگه تو آشپزخونه طبقه 7 خوابگاهمون وامیستادم می تونستم همسری رو تو خوابگاهشون کنار پنجره ببینم
یادش بخیر چه دورانی بود
و اینجوری شد که ما عاشق هم شدیم و بعدش به لطف خدا پیوندمون آسمونی شد
الان هم حاضرم جونمو بدم ولی خار به پای همسرم نره همیشه خدا رو بابت داشتنش شکر میکنم خدایا شکرت



..............................................معرفی غذاهای محلی................................................................


1- قلیه ماهی (غذای جنوبی)آپلود عکس

ماهی های : شوریده- سنگسر- هامور و حلوا سیاه برای تهیه این غذا مناسب هستند.چون این ماهی ها خار کمتری دارند و ماهی قلیه ماهی نباید خارهای ریز داشته باشد . ماهی را به تکه های کوچک تقسیم می کنیم و سپس آنرا می شوییم . ماهی که برای قلیه ماهی استفاده می کنیم بایستی بدون استخوان باشد
سبزی این خورش شامل شنبلیله و گشنیز، هر کدام یه میزان 150 گرم می باشد. می توانید مقدار شنبلیله آن را کمتر کنید .
پیاز خرد شده را با 3 قاشق سوپخوری روغن، کمی تفت می دهیم. سپس سیر و شنبلیله و گشنیز خرد شده، را با آن کمی تفت می دهیم. ماهی را با کمی زردچوبه و نمک، به همراه سبزی ها تفت می دهیم. بعد شیره تمرهندی و رب گوجه فرنگی را اضافه کرده و قلیه ماهی را با شعله ملایم به مدت 30 دقیقه می پزیم. و به این ترتیب غذا آماده می شود . همانطوریکه گفته شد قلیه ماهی را می توان به تنهایی و با نان مصرف کرد ولی بهتر است مقداری پلو تهیه شود تا یصورت پلو و خورش مصرف شود .

ماهی‌ صبور: 2 عدد
سبزی‌ پلویی‌: 300 گرم‌

سبزی ماهی شامل : ( گشنیز + شنبلیله (خیلی کم که تلخ نشود )
پیاز: 2 عدد متوسط
سیر: 1 حبه‌
آب‌ تمر هندی‌: نصف‌ لیوان‌ +1/5لیوان اب
نمک‌ و فلفل‌ سیاه به مقدار لازم
رب‌ گوجه‌فرنگی‌: یک‌ قاشق‌ غذا خوری‌

........................................................................................................................................2-لوبیا پلو شیرازی

آپلود عکسآپلود عکس

موادلازم:لوبیا چشم بلبلی 1پ -شوید خشک یاتازه -برنج 3پ - نمک ودارچین وروغن

لوبیا رابااب جداگانه میپزیم -برنج راابکش میکنیم اگه ازسبزی تازه استفاده کردین 2دقیقه قبل ازابکش کردن برنج به قابلمه
اضافه کنید برنج ولوبیاچشم بلبلی راباهم ابکش کرده ودرقابلمه مریزیزیم ولابلاش شوید میریزیم ومیذاریم تا دم بکشه
معمولا کناراین غذا ازمرغ یاگوشت ماهیچه خورده میشه پختش خیلی اسونه وخیلییییییییییییم خوشمزست

....................................................................................................................................
3-انا1363
بریان اصفهان

مواد لازم: آپلود عکس

گوشت سر دست و دنده
1 کیلوگرم
پیاز درشت 1 عدد
دارچین
به مقدار لازم
زعفران
به مقدار لازم
نعناع خشک شده مقداری
نمک و زردچوبه به مقدار لازم
فلفل به مقدار لازم
خلال بادام مقداری برای تزیین

طرزتهیه :

آب را روی حرارت جوش آورده، گوشت را خرد کرده و درون آن می ریزیم. پیاز ، نمک و زردچوبه را اضافه کرده پس از جوش آمدن به مدت 30 دقیقه می پزیم .
پس از نیم پز شدن گوشت را از آب جدا کرده و دو دور به همراه نعناع چرخ می کنیم. گوشت را همراه با یکی دو قاشق آب آن خوب مخلوط می کنیم ( با دست مخلوط شود)
نمک و مزه آن را امتحان می کنیم، وقتی خوب و آماده بود قالب های بریان را روی حرارت کمی داغ کرده و مقدار یک قاشق از روغن روی آبگوشت را گرفته و ته قالب می ریزیم.
سپس رویش دارچین،زعفران و فلفل می پاشیم و یک لقمه از گوشت بریان را قرار داده با دست رویش را صاف می کنیم و چند لحظه روی حرارت قرار می دهیم .سپس روی نان آماده شده بر می گردانیم . سطح روی بریان را با خلال بادام آغشته به زعفران تزیین می کنیم.
........................................................................................................................................4-سوسیس بندری(روومی)
آپلود عکس
مواد لازم:: سوسیس،سیب زمینی،گوجه،پیاز ،نمک،فلفل،زردچوبه،رب

سوسیس و سیب زمینی و پیاز رو نگینی خورد میکنیم(سیب زمینی رو بعضیا ابپز میکنن )
توی ماهیتابه پیاز رو سرخ میکنیم توش گوجه رنده شده میریزیم،یکم رب و زردچوبه فلفل هم میزنیم بعد سوسیس و سیب. مینی رو که جداگانه تو روغن تفت دادیمو به موادمون اضافه میکنیم...میزاریم مواد به خورد هم برن...
....................................................................................................................................
5-هات چیپس (لیلا65)
مواد لازم؛
چیپس خونگی 1بسته
قارچ 1بسته
پنیر رنده شده هر چقدر ذائقتون میپذیره.من خودم زیاد میزنم
ژامبون مرغ یا گوشت 10برگ
ذرت 1 کنسرو


قارچ را کمی تفت میدهیم،به اندازه ایی که اب قارچ درنیاد.ژامبونهامونُ ستاره ایی خرد میکنیم.
بعد کل مواد را در یک ظرف بزرگ قاطی میکنم.
یک ظرف پیرکس را به اندازه خیلی کم کاملا چرب میکنیم.
تمام مواد را داخل پیرکس ریخته و درون فر میگذاریم.با درجه 180.به اندازه ایی که پنیر داخل مواد اب شود.
من خودم قارچ رو به صورت جداگانه نمیپزم.همون اندازه ایی که مواد داخل فر هست قارچ رو میپزه.اما شما میتونید از قبل بپزینش.اب ذرت و قارچتون رو حتما بگیرین.
......................................................................................................................................
6-هلیم بادمجان اصفهان(همتا)آپلود عکس

برنح 1 پیمانه -گوشت نیم کیلو -بادنجان 5/1 کیلو -پیاز داغ و نعناع داغ به میزان لازم -کشک نیم کیلو -نمک و فلفل به میزان دلخواه
برنج را با اب و کمی نمک میپزیم به حدی که وا برود.گوشت که بهتره گوشت گردن باشه رو هم میپزیم.بادنجانها را سرخ و کمی میپزیم و بعد برنج و بادنجانها را با هم کوبیده تا به خورد هم رود و سپس گوشت را افزوده و دوباره میکوبیم و در اخر کشک را افزوده و حدود نیم ساعت میگذاریم بجوشد با حرارت ملایم و بعد با پیاز و نعناع داغ تزیین میکنیم.
.......................................................................................................................................
7-کله جوش اصفهان(همتا)آپلود عکس
مواد لازم برای سه نفر:
1. نیم کیو کشک پاستوریزه و یا خانگی ساییده شه و جوشیده. 2. نعنا خشک ساییده شده دو قاشق غذا خوری 3. پیاز خرد شده یک عدد بزرگ 4. گردو خرد شده 50 گزم و یا بیشتر 5. روغن برای سرخ کردن 6. نمک و فلفل به میزان لازم

طرز تهیه:
در ابتدا پیاز را در مقداری روغن تفت می دهیم تا طلایی شود. سپس نعنا خشک را به به آن افزوده و بسیار
کم سرخ می کنیم. کشک را که با حدود یک لیوان آب رقیق کرده ایم به مواد سرخ شده اضافه می کنیم و هم می زنیم تا جوش آمده و یکی دو قل بزند تا به غلظت مناسب برسد.نمک و فلفل و گردو را اضافه کرده. و در کاسه می کشیم.
معمولا این غذا را با نان سنگک ترید نموده و نوش جان می کنند.
........................................................................................................................................
8-کلم پلوشیرازی(همتا)آپلود عکس

کلم قمری 500 گرم . گوشت چرخ کرده 150 گرم . پیاز 2 عدد . تخم مرغ 1 عدد
برنج 3 لیوان . آرد نخودچی 2 قاشق غذاخوری . سبزی ( شوید.تره.ترخان.ریحان ) 100 گرم

طرز تهیه : داخل کاسه ای گوشت چرخ کرده ، 1 عدد پیاز رنده شده ، ارد نخودچی ، تخم مرغ ، مقداری نمک و فلفل را خوب مخلوط کنید تا مواد یکدست شوند ( آب پیاز رنده شده را با دست بگیرید ).

