سلام
خیلی دلم گرفته دوست دارم حرف بزنم خودمو خالی کنم با همسرم که ازدواج کردم چون بچه دوست داشتم زود بچه دار شدم بعد از9ماه وقتی بدنیا امد تمام دنیای منو باباش شد این بچه خیلی بچه شیطون وبامزه ای بود ورد همه ی زبان ها 9ماهگی حرف افتاد 1سال و1ماهگی راه افتاد خلاصه کلی با نی نیمون لذت می بردیم اون اتفاقی که نباید افتاد
پسرم شبا جیغ می زد از خواب می پرید بردمش دکتر گفت چیز مشکل داری نیست خواب می بینه بعد از 3روز دیدم میلرزه وپلک میزنه تو خواب دوباره بردمش دکتر گفت چیز مهمی نیست چون می خواد حرف بزنه نمی تونه اینجوری میشه شربت امگاسه داد گفت بخوره خوب میشه بعد از 3روز دیدم لبشم کبود می شه پلک می زنه و بلند می شه جیغ میکشه
خیلی ترسیده بودم ولی چون ندیده بودم نمی دونستم چیه یک نفر دکتری معرفی کرد بردمش تا گفتم بچه اینجوری میشه اورژانسی مارو فرستاد پیشه دکتر تنکابنی دکتر مغزو اعصاب کودکان تا نوار مغز گرفت گفت باید بخواب بیمارستان تشنج امیدوارم برای هیچکس همچین اتفاقی نیفته همانجا از حال رفتم.
همان شب بریمش بیمارستان 2ماه بیمارستان مفید بودی پسر شیطون ونازم دیگه اون نی نی نبود جلوی چشمانمون دنیامون داشت از بین می رفت.
با کلی دارو امدیم خونه ولی تشنج ها دوباره برگشت پسرم خیلی کم حرف می زد راه نمی رفت درست نمی تونست چهاردست وپا بره وقتی با گریه به همسرم می گفتم اینجوریه برای اینکه منو اروم کنه می گفت مال داروهاست ولی خودش داشت نابود می شد چه شبهایی که دیدم داره گریه می کنه فکر می کرد من خوابم
سرتونو درد نیارم در حال حاضر پسرم4سالشه نه حرف میزنه نه راه میره نه گریه داره نه خنده حتی نمی دونیم کی گشنشه کی تشنه با پدر مادری که از زندگی سیر شدن دلم گرفته بود گفتم تاپیک بزنم تا هم حرفهای دلمو بزنم
ومی دونم خیلیا مثل من دل شکسته هست که بخواد دردو دل کنه
بیاید دردودل کنیم ازتمام غصه هامون وخوشی هامون شاید کمی از دردامون کم بشه
خدایا هیچ چیزی تو دنیا ارزش سلامتی که دادی را نداره پس به بزرگیت قسم می دم که سلامتی ایلیارم برگردون
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=588533