هفتاد و یک :
این روزها...این روزهای هنوز خوب!!
آرام بغلش کرده بودی
مهربان چسبانده بودی اش به سینه ات...
مبادا...طفل بود خب!!
لبخند زده بودی به صورت سفید و نورانی اش؟
نذر چشمانش "و ان یکاد" خوانده بودی؟
حیدرانه بوسیده بودی اش،
پدر شده بودی؟ خب!!
فندق نوشت: وقتی نگاهتان کرده بود...عشق کرده بود مادرش!! ... شیر داشت هنوز...امید داشت هنوز...