با دست از مواد کوفته بردارید و قلقلی های یک اندازه ای درست کنید و در روغن سرخ نمائید و کنار بگذارید ( بهتر است قلقلی ها را به اندازه یک فندق گرد کنید ).

کلم قمری ها را رشته ای خرد کنید و داخل قابلمه بریزید و با مقداری نمک ، زردچوبه و 1-2 لیوان آب بپزید تا نرم شوند ( آب کلم باید تمام شود ).

داخل ماهیتابه مقداری روغن بریزید و 1 عدد پیاز را خرد کنید و در روغن تفت دهید تا نرم شود سپس کلم های پخته و سبزی های خرد شده را اضافه کنید و چند دقیقه با حرارت ملایم تفت دهید.

برنج را 30 دقیقه خیس دهید سپس با چند لیوان آب و مقداری نمک داخل قابلمه بریزید و روی حرارت قرار دهید و پس از اینکه کمی جوشید آبکشی کنید ( برنج را زمانی آبکشی کنید که وقتی میان دو انگشت میفشارید اطراف برنج نرم و مغز آن کمی خام باشد ).

قابلمه را روی حرارت قرار دهید ، ته قابلمه مقداری روغن بریزید و ته دیگ دلخواه تان را قرار دهید ( نان ، سیب زمینی و … ) ، مایه کلم ، گوشت های قلقلی و برنج را لایه لایه داخل قابلمه بریزید تا وقتی که مواد تمام شوند.

حرارت را زیاد کنید تا برنج بخار کند سپس نصف لیوان اب را با مقداری روغن مخلوط کنید و روی برنج بریزید ، حرارت را کم کنید و دم کنی را روی برنج قرار دهید ، پس از دم کشیدن برنج را در دیس بکشید و با گوشت قلقلی تزئین و سرو کنید.

نکته ها : میتوانید بجای سبزی های تازه از سبزی های خشک نیز استفاده کنید ، در صورت تمایل 1 قاشق چایخوری پودر لیمو عمانی برای طعم بهتر به مخلوط کلم اضافه نمائید ، بجای کلم قمری از کلم سفید هم میتوانید استفاده کنید.
........................................................................................................................................
9-قیمه نثار قزوین(همتا)آپلود عکس
مواد لازم :
ـ گوشت قیمه شده ۲۰۰ گرم
ـ خلال بادام یک سوم لیوان
ـ زرشک یک سوم لیوان
ـ برنج ۲ پیمانه پلو پز
ـ خلال پسته ۳ قاشق غذا خوری
ـ زعفران دم کرده به میزان لازم
ـ گلاب ۲ قاشق غذا خوری
ـ پیاز درشت ۱ عدد
ـ نمک و زرچوبه و فلفل به میزان لازم
ـ رب گوجه فرنگی ۱ الی ۱/۵ قاشق غذا خوری
ـ شکر ۱ قاشق غذا خوری
ـ عرق دارچین یا هل ۲ الی ۳ قاشق غذا خوری
ـ روغن حیوان در صورت لازم به میزان دلخواه (برای اضافه کردن به برنج زعفرانی )
طرز تهیه :
پیاز خلال شده را در روغن تفت داده و سپس رب گوجه فرنگی و زردچوبه و فلفل وگوشت را به پیازاضافه کنید وبعد از کمی تفت دادن آب اضافه کرده و درب قابلمه را گذاشته تا گوشت بپزد وقتی که گوشت پخته شد نمک بزنید و صبر کنید تا آب گوشت تبخیر ومقدار کمی آب باقی بماند.
خلال بادام را در گلاب و زعفران دم کرده بخوابانید تا نرم و خوشرنگ شود .
زرشک سیاه یا قرمز را خوب شسته و سپس با یک قاشق شکر و کمی روغن به مدت کوتاهی روی شعله تفت دهید . دقت کنید اگر زمان تفت دادن زیاد شود زرشک میسوزد .
برنج را آبکش کنید و روغن و عرق دارچین در کف قابلمه بریزید و یک لایه نان یا سیب زمینی کف قابلمه چیده و برنج آبکش را روی سیب زمینی ریخته و درب قابلمه را گذاشته و صبر کنید تا دم بکشد .
برنج را در دیس کشیده و لا به لای آن را از گوشت و خلال بادام و پسته و برنج زعفرانی بریزید و یا روی آن را با این مواد تزئین کنید .

........................................................................................................................................
10-کوفته تبریزی(لیلا65)
طرز تهیه کوفته آپلود عکس
http://www.8pic.ir/images/19173391366709247645.jpg
مواد لازم:

برنج/لپه/گوشت چرخ کرده/سبزی کوفته/ارد نخودچی/گردو یا آلو

طرز تهیه:

برنج و لپه را به صورت جدا گانه حرارت میدهم تا نرم شود.
بعد برنج،لپه،گوشت چرخ کرده،ارد نخود چی و سبزی را که بلا خرد شده با هم مخلوط میکنیم.گلوله هایی را درست میکنیم که بستگی به نظر خودتون میشه بزرگ یا کوچک باشه.داخل گلوله ها گردو یا آلو میگذاریم.
یک ظرف را با 5 یا 6 لیوان اب و کمی پیاز داغ و رب و نمک و ادویه روی گاز میگذاریم وقتی به جوش اومد کوفته ها را داخل اب جوش می اندازیم ،سپس زیر شعله را کم میکنیم تا کوفته ها بپزد.
(بعضی ها به داخل مواد تخم مرغ هم اضافه میکنن)
........................................................................................................................................11-میرزاقاسمی(همتا) آپلود عکس

مواد لازم :

بادمجان گوشتی بزرگ 5 عدد
سیر 6 حبه
گوجه فرنگی 2 عدد
تخم مرغ 2 عدد
روغن، نمک، فلفل به مقدار لازم
طرز تهیه :
بادمجان ها را روی آتش کبابی میکنیم تا پوست آن به راحتی کنده شود. بعد در خرد کن دستی یا برقی کاملا له میکنیم سپس سیر را پوست کرده و در سیر خرد کن ریخته یا رنده میکنیم.
گوجه فرنگی را جداگانه در خرد کن میریزیم. ابتدا سیر را در تابه روغن دار تفت داده و بر میداریم. سپس بادمجان های له شده را در روغن ریخته و تفت میدهیم.
سپس بادمجان، گوجه، فلفل دلمه ای، سیر، نمک و فلفل را با هم مخلوط کرده و درب تابه را میگذاریم بپزد و به روغن آید.
تخم مرغ ها را شکسته و اضافه نمایید کاملا با مواد مخلوط کنید تا یکدست شود.
میرزا قاسمی آماده است.
لازم به ذکر است که معمولا میرزا قاسمی به عنوان شام میل میشود.
........................................................................................................................................13-ته چین گل (نفس هستی)

مواد لازم سینه مرغ.پودرگل محمدی.فلفل سیاه
اول برنج رو میپزیم وقتی ابکش کردیم سینه مرغ رو که ریش ریش کردم لایه لایه همراه مقداری پودر گل وفلفل سیاه میزاریم .تا لایه اخر بعد میزاریم باهم دم بکشن.خیلی خوسمزست.نوش جان کنید
.........................................................................................................................................14-خورشت الو مازندران(مهرنوش)
آپلود عکس
http://8pic.ir/images/46113539739660234869.jpg
مواد لازم برای ٤ نفر : ٤ تکه مرغ ، یه بسته کوچک آلو خورشتی ، یه قاشق پر رب انار ملس ،یه قاشق و نصفی رب گوجه، یک عدد پیاز متوسط ،شکر دو قاشق غذاخوری، زعفران آب لیمو روغن نمک و زردچوبه به مقدار لازم


ابتدا مرغها رو سرخ میکنیم در ظرفی جدا میزاریم سپس پیاز را رنده کرده تفت میدهیم تا طلایی شود نمک و زردچوبه رو اضافه کرده سپس آلوها رو اضافه کرده با پیاز تفت داده شکر رو اضافه میکنیم رب انار و رب گوجه رو نیز اضافه کرده کمی که رب سرخ شد زعفران رو نیز اضافه می کنیم آب جوش داخل مواد میریزیم ومرغها رو درون سس گذاشته با حرارت کم بپزد در آخر کمی آبلیمو اضافه کرده غذا رو می چشیم براساس ذائقه شکر یا آبلیمو رو اضافه می کنیم بعد از پختن مرغها خورشت آماده است .

