با قطه موافقم
مادر بزرگ خودم یه دونه عروس داره با 6 تا دختر قسم میخورم اگه یکی از دختراش بگه بالا چشم زن داداشمون ابرو جفت چشمای دخترشو در میاره به خاطر عروسش ولی عروسش به شدت گربه صفت و نفهم و بیشعوره
مادر بزرگ خودم یه دونه عروس داره با 6 تا دختر قسم میخورم اگه یکی از دختراش بگه بالا چشم زن داداشمون ابرو جفت چشمای دخترشو در میاره به خاطر عروسش ولی عروسش به شدت گربه صفت و نفهم و بیشعوره
قاصدک دست راستت زیر سر من کاش منم مثل تو بودم بلد بودم بچزونمشون
قاصدک نه شوما موزی نیستی
من منظورم به زن داداشه خودمه
من منظورم به زن داداشه خودمه
خواهر تو 19 سالگی ازدواج کرد البته خودش خواست و شوهرش هم 19 سالش بود و هیچی نداشت...برا همین رفت خونه
مادرشوهرش برا زندگی....خلاصه از روی بی عقللی همون سال اولم باردار شد و یه بچه آورد....
چشمتون روز بد نبینه....مادرشوهرش یه خونه حیاط دار داشت...توی زمستون و سرما نمیزاشت خواهرم لباس و کهنه های
بچه رو تو حموم بشوره میگفت نجسه ببر تو حیاط
الهی بمیرم توی سرما تو حیاط با اب یخ باید لباس و...میشست...
یه روز وقتی حامله بوده...غروب گرسنه اش میشه و میره از تو یخچال یه تخم مرغ برمیداره و میپزه و میخوره
وقت شام مادرشوهرش بهش غذا نمیده میگه تو شام خوردی فکر کنید زن حامله رو گرسنه نگه میداشت
خدا ازش نگذره خواهرم الان که 40 سالشه مثل زنای 50 ساله است از بس افسرده و داغونه
مادرشوهرش برا زندگی....خلاصه از روی بی عقللی همون سال اولم باردار شد و یه بچه آورد....
چشمتون روز بد نبینه....مادرشوهرش یه خونه حیاط دار داشت...توی زمستون و سرما نمیزاشت خواهرم لباس و کهنه های
بچه رو تو حموم بشوره میگفت نجسه ببر تو حیاط
الهی بمیرم توی سرما تو حیاط با اب یخ باید لباس و...میشست...
یه روز وقتی حامله بوده...غروب گرسنه اش میشه و میره از تو یخچال یه تخم مرغ برمیداره و میپزه و میخوره
وقت شام مادرشوهرش بهش غذا نمیده میگه تو شام خوردی فکر کنید زن حامله رو گرسنه نگه میداشت
خدا ازش نگذره خواهرم الان که 40 سالشه مثل زنای 50 ساله است از بس افسرده و داغونه
میگفت خسته شدم انقدر کار خونه زیاده .منظورش بود که کمک نمکنی منم گفتم مادربزرگم دختر نداره ولی ننمزاره عروساش کار کنن کسی که دخترداره نباید لنگ بمونه خخخخخخخخخخخ بازم شوشو نبود . وقتی شوشو میاد ظرف میشورم میاد بهم میگه شوهرم خسته نباشی خانم میام میشینم برام چایی میاره ههههههههههههههه
مادرم خیلی خواست خواهرم رو بیاره بیرون از اون خونه ولی خوب خواهرم میترسید
تا بلاخره بعد از دنیا اومدن بچه دومش خواهرم به خاطر فشارهای روانی که روش بود یه حمله عصبی بهش دست داد
و حدودا یکی دو ماه طفلی لال شد و نمیتونست حرف بزنه
دیگه خلاصه شوهرش ترسید و از اون خونه امدن بیرون
تا بلاخره بعد از دنیا اومدن بچه دومش خواهرم به خاطر فشارهای روانی که روش بود یه حمله عصبی بهش دست داد
و حدودا یکی دو ماه طفلی لال شد و نمیتونست حرف بزنه
دیگه خلاصه شوهرش ترسید و از اون خونه امدن بیرون
سرگل چرا شوهر خواهرت ازش حمایت نمیکرده ؟
سرگل طفلی خواهرت
شوهرش یه پسر بی دست و پا بود
تازه سرباز هم بود حقوقی نداشت که همه خرج زندگیشون با پدرشوهر و مادرشوهرش بود
خودش اشتباه کرد و خودش هم تاوان داد....
تازه سرباز هم بود حقوقی نداشت که همه خرج زندگیشون با پدرشوهر و مادرشوهرش بود
خودش اشتباه کرد و خودش هم تاوان داد....
خدا وکیلی سختیایی که ما کشیدیم با خواهرت قابل مقایسه نیس
هخه سرگل دلم خیلی سوخت براش . اون مادر شوهر یه روزی جواب کاراشو میبینه . خیلی نامرد بوده البته شوهر خواهرتم خیلی کم بر خواهرت گذاشته بوده .طفلی
الان دیگه هیچ کس دور وبرش نیست و مادرشوهر تک و تنها مونده
حتی دحتراش هم ازش فراری شدن و بهش سر نمیزنن
حتی دحتراش هم ازش فراری شدن و بهش سر نمیزنن
یعنی ادما نمیدونن خدایی هم یی هست؟
واقعا انگار نمیدونن خدایی هست...........
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 روز پیش
1 روز پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