این غذا با برنج سرو میشود نوش جانتون
.......................................................................................................................................
15-سوپ پیازچه
آپلود عکس

جوپرک نصف بسته هویج متوسط 1عدد ریزخرشده قارچ200گرم ورقه شده پیازچه 100 گرم بابرگ سبزش خردشود
پیاز 1عدد کوچک وخردشده مرغ نصف سینه بعدازپخت ریش شود جعفری برای تزیین خامه 2ق نمک فلفل سیاه زردچوبه زعفران

جوومرغ وپیازراباهم میپزیم وقتی که جوشروع به وارفتن کرد پیازچه وهویج رامیریزیم 20دقیقه بعدقارچ وادویه ها رامیریزیم بعدازپخت مواد زیرگاز را خاموش کرده وخامه وجعفری میریزیم رنگ این سوپ زردملایم است
........................................................................................................................................

16-گوبولی هرمزگان( نیلو فر)آپلود عکس
دستور‏ ‏غذای‏ ‏گوبولی:مواد‏ ‏لازم......برنج.....مرغ.......ادویه‏ ‏......فلفل......میخک......برگ‏ ‏بو....پیاز.....نخود......سیب‏ ‏زمینی............‏ ‏‏ ‏مرغ+ادویه+فلفل+میخک+برگ‏ ‏بو‏ ‏رو‏ ‏باهم‏ ‏تو‏ ‏اب‏ ‏میزاریم‏ ‏بپزه......وقتی‏ ‏مرغ‏ ‏پخت‏ ‏درش‏ ‏میاریم‏ ‏.....به‏ ‏اب‏ ‏مرغ‏ ‏یکم‏ ‏رب‏ ‏میزنیم‏ ‏وبرنج‏ ‏رو‏ ‏میزاریم‏ ‏توش‏ ‏بپزه‏ ‏به‏ ‏حالت‏ ‏کته‏(‏ابکش‏ ‏نمیکنیم‏)‏....................حالا‏ ‏برا‏ ‏درست‏ ‏کردن‏ ‏حشو:پیاز‏ ‏رو‏ ‏خلال‏ ‏خلال‏ ‏میکنیم‏ ‏وباروغن‏ ‏‏ ‏سرخش‏ ‏میکنیم‏ ‏وقتی‏ ‏طلایی‏ ‏شد‏ ‏بهش‏ ‏نخود‏ ‏پخته‏ ‏شده‏ ‏+رب‏ ‏‏(‏خیلی‏ ‏کم‏)‏+ادویه‏ ‏بهش‏ ‏اضافه‏ ‏میکنیم‏ ‏وتفتشون‏ ‏میدم‏ ‏حالا‏ ‏حشو‏ ‏ما‏ ‏امادست..........مرغ‏ ‏روبهش‏ ‏زعفران‏ ‏میزنیم‏ ‏وسرخش‏ ‏میکنیم‏ ‏در‏ ‏حدی‏ ‏که‏ ‏طلایی‏ ‏بشه‏ ‏........ودر‏ ‏اخر‏ ‏سیب‏ ‏زمینی‏ ‏رو‏ ‏هم‏ ‏سرخ‏ ‏میکنیم‏ ‏وکنار‏ ‏هم‏ ‏میزاریم‏ ‏ونوش‏ ‏جان‏ ‏میکنیم‏ ‏.....
........................................................................................................................................17-ترشی شیرازی
موادلازم:آپلود عکس
بادنجان کباب شده1کیلو- هویج 250 گرم-موسیرتازه100 گرم -گل کلم250گرم -سیر3بوته-لوبیاسبزپخته 500گرم-کلم سفید500گرم-گوجه رنده شده وپخته2کیلو-نمک-فلفل قرمز-زردچوبه-گلپر-پودرتخم گشنیز- سرکه
همه موادراخردکرده وباهم مخلوط میکنیم درموردسرکه بایدبگم من همیشه 1-2ق شکراضافه میکنم تاتیزی سرکه گرفته بشه این ترشی بعداز20روزکه درمحیط اشپزخانه ماندقابل خوردن میشه
البته من با1پنجم این مواددرست کردم
........................................................................................................................................
18-دستور ته چین مرغ: (هستی کوچولو)
مرغ نصف سینه( برای دو نفر) آپلود عکس
ماست یه لیوان(ترجیحا سفت باشه)
تخم مرغ سه عدد
زعفران به میزان لازم
نمک به میزان لازم
برنج هم من دو پیمانه میریزم شما هم هر چی دوست دارین

ماست و تخم مرغ رو خوب به هم میزنیم و نمک و زعفرونش رو اضافه میکنیم، مرغ از فبل آب پز شده رو به موادمون اضافه میکنیم و میزاریم کنار( البته هر چی بیشتر بمونه خوشمزه تر میشه)

برنج رو آبکش میکنیم و داخل مواد میریزیم ( که این دو روش داره:1- همه ی برنج رو میریزیم داخل موا 2 -یک کمی از برج رو در مواد میریزیم و داخل ظرف مورد نظرمون پهن میکنیم و بقیه برنج سفید رو روش میریزیم که اینجوری دو رنگ میشه)

ته ظرفی که میخوایم ته چینو توش درست کنیم رو چرب میکنیم(من پیرکس استفاده میکنم)
موادمون رو میزیم داخل ظرف و بعدشم با فویل قشنگ میبندیم که جایی درز نداشته باشه و بعدش میزاریم توی فر
به همین قشنگی و به همین خوشمزگی
........................................................................................................................................
19-اش گندم زنجان( برای چهار نفر ) مارال
آپلود عکس
من وقتی این اش رو میپزم به پدر و مادر همسر جان هم میدم ( چه عروس چاپلوسی )

مواد لازم برای آش گندم

گندم یک و نیم پیمانه ( حتما گندم و حبوبات رو از شب قبل خیس کنید )
عدس نیم پیمانه
نخود و لوبیا از هر کدام نیم پیمانه
پیاز داغ یک پیمانه ( هر چقدر بیشتر باشه خوشمزه تر میشه معمولا برای تزئین استفاده می شه )
نمک و فلفل به میزان لازم
گوشت ماهیچه نیم کیلو ( قبل از هر چیزی به طور جداگانه داخل زودپز می پزیم و بعد ریش ریش میکنیمش )
دارچین برای تزئین

ابتدا داخل یک قابلمه نسبتا بزرگ، یک پیاز رو خرد میکنید و سرخ میکنید و بعد گندم رو میریزیم داخل قابلمه به همراه چهار پیمانه آب و فلفل و نمک . اجازه میدیم تا دو ساعت بپزه، بعد گوشت آماده شده و حبوبات خیس خورده رو اضافه میکنیم و میذاریم 2 ساعت دیگه بپزه ، در پایان 4 ساعت یک آش با لعاب حسابی و البته خوشمزه آماده است . این آش رو در زنجان با پیاز داغ ، دارچین و روغن حیوانی تزئین میکنن

غنی از فیبر و پروتئین هستش و فکر میکنم در دوران بارداری خیلی مفید باشه البته به شرط اینکه با دارچین تزئینش نکنید
.................................................................................................................................
20-واویشکا گیلان (شقایق)
مواد لازم:آپلود عکس
پیاز 1عدد
روغن به میزان لازم
گوشت راسته گوساله 400گرم
فلفل دلمه‌ای 1عدد
فلفل سبز 2عدد
گوجه فرنگی 2عدد
نمک، فلفل و زردچوبه به میزان لازم
رب گوجه فرنگی در صورت تمایل
طرز تهیه:
پیازها را خلالی کرده و با روغن و زردچوبه کمی تفت دهید، سپس گوشت‌ها را که به صورت قطعات کوچک خرد کرده‌اید داخل پیاز ریخته و با هم تفت دهید
پس از اینکه گوشت‌ها پخته شد، فلفل دلمه‌ای، فلفل سبز و گوجه فرنگی‌ها را خرد کرده‌ به گوشت و پیاز اضافه کنید و نمک و فلفل را اندازه کنید.
نکته:
1- می‌توانید از فلفل قرمز استفاده کنید.
2- اگر پوست گوجه‌ را در غذا دوست ندارید، می‌توانید گوجه‌ها را در آب جوش انداخته و پوستشان را بگیرید، سپس خرد کرده و در غذا استفاده کنید.
3ـ می‌توانید از زعفران استفاده کنید.
4-من همیشه توش کدو و بادمجون حلقه و سرخ شده هم میریزم بستگی به سلیقه تون داره هرچی رو دوست داشتین و گیرتون اومد توش بریزین به شرطی که اول جداگونه سرخش کنین بعد اضافه مواد کنین و با کمی اب و رب و ادویه و نمک بذارین جا بیفته و قوام بیاد.من کلا عاشق اینجور غذاهای نونی هستم


..................................................................................................................................
نون برنجی

روغن جامد1/2پ سرپر ...پودرقند1پ سرپر....زرده تخم مرغ 1عدد...اردبرنج 2/3و1 پ.. گلاب1/4 پ تخم خرفه یاسیاه دونه زعفران
1-پودرقندوروغن راباهمزن برقی میزنیم تاسفیدرنگ شود
2-زرده رااضافه میکنیم
3- اردبرنج راکمکم ریخته تاخمیرنرمی بدست اید وورز میدهیم
4-گلاب راکمکم ریخته تاخمیرازخشکی دراید
5-24ساعت دردمای خانه استراحت کنددرکیسه فریزر
فر160درجه طبقه بالا15دقیقه
........................................................................................................................................
باسلق(کم شیرین)


نشاسته 2لیوان دسته دار...شکر1لیوان..اب3 لیوان...گلاب1/3پ...گرد.1لیوان...کره 25گرم یا1ق س....پودرنارگیل
1-نشاسته رابااب سردحل کرده وصاف میکنیم بعدشکرراریخته وروی حرارت ملایم میگذاریم ومرتب هم میزنیم وقتی شروع به جوش امدن کرد تقریبا یک ربع طول میکشه تا به حالت سفت وجمع شده دربیادبعدازاین گلاب وکره را ریخته وانقدرهم میزنیم نا نشاسته کاملا ازظرف جدابشه حالابمدت 5دقیقه باقاشق به حالت جمع وپهن کردن روی حرارت ورزمیدیم وزیرگازراخاموش میکنیم
2-پودر نارگیل رادریک ظرف گودریخته ودرونش حفره ایجادمیکنیم داخل حفره نیمی ازیک گردوگذاشته وباقاشق نشاسته داغ روی ان میریزیم وروشوباپودرنارگیل میپوشانیم تا همونجا سردبشه
3-برای رول درامدنش:روی سلفون پودرنارگیل ریخته نشاسته رابه شکل مستطیل پهن کرده ووسط ان گردو میچینیم به کمک نایلون رول کرده ومجددنارگیل میریزیم وقتی سرد شدمیبریم
نکته:::::::::::::اگرمایه کهمی سفت بود گلاب میریزیم
همتا

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس
.......................................................................................................................................
بیتا
آپلود عکسآپلود عکس
....................................................................................................................................
مرضی
آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس

.......................................................................................................................................
ساره جون

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس
........................................................................................................................................
رهابامانی

آپلود عکسآپلود عکس........................................................................................................................................
شقایق

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس

........................................................................................................................................
مارال
آپلود عکسآپلود عکس
........................................................................................................................................

.......................................................................................................................................
مهدیا
آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس

.....................................................................................................................................
نیلوفر

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس


......................................................................................................................................
maryam

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس

........................................................................................................................................
مهرنوش

آپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکسآپلود عکس














































..............................................سوتی ....................................................................................
1-انا
یک روز مامانم حالش بد بود رفتیم دکتر .دکتر گفت وضع معده تون چطوره مامانم گفت خوبه سلام داره خدمتتون. فکر کرده بود میگه وضع مادرتون چطوره
.........................................................................................................................................
مریم
مادر بزرگ شوشو که فوت کرد گفته بود می خاد تو ده محل تولدش دفنش کنن ... خلاصه بنده خدا رو بردن دفن کردن... آخی یادش بخیر خدا بیامرزدش... بعد کلا من از همه جهت تو ده اینا تابلو ام ... اولین عروس غریبه کل ده ام... پدر بزرگ شوشو حکم کد خدا رو اونجا داشته و پدرشوهرمن هم تنها پسرشه و شوهر منم پسر بزرگش... اینه که همه خلاصه میشنان... بعد همه لاغر و قد متوسط و سبزه من نسبتا قدم بلندتره و سفید و تپل.... اینا رو گفتم که فک نکنین کسی هست اونجا منو نشناسه...
من و خواهرشوهرم تو مسجد یه جا نشسته بودیم که آب از سقف میومد ... بعد دیدم یه طرف سالن خالیه دوتایی رفتیم اونجا نشستیم... حالا نگو اونجا بالای مجلسه و همه برای احترام به هم نرفتن اونجا ما دو تا خوشگلا رفتیم اونجا... بعد همه پاشدن رو به قبله سلام دادن بعد چرخیدن سمت راست... ما دوتا خوشحال هم که دقیقا جای قبله بودیم یهو به جای اینکه دوباره برگردیم سمت قبله برگشتیم سمت جمعیت.... یعنی همه دعا یادشون رفته بود می خندیدن... دختر دایی های شوشو ضعف کرده بوددن... خودمونم مث اسکلا دیدم ییهو هزارتا چشم دارن بربر مارو نگاه می کنن هول شده بودیم دور خودمون می چرخیدیم...
........................................................................................................................................
3-همتا
.ماه رمضون همسایه های خونه قبلیمونو افطاری دعوت کردم اش رشته وسالادهم سرسفره بود 2تاسس خوری شکل همو مایونز ریخته بودم توی یه یکی دیگه بایه شکل دیگه کشک ریختم سرسفره به همه توضیح دادم اقای داماد جمع گویا متوجه نشده بود حرف منو اخرای غذابودکه دیدم اقادامادسالادشوبااکراه میخوره وصداشم درنمیاد بهش گفتم چراسس کم ریختید گفت خوبه کافیه یه ذره دقت کردم دیدم بجای سس کشک ریخته گفتم میشه سالادتونوبدین بمن ازش گرفتم ودوباره کشیدم وقتی دلیل کارموگفتم همه زدن زیرخنده تا مدتهاسوژه شده بود
........................................................................................................................................
4-روومی
سال دوم دانشگاه بودیم که با یکی از همکلاسیهام که خیلی با کلاس بودن نشسته بودیم تو الاچیق بوفه دانشگاه،،خواستم واسش کلاس بزارم ،بعداز کلی فکر کردن ازش پرسیدم شو ٨٢ رو دیدی(اونموقع فیلم ویدیویی میخریدیم که توش موزیک ویدئو بود به اسم شو میفروختن)؟اونم گفت ما چون ماهواره داریم همه موزیک ویدئو هارو میبینیم،اوون لحظه احساس کردم اب یخ ریختن رووم...
.......................................................................................................................................
5-نیلوفربچه ها من کلا جلوی داداشم زیاد سوتی میدم(چون داداشم وزنش تو خونه ما زندگی میکنن)مثلا ....ماه رمضون پارسال برا سحری که بیدار شدیم من بلوزم رو برعکس پوشیده بودم حالا خودم هم نمیفهمیدم دیگه زن داداشم با چشم وابرو بهم فهموند جلوی داداشم ابروم رفت ...

........................................................................................................................................6-مارال
ین خاطره مربوط به چند سال قبل میشه سالی که ماه محرم با عید نوروز تلاقی کرده بود.برادر اولی من که 4 سال از من کوچکتره خیلی بچه خوب و مومن و اهل هیئت هست و معمولا به احترام امام حسین 2 ماه محرم و صفر رو لباس مشکی تنش میکنه. اون سال بابام کلی باهاش بحث کرد که وقتی کسی میاد خونمون عید دیدنی یا جایی میریم لباس مشکی نپوش و داداشم هم قبول کرد. اینم داخل پرانتز اضافه کنم که همین داداشم دچار یک نوع حساسیت خاصی هست که حتی بخاطرش از خدمت سربازی معاف شد. وقتی در معرض داروهای شیمیایی یا رنگ و از این قبیل مواد قراره میگیره تمام صورتش کهیر میزنه و چشماش تنگ تر میشه تا دو ساعت بعد هم خوب خوب میشه
خلاصه اولین روز عید همون سال عموم زنگ زد که با خانواده میایم خونه تون عید دیدنی . داداشم بیرون بودتماس گرفتیم بیا خونه داره مهمون میاد وقتی رسید خونه به من گفت " باربابابا عوض میشه " ( کارتون باربابابا که یادتون هست ) منم با عجله دویدم و دو تا قرص قوی ضد حساسیت براش اوردم . نمیخواست بخوره ولی از من اصرار که دبخور خلاصه قرصها رو با عجله خورد و پیراهن مشکی شو عوض کرد. تا مهمون ها برسن اولش کمی دراز کشید و بعدش " دور از جونش مثل خرس به خواب زمستانی رفت " مگه میشد بیدارش کرد . یعنی مهمون ها اومدن و رفتن داداشم رو کاناپه افتاده بود. بعد رفتنشون دیگه ترسیده بودیم به زور آب سرد و سیلی به صورت و .. بیدارش کردیم . بابام که بشدت عصبانی بود پرسید چت شده گفت نمیدونم مارال دوتا قرص بهم داد .
منم گفتم مگه حساسیتت عود نکرده بود ؟ گفت نه بابا، چون میخواستم پیراهن مشکیم رو در بیارم و لباس دیگه بپوشم گفتم باربابابا عوض میشه . من و داداشم کلی خندیدیم ولی مامانم وبابام به شدت ناراحت و عصبانی بودن
........................................................................................................................................
7-ساره
من معمولا خیلی سر به هوام. یکروز با مامان و زنداداشام رفته بودیم مغازه لوازم آشپزخونه یک هو من با یک قیافه حق به جانب به زن داداشم گفتم نگاه مغاره داره یک تخته اش کمه تو مغازه اش نوشته سلطان حیوانات .زن داداشم بیچاره هی این ور و نگاه کرد هی اینور و گفت کو گفتم اوناهاش. خخخخخخخ زن داداشم قش کرد از خنده من سطل حبوبات رو خوندم سلطان حیوانات. حالا همهیشه سوژام به سطل حبوبات همه میگت سلطان حیوانات
.......................................................................................................................................
8-مارال
وایل ازدواجمون بود که من دچار عفونت و خیلی ببخشید خارش شدم . به اصرار همسرم رفتم پیش دکتر زنان و زایمان. راستش تا اون روز گذرم نیافتاده بود و حسابی استرس داشتم . تا به دکتر گفتم گفت برو رو تخت و اماده شو برای معاینه . منم رفتم روی تخت، دیدم تختش عجیبه ولی باز دوزاریم نیافتاد . دگمه های مانتوم رو باز کردم و بلوزم رو دادم بالا تا دکی بیاد و با گوشی معاینه ام کنه
وقتی دکی اومد هنگ کرد گفت مگه سینه هاتم مشکل داره گفتم نه گفت پس چرا لباست رو دادی بالا شلوارتو بکش پائین من تازه فهمیدم جریان چیه . با ترس و لرز گفتم نه ممنون من معاینه نمیشم دکی هم گفت پس چرا بیخودی وقت منو میگیری و با دعوا و تشرخانم دکتر از مطبش اومدم بیرون. واقعا فکر کرده بودم میخواد با گوشی معاینه ام کنه
.......................................................................................................................................
مرضی
کی از همکلاسیهام که فامیلون هم هستن و سه چهار سال پیش توجوونی به رحمت خدارفت تعریف میکرد که چون توخونواده اشون پنج تا خواهرن و برادر ندارن،کلا خیلی راحتن باهم،میگفت یک شب که مهمان داشتن واز قضا خونواده عموش بودن که همه هم پسر داشتن خواهرکوچیکش که سه سالش بوده یه نوار بهداشتی از کشو برداشته برده وسط جمع مهمانها گذاشته لای پاش میگفته این مامی مامانمه!!!!!!

...............................................................................................................................
مرضی
حدودپنج شیش سال پیش که مجرد بودم با دوستم رفته بودیم بیرون،برگشتنی سوارتاکسی شدیم تا بیایم خونه،اسم محله مون کوی سعدی بود
نزدیک محل که شدیم دوستم اومد به راننده تاکسی بگه آقا ما کوی سعدی پیاده میشیم یهو از دهنش پرید بیرون آقا ما ک...... و.......س سعدی پیاده میشیم

دیگه اصلا نفهمیدیم چطور پیاده شدیم،دوپا داشتیم دوتای دیگه قرض گرفتیم و. بدو،
........................................................................................................................................
مریم
چند وقت پیش با شوشو دعوام شده بود و کلی جفتمون تو قیافه بودیم... منم کلی تیپ زده بودم یه دامن کوتاه پوشیده بودم که کمری بسته میشد... هیچی آقا اومدم برم ازونور سالن با کلی قیافه و ژست یه چیزی ور دارم قشنگ از جلوی شوشو که رد شدم خیلی خوشگل دامنم افتاد... منم شورت نپوشیده بودم... هیچی دیگه دوتایی داشتیم از خنده میمردیم....
........................................................................................................................................مارالبچه ها یک سوتی دیگه ام من داشتم . این بود که در دوران جاهلی یعنی همین چند سال پیش بعضی وقت ها چت میکردم یه شب با یک خانمی چت میکردم که همسرش ماموریت خارج از کشور بود . خانم خوبی بود دیگه کم کم داشتیم صمیمی می شدیم که من خواستم بهش بگم عکس رو بذار ببینم چه شکلی هستی که بخاطر تایپ سریع حرف " ع" اول عکس جا افتاد . خودمم متوجه نشدم یکهو دیدم واسم نوشت خیلی بیشعوری تازه فهمیدم چه سوتی دادم بعدش هرچی عذرخواهی کردم قبول نکرد و دیگه ندیدمش
.......................................................................................................................................
مارالتازه نامزد کرده بودیم و اون موقع ماشین نداشتیم و همسرم هر وقت می تونست ماشین باباشو میاورد میرفتیم دور میزدیم یک شب بیرون بودیم باباش زنگ زد بهش گفت بیاید دنبال من فلان تالار هستم . واسه شام رفته بود. منم وقتی سوار ماشین میشد گفتم انشالله به زودی قسمت خودتوk آخه خبر نداشتم شام مجلس ترحیمه فکر کردم شام مکه است . خلاصه وقتی فهمیدم از خجالت مردم
........................................................................................................................................
مهرنوش
خوب من یه سوتی از مادر شوشو میگم کلا مادرش خیلی اهل تی وی و ماهواره و همه شیکه هارو دنبال میکنه مثلا سریالا جم تو ترک و عرب هم می بینه ، یه شب زنگ زدم حالش بپرسم با هیجان گفت عشق ممنوع دو ساختن که نهال بزرگ شده محند از زندان بر گشته و خیلی جالبه داره از عربنشون میده بعدا کاشف بعمل اومد که کوزی گونی میکفته
البته اون موقع از جم پخش نمیشد وقتی تبلیغات تو جم دید و شروع شد فهمیدیم این همون عشق ممنوع ٢ بوده
........................................................................................................................................
مهرنوش
یه خاطره یادم اومد من داداشم گیتار تدریس میکرد این داستان مال دوران راهنمایی و مدرسه من ،،،، میرفت خونه شاگرداش چون مامانم از اول باهاش طی کرده بود حق نداره کسی بیاد خونمون یه شاگرد داشت میومد دنبالش یه روز هوا بارونی بود مثل سیل بارون میومد من ومامانم تنها بودیم و شاگرد داداشم اومده بود دنبالش اونم تو ترافیک مونده بود منم از پشت آیفون کلی اصرار کردم بیاد بالا گفت نه من دم درب منتظرش می مونم منم اصرار اصرار که بارون میاد بیاید بالا یه چایی بخورید اونم میاد دیگه بنده خدا بعد اون همه تعارف من قبول کرد مامانم تو اتاق بود متوجه نشد گفت کی بود منم داستان گفتم اونم عصبانی شد گفت چرابهش گفتی بیاد بالا مگه تو عقل نداری ما تنها یه ادم غریبه بیاد اینجا که چی ،،،،،،،منم تازه دوزاریم افتاد چکاری کردم مامانم گفت بگو بره پایین منم مونده بودم چه کنم که زنگ در ورودی زد وای خیلی صحنه بدی بود هیچ وقت یادم نمیره مامانم رفت گفت شما پایین منتظر بمونید میاد انقدر خجالت کشیدم خودم فحش دادم بعدم داداشم کلی دعوام کرد

2714
.......................................تاریخ تولد اعضاتاپیک............................................................................
فروردین
انا 63/1/1
هستی کوچولو65/1/1
طناز 69/1/6
شبنم 66/1/23
......................................................................................................................................
اردیبهشت
همتا63/2/1
مریم باجی 60/2/1
ندا63/2/2
مارال61/2/14

.......................................................................................................................................
خرداد
روومی 62/3/8
........................................................................................................................................
تیر

بیتا64/4/14

.......................................................................................................................................
شهریور

نفس هستی65/6/1
ویسادار60/6/2
صبا100 62/6/10
مرضی 62/6/31

....................................................................................................................................
مهر
شقایق 67/7/11

........................................................................................................................................
ابان
لیلا 65/8/1
مریم59/8/10

.......................................................................................................................................
دی

مهدیا67/10/8
مهرنوش65/10/22
.......................................................................................................................................
اسفند
سمین 63/12/16


















...............................................بهترین ها.............................................................................

1-هستی کوچولو

1- بهترین کتابی که خوندم کتاب آفتاب در حجاب نوشته ی سید مهدی شجاعی بوده
2- بهترین رستورانی که رفتم رستوران شورورزی بلاوار سازمان آب مشهد بوده
3- بهترین کادویی که گرفتم،یه حلقه ی قشنگ بود که همسری در سال دوم دوستی مون برام گرفت، هنوزم که فکر می کنم بهش لبخند میزنم، چون از یه حلقه دو تا گرفته بود، چون سایز انگشتمو نداشت طفلی
.......................................................................................................................................
2- همتا
1- بهترین کتاب:دالان بهشت - کسی پشت سرم اب نریخت
2- پدیده شاندیزمشهد( اولین جایی که بعدازدواجمون رفتیم)-رستوران ارکیده کیلومتر12جاده چالوس -رستوران نوید خ اپادانا
3-دومین سفرمنووهمسرم کاشان بود بعدشم قراربودبریم اصفهان برای خریدگلاب راهی بازارسنتی کاشان شدیم سال 89 بودویترین طلافروشی نظرمون جلب کرداونجا یه اویز فیروزه خیلی زیبا بود که شدیدا چشم منوگرفته بود نسبت به قیمت اون زمان خب خیلی گرون بود1/000/000ماهم مسافربودیم ومن اصلابه اینکه بشه بخریمش اومد نداشتم دریک حرکت غافلگیرانه همسرم اون اویزبرام خرید دیگه خنده ازلبام دورنمیشد جوری که راضی بودم هرچه زودتربرگردم تهران اخه زنجیر طلاخونه بود ومن مشتاق بودم هرچی زودتر اون گردنم بندازم یادش بخیررررررررررررررررررررر
........................................................................................................................................
3-شقایق

بهترین کتاب دالان بهشت-پر
بهترین رستوران،رستوران سنتی هتل فردوسی
بهترین هدیه :شاید خیلیا فکر کنن بهترین هدیه گرونترین و شیک ترین هدیه محسوب میشه ولی برای من بهترین هدیه یه چیز دیگه بود:سال اول عروسیمون بود روز زن بود شوشو سرباز بود و پول زیادی نداشتیم من هیچ توقعی ازش نداشتم برام کادو بخره منتظر بودم از پادگان بیاد خونه زنگ در رو زد و وقتی باز کردم از پشتش یه شاخه رز صورتی ازین خوشگلاااااااااااای هلندی تزئین شده گرفت جلوم بخدا اشکم همون لحظه در اومد گفت درسته پول نداشتم چیز گرون بخرم ولی اینو با عشق واقعی و از ته دلم برات خریدم الهی من قربونش بشم که انقدر با معرفت و ماهه.......
......................................................................................................................................
4-انا

فقط کتاب میتونم بگم کتاب دا
رستوران خیلی عالی باشه ......
هدیه چیز خاصی نگرفتم که خیلی خوشم بیاد یادش بیافتم ذوق کنم
........................................................................................................................................
5-ویساداربهترین کتاب/دالان عشق/موژان من
بهترین رستوران/ حتما بهتون پیشنهاد میکنم اگه اومدید شمال سمت چابکسر برید یه رستوران به اسم رستوران خاور خانم تلوزیون و برنامه خانواده زیاد نشونش میده نه که بگم شیک و پیکه ها نه کوچولو هم هست اتفاقا تازه دارن ساختمون بزرگتر می سازن غذاهاش عالیه مخصوصا کباب ترش و باقلا قاتق هاش آدرسش هم چابکسر/روستای سرولات از هر کی بپرسید میگه ولی روزای تعطیل قیامتی میشه اونجا از شلوغی
بهترین هدیه/هدیه های زیادی از همسرم هم دوران دوستی هم عقد و ازدواج گرفتم که همه واسم عزیزن و شیرین اما بعد از اینکه به اجبار قرار شد طبیعی زایمان کنم و از عهدش براومدم همسری برام یه انگشتر خوشگل با یه نگین سفید بی نهایت زیبا خرید که وقتی بهم داد اشکم در اومد با تمام اجساس و قدرشناسی داد که هنوزم اشکم در میاد یادش می افتم
....................................................................................................................................
6-سمین
سلام چه موضوع جالبی همتایی
بهترین کتابم خاطرات رابینسون کرزو بود که خوندم انگار منم تو جنگل کنارش بودم خیلی حال داد بهم
بهترین رستوران:رستوران لبنانی اینیبیلو-تو خیابون جهان کودکه خ دیدار
بهترین کادومم یه النگوی ناز بود که شوشو واسه اولین سال باهم بودن واسم خرید
.......................................................................................................................................
7-مهدیا
1_من که اهل کتاب جز درسی نیستم نوچ نوچ نوچ نوچ میبینی چه بچه بدیمبهترین کتاب درسی هیلگارد خب این از اولین سوال
2_بهترین رستوران تو شهر خودمون رفتم هزارو یکشب ...تو شهر قم که زندگی میکنم رستوران با ما چون غذاهاش خوشمزه است خ دورشهر تو شهر همسری یزد بهترین کله پزی رفتیم خیلی خوشمزه خخخخخخ
3_بهترین کادو رو واقعا نمیتونم کدوماشو بگم شوهرم که هر وقت از قم میومد بهم کادو میداد و همیشه رو کادوهاش گل رز خوشکلی بود الان گل رز ها یه گلدون شده که باید بخرم همشونو بذار تو گلدون اسمشو بذارم گلدون گلهای عشق
........................................................................................................................................
8- مرضی

بهترین کتاب،دالان بهشت،شب سراب
بهترین رستوران،مجموعه رستوران های اسکندرکباب دراستانبول ترکیه
بهترین هدیه ایی که ازهمسرم گرفتم یک زنجیرطلا با یک پلاک طرح صلیب که اولین سال آشناییمون روزتولدم توی یک رستوران حین صرف شام بهم دادوهمینطور هدیه تولدم توی اولین سال ازدواجمون که یک پلاک طلا بودکه اسم خودشو روش حک کرده بود
........................................................................................................................................
9-روومی
بهترین کتابی که خوندم: شوهر آهو خانم از علی محمد افغانی،،،سالهای بی کسی از مریم جعفری،یاسمین از م مودب پور،زنان وحشی آمازون
بهترین رستورانی که رفتم ، رستوران هفت خوان که چندتا رستوران داره توش و عالیه غذاهاش...رستوران باغ راز توی بلوار شاهد اونم عالیه مخصوصا استیکش
بهترین کادویی که گرفتم..اولین سالگرد آشناییمون همسری که اونموقع هنوز دوست بودیم واسم یه گردنبند و گوشواره سنگی گرفت که واقعا بدلم نشست و البته بیشتر کادوش خیلی باحال بود که گذاشته بود تو قالب پنیری و دورشو کادو گرفته بود خیلی کارش بامزه بود،،دومین کادوم که یادم مونده نامزد بودیم،یروز صبح زود اومد دنبالم گفت بریم پیکنیک اما الکی گفت و منو برد اصفهان ظهر توی پارک پرندگان یه گردنبند با یه پلاک شکل کیف زنونه بهم داد بعنوان روز ولنتاین که هیچوقت یادم نمیره...سومین کادو باحالم یه سالگرد ازدواجمون بدون اینکه من بدونم رفتیم خونه مادرشوهر و دیدم همسری واسم یه کادو اورده منم کیف کردم اما چشمتون روز بد نبینه جلو همه ضایع شدم چون پودر لباسشویی بود،البته منم کم نیاوردم و گفتم اتفاقا نیاز داشتیم ولی تهشو دیدم چسبیه،باز کردم تو پودرا یه پلاک قلبی شکل بود...
........................................................................................................................................
10-طناز

1-بهترین کتابی که خوندید -پریچهر
2- بهترین رستورانی که رفتید+ادرسش =رستوران گردون اهواز- فک کنم زیتون کارمندی (درست بلد نیستم مسافر بودم)-رستوران کنار دریا- شمال رامسر-رستوران بناب تهران ولیعصر-رستوران ماسوله و صفاهان کرج-
3-بهترین کادویی که گرفتید وهمیشه یاداوری اون لبخند به لبتون میاره اگه توضیح مختصری بدین ممنون میشم
روزی که رفتیم لب تاپ گرفتیم با شوشو واسه کادو تولدم اون روز خیییییییییلی بهم خوش گذشت
یه شالم شوشو تو دوستی واسم کادو گرفته بود اونم وقتی میبینم لبخند میاد رو لبم
من تمام کادو هامو خودمم با شوشو رفتم یه بار نشده که بدون من خرید کنه
فقط تو دوستی هرووقت میومد دنبالم شکلات واسم میوورد این کارشو خیلی دوست داشتم چون میدونست منشکلات و آجیل دوست دارم هردفه یه پلاستیک پر از شکلات و آجیل واسم میورد فک نکنین شکمو ام هاااااااااا خخخخخ از این که به فکرم بود خوشم میود از این کارش
........................................................................................................................................
11- دل نیا
1-بهترین کتابی که خوندید :

ماه پیش به لطف دوست خیلی خیلی خوبم (از همین نی نی سایت باهاش آشنا شدم و اون هم متاسفانه مثل من به دلیل زایمان زودرس 2 قلو هاش رو از دست داد) اولین کتاب به زبان فارسی رو خوندم به اسم "ثریا در اغما" که خوشم اومد

2- بهترین رستورانی که رفتید+ادرسش :

تهران :
گیلانه .. دکوراسیون و غذاش رو خیلی دوست دارم .. جردن،بلوار صبا
نارنجستان .. غذاش رو دوست دارم .. سعادت آباد،میدان شهرداری
الیزه .. محیط و غذاش رو دوست دارم .. تجریش،مرکز خرید تندیس
لوشاتو .. محیط و غذاش رو دوست دارم .. تجریش،تقاطع دربند و فنا خسرو
دیزی آبان .. محیط و دیزی اش عالیه .. کریمخان،انتهای آبان جنوبی

مشهد :
رستوران هتل قصر الماس ... بوفه صبحانه اش فوق العاده است
راستگو .. غذاش عالیــــــــــــه .. بلوار امامت ،رو به روی درب غربی پارک ملت
پسران کریم .. فقط چلو گوشت سرخ شده اش ..بلوار سجاد،خ فرهاد 22

شمال :
پلو و کباب محرم .. رشت
خاور خانوم ( همونی که ویسادار جون گفت )


الان بسیار تابلو شد که من چه موجود شکم پرستی هستم !!!


3-بهترین کادویی که گرفتید و همیشه یاداوری اون لبخند به لبتون میاره اگه توضیح مختصری بدین ممنون میشم :

کادوهایی که از دوست هام گرفتم و با خودم آوردم ایران .. همه اشون برام پر از خاطره های خوب و فراموش نشدنی هستن..یه جورایی سرمایه و یادآور 27 سال زندگیمه!!
.................................................................................................................................
12- مهرنوش
خوب اونروز اومدم سوژه این هفته رو بزارم که تلفن زنگید و نشد

بهترین کتاب : زن امروز مرد دیروز نوشته دکتر کیهان نیا کتاب خیلی عالیه پیشنهاد میکنم بخونیدش

بهترین رستوران : البرز تو سهرودی ، گیلانه تو جردن

بهترین هدیه : یکیش اولین سالی که با همسری دوست بودم واسه تولدم از این جای جواهری که موزیکال و درش باز میکنی روش یه عروسک میرقصه برام گرفت که من واقعاعاشق یه همچین چیزی بودم و انقدر ذوق مرگ شدم که هنوز بعد این همه سال هنوز لبخند رو لبام میاره
یه بارم اسفند ٨٥ بود که عقد کرده بودیم ، من میخواستم واسه خودم یه سرویس اسپرت بخرم ولی پولم خیلی کم بود همسری گفت حالا بیا بریم ببینیم شایدپیدا کردیم خلاصه ماهم رفتیم پاساژ قائم و از یه سرویس خیلی خوشم اومد ولی پولم نمیرسید منم بروی خودم نیوردم و گفتم بریم بعدا که پولم رسید میایم میگیریم اون موقع چون تازه خونه خریده بودیم خیلی دست و بالمون خالی بود و میخواستیم بر گردیم که همسری رفت سرویس رو برام خرید وگفت به نیت خرید آوردمت و میخواستم برات بگیرم منم از یه طرف خیلی خوشحال شدم از یه طرف بهش گفتم به شرطی میگیرم که بعدا پولش بهت بدم گفت باشه ولی بعدا پولش ازم نگرفت اینم خیلی یادآوریش شادم میکنه .
........................................................................................................................................
13- نیلوفربهترین کتاب:سایه های تردید(من بیشتر رمان میخونم)-مردان مریخی زنان ونوسی-همه مادران سالمن اند اگر.....

بهترین رستوران:تو شهر خودمون رستوران فردوس-غذای اماده بریان غذاهاش فوق العاده ست و فست فود کلبه

بهترین هدیه:هدیه روز تولدم همسری منو برد مشهد خیلی خوب بود وتو عقد برا تولدم یه انگشتر گرفت و...
کلا همه کادوهام لبخند به لبم میارن
........................................................................................................................................
14-maryam

-بهترین کتابی که خوندید: راه کمال، راز فال ورق(رمان) ،‌بادبادک باز( رمان)، جادوی فکر بزرگ،‌ پیامبر و دیوانه ،‌هشت کتاب سهراب سپهری،‌ غزلیات حافظ شیرازی ( وای کتاب خوب خیلی زیاد خوندم ولی واقعا حضور ذهن ندارم)

2- بهترین رستورانی که رفتید+ادرسش : غذای سنتی :رستوران شاندیز جردن،‌دیزی کلانتری تو خیابون ایرانشهر، غذای فرنگی: رستوران لئون تو خیابون نجات اللهی( ویلا)
رستوران هفت خوان شیراز هم رفتم که عالی بوده نزدیکه دروازه قرآنه
رستوران اعظم و بیشه هم تو اصفهان رفتم که بریونی هاش عالیه آدرس بلد نیستم

3-بهترین کادویی که گرفتید وهمیشه یاداوری اون لبخند به لبتون میاره اگه توضیح مختصری بدین ممنون میشم: وای نگو که الانم که میخوام بنویسم دلم غش میره: پارسال که اسفند ماه سقط کردم خیلی از لحاظ روحی داغون بودم چون سفر دوست دارم همسرم بهم قول داد که تو بهار یه مسافرت خیلی توپ میریم تا روحیمون عوض بشه. ولی بهار شد و یه مشکلات کاری پیش اومدکه نمیشد مثلا 20 روز بریم سفر و سرکار نره. منم به روی خودم نیاوردم که نرفتیم سفر. روز 5 اردیبهشت بود که ساعت 6 از شرکت رفتم سمت خونه. کلید در رو که انداختم رفتم تو دیدم چراغ ها روشنه. یکدفعه دیدم یه گوشه سالن یه پیانوی خوشگله و روش چندتا شاخه گل رز قرمز.زبونم بند اومده بود. همون موقع موبایلم زنگ خورد. دیدم همسرمه. گفت کجایی منم با حالت شوک زده گفتم خونه ولی یه پیانو تو خونست. اونم گفت عزیزم مال توئه. اصلا نمی دونستم از خوشحالی چکار کنم. ظهرش پیانو رو آورده بودن تو خونه و خودش دوباره رفته بود سرکار. من تا قبل از ازدواج کلاس پیانو میرفتم ولی خونه یه ارگ داشتم که روش تمرین میکردم. همیشه آرزو داشتم یه پیانو داشته باشم. خلاصه که بهترین هدیه ای بود که اینقدر منو خوشحال کرد و هنوزم به اون روز فکر میکنم یه حس خوبی بهم دست میده.
........................................................................................................................................15-سومی
بهترین کتاب: برباد رفته اثر مارکارت میشل
بهترین رستوران: هتل آسمان اصفهان
قشنگترین کادویی هم که از همسرم گرفتم یه نیم ست نقره هست که قلب های آبی بهش وصله . قشنگیش اینه که 10 سال پیش که همسری به خاطر ماموریت ایتالیا بوده و اونجا همه دوستاش برای دوست دختراشون هدیه می خریدن اون چون کسی رو نداشته می خره برای آینده که من رو پیدا کنه ( اینا رو خودش می گفت) هنوز روزی رو که بی هیچ مناسبتی اون رو با عشق تمام بهم داد لحظه به لحظه یادمه

یااااااااااااااااااااادش به خیر
........................................................................................................................................
16-صبا
هترین کتاب: بیشتررکتاب شعر دوست دارم بخونم و مابقی وقتموکتابهای علمی مربوط به رشته تحصیلیم
بهترین رستوران شاندیز و گیلانه و البرز و شار
مشهد:رستوران سنتی هتل قصر طلایی تو شهرهای دیگه یادم نمیاد اسم رستورانهای خوبشو اما عاشق غذاهای تبریز بودم
بهترین هدیه :تولد یکسالگی دخترم همسرم برای من کادو یک ایفون گرفته بود که کارش قشنگ بود
.....................................معرفی دکتر زنان واطفال وهرانچه مربوط به بارداری وکودک است...............................
1- دلینا
-من دکتر خودم رو معرفی میکنم :
دکتر جلیل پاکروش-متخصص زنان و زایمان و نازایی و همچنین متخصص سقط های مکرر
ادرس مطب:تهران-خ کریمخان زند-خ ویلا-خ سپند -پ ٤٤
طرف قرداد با بیمه:فقط بیمه تکمیلی
بیمارستان های طرف قرارداد:کسری،ابان
٢-متاسفانه دکتر اطفال نمی شناسم
٣-اسم پسر:مهرسام،ادرین،سامیار
اسم دختر:نیکا،مهرسا،ادریانا،ارنیکا،اندیا
٤-در این مورد هم هنوز اطلاعاتی ندارم
........................................................................................................................................2- همتا
1- دکتر فرح کیکاووسی فوق تخصص زنان ونازایی- دکتر منصف وخوبیه اهل زیرمیزی هم نیست برای سونوگرافی درمطب هزینه جدانمیگیره -ویزیتش 25000
ادرس:شریعتی قبل ازپل صدر روبروی باغ سفارت انگلیس -ساختمان پزشکان تلفن:22640913
بیمارستان نجمیه ومادران
3- هیربد -مهرزاد-
4- ایرسا -ترنم - نیاز- پروا
........................................................................................................................................
هستی کوچولو
1- دکتر بهناز خاتمی، زنان و زایمان و نازایی
آدرس : مشهد - احمدآباد- خ عارف- بین عارف- 2و4- ساختمان پزشکان کیم- ط سوم-واحد 7تلفن : 8460092
2- معرفی دکتراطفال خوب: نمیدونم
3- اسامی دختر: هستی، وانیا، دنیا، نگار، آوا، آوینا،سروشان،ترمه،بهار،غزل،سروین
پسر: امیرمحمد،فرهاد،آروین، فروهر، فروهید،پارسا،مانی
4- لوازم ضروری سیسمونی: تجربه ای ندارم هنوز

.......................................................................................................................................
مهرنوش

دکتر زنان من خانم ملیحه آدینه ، مطب شهرک غرب بلوار دریا .با بیمارستان آتیه ،لاله ،بهمن ، ولیعصر قرارداد داره بیمه ش من نمی دونم تکمیلی مشکلی نداره زیرمیزیم نمی گیره .

دکتر اطفال خوب دکتر علیرضامرندی تو میرزاشیرازی مطبش نبش پارک ،فقط خیلی شلوغ و دیربه دیر وقت میده واسه مریضی مهم خوبه واسه دم دستی من بیژن غفوریان میبرم هم بیمارستان پیامبران هم یه مطب نزدیک تیراژه داره هم یه مطب تو مرزداران که من فقط مطب مرزداران رفتم واسه دم دستی خیلی خوبه اطلاعاتشم بروزه وقت میزاره بداخلاقم نیست .

اسامی پسر :غیر اسم جوجم من رهام ،کسری ، آروین ،امیرعلی،سامی دوست داشتم واسه دختر مانلی ،رها ، النا ،الیکا دوست دارم

لوازم ضروری سیسمونی :١/ لباس زیر دکمه دارا عالیه منم خیلی راضی بودم چون پهلو بچه سرما نمیخوره خوب میپوشونش کلا سرهمی واسه نوزاد بهتر از هر لباسی البته یادتون باشه موقع خرید به اینکه زیرش دکمه داشت باشه تا واسه تعویض راحت باشید سرشم دکمه بخوره که راحت تنش بره و اینکه مدل جورابدار نگیرین اگه قدش بلند باشه پاهاش توش جمع میشه ، ٢/اوائل کریر خیلی بدرد من خورد باراد ساعتها توش میخوابید ، ٣/روروئک خیلی خوبه من اول نمیخواستم بگیرم می گفتن ضرر داره اتفاقا خیلی تو راه افتادن بچه تاثیر داره خیلی سرگرم میشه و میتونی به کارات برسی خطرشم کمتره نسبت به اینکه خودش چهاردست پا بره ٤/ مینی واش واسه من اصلا کاربرد نداشت جزو چیزایی بود که از خریدنش پشیمونم٥/ پد سینه اوائل که شیر زیاده خیلی استفاده داره چون شیر میره و همه لباس خیس میشه از اینایی که پشتش پلاستیکی خوبه که بلباس پس نمیده ٦/ شیردوش اوائل خیلی لازم ٧/اگه میکسر ندارین حتما بگیرین چون زمان غذاکمکی دادن واقعا جزو واجبات و ملزومات ٨/ کرم کالاندولا خیلی عالیه واسه سوختگی پا برای من از موستلا بهتر جواب داد ٩/از این قاشقایی که با حرارت تغییر رنگ میده هم خیلی خوبه ١٠/لباسایی که میخرین با توجه به فصلی که جوجتون توش قرار میگیره نازکی و ضخیمیش درنظر بگیرین همینطور کوتاهی و بلندی آستین ، من رعایت کردم همه لباساش متناسب فصل بدردم خورد خیلیا میومدن همینطوری لباس میخریدن مثلا لباسایی که واسه پاییز براش گرفتم پارچش ضخیم تره آستین کوتاه و بلند گرفتم
........................................................................................................................................
ویسادار

دکترزنان مندکتر زینب کهتری نوشهر
دکتر اطفال دکتر روح الله کیا چالوس
اسم دختر : به جز اسم دخمل خودم آوا/سدنا/مهرسا/مهسان/نیلسا/یسنا/آناهید/بنیتا
اسم پسر:هیراد/رادین/مهراد
آنا جون کریر خیلی به درد میخوره خیلی زیاد مثلا اون اوایل اگه جایی برید رستوران با هتل دعوت باشید بچه توش راحته و جاش امنه کالسکه هم واسه مسافرت عالیه یعنی اگه ما مشهد که رفتیم کالسکه نمی بردیم رسما تو هتل زندونی بودیم اون تو راحت می خوابید و ما هم به زیارت و خریدمون می رسیدیم
من پارچه واسه خشک کردن نی نی زیاد خریدم چون خیلی به درد می خوره گاهی وقتی نی نی رو توش می پیچی تا خشک کنی و پوشک کنی نی نی جیش میکنه یا تو مهمونی ها چند تا می برم تا خیالم راحت باشه زیر عوض کنی هم دوتا کافیه
بادی تا می تونی بخر که خیلی خوبه نی نی رو که بغل می کنی یا کسی بغلش می کنه تنش بیرون نمیاد که اذیت شه و از سرما هم حفظ میشه
آویز بالای تخت که موزیکاله واسه هستی که عالیه یعنی وقتی بهونه گیری میکنه میزارمش رو تختش و اونو روشن میکنم یه نمی ساعتی سرگرمه و ذوق میکنه اتاقشون رو با رنگارنگ کنید رنگای شاد و زنده هستی خیلی اتاقشو دوست داره و هر وقت میره توش با دقت همه جا رو نگاه میکنه و لذت میبره
دستمال مرطوب بگیر ولی سعی کن حتما حتما بشوریش و مواقع ضروری از دستمال مرطوب استفاده کنی تا بچه نسوزه
سرهمی جوراب دار هم واسه مهمونی و بیرون خونه خیلی خوبه
باز یادم اومد میگم
........................................................................................................................................
مهدیا
اسم پسرونه خوشکل : آراد .... سپهر .... آرین ..... مهدیار

اسم دخترونه: ملینا ...... الینا.... آیسا.....مهدیس....یگانه زهرا....پگاه
.....................................................................................................................................

صبا
دکتر زنان : دکتر تهمتن یلدا تو بیمارستان جم که خیلی قبولش دارم
دکتر اطفال:دکتر باستانزاده شعریعتی بعد پل رومی جنب داروخانه فروزان شماره ٢٢٢٣٤١٩١ که واقعازعالی کارش و خیلی خیلی قبولش دارم
اسم دختر: اسم دختر خودم رووخیلی دوست دارم( چه از خود راضی : دی) همینطور اسم آوا
اسم پسر: سورنا ، آریو پوریا علی
لوازم ضروری سیسمونی: دوستان همه مواردو خوب گفتن اما من اصلا همه وسایلو باهم نگرفتم هر دوره وسایل مربوط بهراون زمانو گرفتم اینجوری وسایل غیر ضروری اصلا جمع نشد و همنطور لباس ووکفش به وقتش با توجه به سایزش گرفتم
..........................................................نکات مفیدبرای باردارشدن......................................................
ببین یه سیر سیاه دونه بخر هر روز 1 قاشق چایی خوری از اون با 1 قاشق مربا خوری عسل قاطی کن و بخور

تخم کتان ی سیر .... هر روز نیم ساعت قبل از ناهار 1 قاشق غذا خوری بریز تو اسیاب حسابی پودر شه بعد بریزش تو ی لیوان اب و بخور حواست باشه هر دفعه به اندازه مصرفت اسیاب کن چون زود اکسید میشه و دیگه خاصیتش رو از دست میده

عرق رازیانه رو صبح ها ناشتا بخور
بومادران رو هم بعد از ظهر ها
................................................................................................................................

حلواموثربرای بارداری
خرما ترجیحا رطب هسته گرفته شده یک بشقاب خوروش خوری سرپر

زنجبیل .... دارچین .... فلفل سیاه.... زردچوبه .... زیره سیاه ......میخک ....خسرودارو......سه مورد اول هر کدام 2 قاشق

غذا خوری سر پر .....زردچوبه و زیره نصف قاشق غذاخوری و میخک و خسرو دارو کمیییییی و قرص کمر نر و ماده از هرکدام یک عدد یا ترجیحا پودرش رو از عطاری ها بگیرین

و آرد گندم دو قاشق غذا خوری

خانم های اگه یه سری رو پیدا نکردین مهم نیست اما یادتون باشه ریختن 5 مورد اول ضروریه

همش تو ی عطاری ها پیدا میشه

طرز تهیه :

ابتدا ارد رو توی ماهیتابه می ریزیم و روی حرارت متوسط رو به کم ان را تفت می دهیم به قول ما بو می دیم یعنی بوی

خامی ارد گرفته بشه و رنگش به نخودی رنگ برسه و سپس اون قدر بهش روغن اضافه می کنیم تا از ماست رقیق تر بشه

بعد بهش تمامی اون موارد ی که بالا گفتم از عطاری بگیرین اضافه می کنین البته باید اگه مثلا یکی از اون ها پودر نیست

حتما اسیابش کنین و بعد اضافه کنین و فقط یه تفت خیلی کوچولو می دین و زود زیرش رو خاموش می کنین توجه کنین

که حیفه بیش از حد حرارت ببینه و اثرشون کم بشه بعد بهش خرما رو اضافه می کنیم و هم می زنیم تا کاملا

مواد با هم مخلوط بشه و بعد نوش جان کنین


طرز استفاده : ار روز اول پری تا نهایتا 20 پری بیشتر صبح ها قبل از صبحونه روزی دو تا سه قاشق غذا خوری
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز