2737
2734
مهربانی را خودمان کمرنگ می کنیم ولی با صدای بلند گله از بی مهری دیگران می کنیم .مهربان را به تمسخر میگیریم ولی بی محبتی و بی توجهی به اطرافیانمان را زرنگی می دانیم .مهربان نیستیم نه با خود و نه با دیگران ولی می پسندیم که بیش از همه خدا با ما مهربان باشد .ادعای مهربانی می کنیم ولی نسبت به فقر معنوی انسانها کاملا بی توجه ایم .
باید مهربانی را چون مشق شب تکرار کنیم نه در ذهنمان که در قلبمان و باور کنیم که محبت ، بنا و شالوده سنت رسول خدا (ص)‌ است . همانطور که حضرت صادق (ع) پس از بیان حکایتی برای یاران خود فرمودند : آیا نمی دانید که روش سیاست بنی امیه بر سختگیری و عُنف و شدت است ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست .�وسائل الشیعه ج 16/161�
تصور نمی کنم اگر به چشم گنهکار به کسی نگاه کنیم بتوانیم ادعای بی گناهی یا حتی کم گناهی کنیم اگر او بعد از گناه توبه کرده باشد از مهربانی خدا بعید است که او را نبخشاید و اگر ما به او تهمت گنهکاری زده باشیم از پروردگار عادل و ستار بعید است که بی هیچ پشیمانی از سوی ما از سر تقصیراتمان بگذرد .
یاعلی
کشتی پهلو گرفته خوندم فوق العادس این کتاب اما سقای اب و ادبو نخوندم مرسی دوست جون
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

امام خمینی(ره): شاید تاریخ نتواند بنیسد آن راه هایی که برای ایران باز شد آن هدایتهایی که بدون اینکه ماها متوجه او باشیم هدایتهایی که به ما تحمیل شد. ما میخواستیم یک کار بکنیم، یک وقت میدیدیم که کار دیگر داریم انجام میدهیم و کار دیگر آن بوده است که باید انجام داد. این را در تاریخ نمیشود ثبت کرد، این علومی است که مال "سینه ها"ست...
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....
2728
قسمتی از نامه امام زمان(عج) به شیخ مفید:
هر کس از برادران دینی ات تقوا پیشه کند و از خدا بترسد و آنچه که بر عهده اش است به مستحق واگذار ننمایداز فتنه و آشوب باطل محفوظ خواهد ماند. و اگر پیروان ما به اتفاق با صدق قلب، وفای به عهد (اسلام) کنند برکت ملاقات با ما از آنها تاخیر نمی افتد و سعادت دیدار ما سریعا به آنها با کمال شناخت و خلوص خواهد رسید، خداوند یار و یاور است و او برای ما کافی استو او نیکو نگهبان است و درود خدا بر آقای ما بشارت دهنده و ترساننده،محمد و دودمان پاکش باد.
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....
حفاظت از نگاه

مردی نابینا پس از اجازه گرفتن، وارد منزل علی(علیه السّلام) شد. پیامبر که مشاهده فرمود حضرت زهرا(سلام الله علیها) برخاست ، فرمود: دخترم! این مرد نابیناست.پاسخ داد: پدر! اگر او مرا نمی بیند، من او را می نگرم. اگر چه او نمی بیند، اما بوی زن را استشمام می کند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) پس از شنیدن سخنان دخترش فرمود: شهادت می دهم که تو پاره تن من هستی.1 همچنین در روایتی از حضرت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) می خوانیم: �برای زنان بهترین چیز آن است که مردان را نبینند و مردان نیز آنان را نبینند�.2

دانش حضرت زهرا (سلام الله علیها)

امام علی (علیه السّلام) می فرمایند: روزی یکی از زنان مدینه خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسید و گفت: مادر پیری دارم که در مسائل نماز سؤالاتی دارد و مرا فرستاده است تا مسائل شرعی نماز را از شما بپرسم.حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: بپرس. آن گاه مسائل فراوانی مطرح کرد و پاسخ شنید. در ادامه پرسش ها، آن زن خجالت کشید و گفت: ای دختر رسول خدا! بیش از این نباید شما را به زحمت اندازم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: باز هم بیا و آن چه سؤال داری بپرس.آیا اگر روزی کسی را اجیر نمایند که بار سنگینی را به بام ببرد و در مقابل، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کاری برای او دشوار است؟ آن زن گفت: خیر. حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادامه داد: من هر مسئله ای را که پاسخ می دهم، بیش از فاصله بین زمین و عرش گوهر و لؤلؤ پاداش می گیرم.پس سزاوارتر است که بر من سنگین نیاید.3
زهرا که کسی نشد ز قــــدرش آگاه غیبی است که نیست سوی او کسی را راه
یک دختر و گنج های اسرار و علوم ***لا حـــــــول ولا قـــــــــوة الّا بــــــــــالله4

عبادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

به فرموده پیامبر، ایمان به خدا، چنان در اعماق دل و باطن و روح فاطمه نفوذ کرده بود که برای عبادت خدا خود را از همه چیز فارغ می ساخت.زهرا در سایه شناسایی خدا به او ایمان داشت و به ارتباط با او عشق می ورزید.
او عبادت می کرد نه تنها برای آن که سببی برای رشد و تکامل خود طلب کند، بلکه برای آن که به مردم جامعه نیز مددی رساند و آنان را در امن و سلامت نگه دارد. امام حسن مجتبی(علیه السّلام) از دوران خردسالی اش یاد می کند و می فرماید: مادرم را هر شب در محراب عبادت و سرگرم دعا می دیدم که همواره مردمان را دعا می کرد.پرسیدم: مادر! چرا نخست ما را که فرزندان تو هستیم، دعا نمی کنی؟ پاسخ داد: فرزندم اول همسایه، بعد خانه.5

ساده زیستی و پرهیز از تجمل گرایی

رسم رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله) براین بود که هر گاه به مسافرت می رفت و برمی گشت، نخست به خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) می آمد و از او احوال پرسی می کرد و سپس به خانه خود می رفت. یک بار در بازگشت از مسافرت به در خانه فاطمه آمد، ولی وارد منزل نشد و بازگشت و به خانه خود رفت. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) درفکر فرو رفت که علت چیست؟ در اندیشه خود دریافت که هر چه هست، مربوط به پرده خانه است. پرده را گرفت و همراه خود نزد پدرش آورد و آن را در حضور آن حضرت نهاد و عرض کرد:� این است تکه پارچه ای که میان من و شما فاصله انداخته است، به هر که می دهید، بدهید�.6
فاطمه(سلام الله علیها) با این که جوان است، بر خلاف زنان دیگر، لذت را در ترک لذات دنیوی جست وجو می کند. حتی جامه ی عروسی، دستبند نقره، پرده خانه و... را در راه خدا می دهد. او می داند بهترین ثروت، غنای درون است و دستی گشاده. او به بهانه زیور، کانون خانه را از هم نمی پاشد و با دل بستگی به مادیات، زندگی را بر شوهر تلخ نمی سازد. خانه زهرا(سلام الله علیها) از زیور و ابزار خالی است، ولی از صفا، صداقت، خلوص، ایمان و عفت پر است. ظرف غذای روح زهرا و علی، مملو از عظمت و سرشار از صمیمیت و مهرورزی است.7

خدمت به افراد اجتماع

زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها) وقف مردم و اسلام است؛ به گونه ای که:
- در شب عروسی، جامه نو را به فقیر می دهد وبا جامه کهنه به خانه علی(علیه السّلام) می رود.
- افطار خود را چون همسر و فرزندانش، تا سه شب به مسکین و یتیم و اسیر می دهد.
- درآمد فدک را صرف فقیران می کند، در حالی که می داند در خانه اش ذخیره غذایی نیست.
- پرده در خانه را نزد پدر می فرستد تا پیراهنی برای درمانده ای شود.
- سهم غذای روزانه اش را گاه به گرسنه ای می دهد و خود گرسنه می ماند.
- شب تا صبح در حال عبادت و دعاست و برای مردم خیر و سعادت آرزو می کند.8

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و شرکت در جنگ و جهاد

در جنگ خندق که مدینه در محاصره قرار داشت، هر کس به اندازه توان خود از جنگ پشتیبانی می کرد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز نان می پخت و بخشی از نیازمندی های مجاهدان سنگرنشین را تأمین می نمود. در یکی از روزها که برای فرزندان خویش نان تازه آماده کرده بود، نتوانست بدون پدر از آن استفاه کند. از این رو، نزد پدر رفت تا مشوق او برای نبرد باشد. فاطمه(سلام الله علیها) از یاری رسانی به پیامبر، حتی در صف اول نبرد نیز هراسی نداشت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) از نظر ارزشی، فلسفه جهاد را به گونه شایسته ای معرفی می کند و خود در پشت جبهه با پختن نان و کمک رساندن به پدر و همسر، در عمل نیز به جهاد می اندیشد و می فرماید: � امامت و رهبری ما عترت پیامبر، عامل ایمنی و نجات از تفرقه و جدایی است وجهاد در راه خدا، مایه عزت و جاودانگی اسلام است�.9

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و برخورد با زیر دست

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با همه بزرگواری و مقام و منزلتی که در پیشگاه خدا داشت، کار خانه را خود انجام می داد و تا مدت ها خدمتکار نداشت. روزی پیامبر، زنی را که در یکی از جنگ ها اسیر گرفته بود، نزد فاطمه(سلام الله علیها) آورد و دست او را در دست آن حضرت گذاشت و فرمود:� ای فاطمه! این زن در خدمت توست. او اهل نماز است.� این خدمتکار نامش �فضه� بود؛ دختر پادشاه هند.زنی زیبا، شیرین سخن، دانشمند و با معرفت. همیشه در حال خواندن قرآن بود و حتی گاه سؤال مردم را با آیه قرآن جواب می داد و در کربلا نیز با زینب کبرا(سلام الله علیها) همراه بود.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) اگر چه دارای خدمتکاری دل سوز چون فضه شده بود، بر خود نمی پسندید همه کارها را به دوش او بگذارد و از این رو وظایف داخل خانه را تقسیم کرد. سلمان می گوید: فاطمه(سلام الله علیها) را دیدم که کنار آسیاب نشسته و مشغول آرد کردن جو است. عرض کردم: شما که خدمتکاری چون فضه دارید، چرا از او برای انجام این امور کمک نمی گیرید؟ فاطمه(سلام الله علیها) فرمود:� نوبت او دیروز بود؛ امروز نوبت من است�.10

حیای حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

روایت شده: فاطمه(سلام الله علیها) با اسماء بنت عُمیس فرمود: من ناپسند می دانم آن چه را با آن جنازه زنان را حمل می کنند که پارچه ای روی جنازه آن ها می اندازند و جسم ایشان از زیر پارچه پیداست.
اسماء گفت: آن زمان که در حبشه بودم، مردم آن جا برای حمل جنازه، چیزی را که پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر می خواهی مثل آن را بسازم. فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: آن را بساز.اسماء تختی طلبید و آن را به رو انداخت. سپس چند چوب از شاخه خرما طلبید و آن را بر پایه های آن تخت، استوار کرد و سپس پارچه ای روی آن کشید.11
نقل شده: حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، پس از وفات پیامبراعظم(صلّی الله علیه و آله)، هیچ گاه خندان دیده نشد، مگر زمانی که اسماء تابوتی برای حضرت ساخت، به طوری که حجم بدن در آن دیده نمی شد. در آن هنگام بود که حضرت تبسمی کردند و خوشحال شدن
مقام رضوان چگونه حاصل می‌شود؟ هیچ موجودی از هیچ موجود دیگری راضی نمی‌شود، مگر به وساطت مقام امام هشتم؛ هیچ انسانی به هیچ توفیقی دست نمی یابد و خوشحال نمی شود، مگر به وساطت مقام رضوان رضا (سلام الله علیه) ؛ و هیچ نفس مطمئنه ای به مقام راضی و مَرضی بار نمی‌یابد، مگر به وساطت مقام امام رضا! ... او نه چون به مقام رضا رسیده است، به این لقب ملقّب شده است. بلکه چون دیگران را به این مقام می‌رساند، ملقّب به رضا شد ...


2738
کتاب ارزشمندی هست به نام " آیین زندگی از دیدگاه امام رضا علیه السلام " ... یک مجموعه کامل احادیث و توصیه های امام رئوف درباره جنبه های مختلف یک زندگی زیبا و گوارا ، یا همون حیات طیبه ... انگار که نشسته باشیم جلوی امام و درباره هر جنبه ای از زندگی ازشون سوال پرسیده باشیم، و ایشون هم با صبر و حوصله ی تمام، جوابمون رو داده باشند ...
پیش از آنکه سریال امام علی – علیه السلام – را ببینم ، نمیدانستم اصلا زنی به نام قُطام هم در تاریخ وجود داشته است. با اینکه هیچوقت نتوانستم این سریال را کامل ببینم، اما لااقل فهمیدم نه تنها چنین زنی وجود داشته، بلکه در شهادت حضرت امیر نقشی به این مهمی داشته است ... در تاریخ آمده که ابن ملجم با تمام شقاوتش در شب آخر پاهایش سست شده بود و تصمیم داشت از این کار شیطانی صرف نظر کند، اما قطام تمام حیله های زنانه اش را به کار بست و چنان قلب و روح آن بیچاره را تسخیر کرد که دوباره به انجام آن کار مصمم شد ... و شد آنچه که شد و ما در این روزها عزادار آن هستیم ...

بعدها فهمیدم که این که میگویند " همیشه پای یک زن در میان است " آنقدر ها بیراه نیست ... و این مشخصا در زندگی حضرت امیر (ع) به شدت پر رنگ است ...

میان آنهمه مرد در جامعه آن روز مدینه، فقط بانویی به نام فاطمه – سلام الله علیها - همه ی هست و نیستش، و حتی جانش را بر سر دفاع از ولایت میگذارد، و از میان آنهمه مرد، فقط زنی به نام عایشه اولین عَلَم مخالفت با اولین حکومت ولایی را بر می افرازد و انقدر در دشمنی با ایشان پیش میرود که با شنیدن خبر شهادت حضرت امیر سجده شکر میکند! ... خانمی به نام اسماء در قلب خانه دشمن، دلش با امام زمانش است و پنهانی ایشان را از توطئه قتلشان آگاه میکند، و زنی به نام قطام مهریه خود را قتل همان امام قرار میدهد ...

عجبا! ... انگار تاریخ انقدرها هم مردانه نیست ... انگار بر سر هر پیچ مهم تاریخ، زنی ایستاده است ... یکی از همین زنهای به ظاهر خانه نشین و ناتوان ... زنی مثل من، مثل شما ...

من کاری ندارم که طلحه اولین کسی بود که با شور و شوق فراوان با حضرت امیر بیعت کرد، و بعد آنطور ناجوانمردانه به رویشان شمشیر کشید ... کاری ندارم به زبیر که زمانی برای دفاع از حریم ولایت در مقابل هجوم آورندگان به خانه سینه سپر کرد و شمشیرش شکست، و زمانی همین آدم فرمانده سپاه دشمنان ولایت بود ... اما برایم مهم است که هر دو آنها فرمانبردار زنی بودند به نام عایشه ... عایشه ای که علنا با فرمان صریح خدا که گفته بود: " و قرن فی بیوتکن" مخالفت کرده و سوار بر یک شتر سرخ مو به جنگ ولایت آمده بود ...

اگرچه حالم از موجود پلیدی به نام اشعث بن قیس به میخورد، و اگرچه میدانم تا چه حد خودش و پسرش ناجوانمرد بودند، اما لااقل آنها دستشان مستقیما به خون امامی آغشته نیست، و همیشه جرمشان "معاونت در قتل" است ... اما این دخترش جعده بود که با دست خودش و در کمال خونسردی بهترین همسر عالم در زمان خودش را به شهادت رساند ، به طمع اینکه معاویه او را به عقد پسرش یزید دربیاورد ... چه معامله ی عجیب و احمقانه ای : سرور جوانان اهل بهشت کجا؟ ، و یک شرابخوار بوزینه باز کجا؟ ... واقعا یک زن تا کجاها میتواند پست باشد ...

من فقط زنان کوفه را میشناسم که یکی یکی آمدند و همسرانشان را از لشکر مسلم بن عقیل بیرون کشیدند ... و گرنه اگر مسلم فرصت میکرد ماموریتش را در کوفه انجام دهد، کربلایی رقم نمیخورد ...

و بالاخره دینی که آنهمه مردان پهلوان و قهرمان در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله برای بوجود آوردنش شمشیر زده بودند، و مردان مجاهد عاشورایی برای از نو زنده کردنش در خون خود غلتیده بودند، در کربلا همراه خیمه ها سوخت و در زیر خاکستر جهالت مردم دفن شد ...

و این اَبَــربانویی به نام زینب – سلام الله علیها - ، به همراه زنان و دختران اسیر بودند که آن را از زیر خاکسترها بیرون کشیدند و دوباره زنده کردند ... از پاهای کوچک زخمی دختربچه ای سه ساله بگیر، تا مادری به نام رباب که با وجود داغی 6 ماهه بر قلب، با افتخار سرش را بالا گرفته بود ... و فراتر از تمام اینها بانوی به ظاهر اسیری که عقل انسان از درک مقامش عاجز است ... مگر نه اینکه او دختر همان مادریست که هرکس به حقیقت مقامش را درک کند، به اسرار ناشناخته ی شب قدر پی برده است؟ ... و ما ادراک ما لیله القدر؟ ...



نه ... تاریخ آنقدرها هم مردانه نیست ...

اصلا اگر با دقت نگاه کنیم خیلی هم زنانه است، چون همه میدانند که در پشت هر مرد موفق و ناموفقی، زنی ایستاده است، که مسئول اصلی موفقیت یا ناموفقی اوست ... پس اگر الان بعد از 12 قرن هنوز 313 نفر انسان صالح و ناب بوجود نیامده تا حجت تمام شود و پرده های غیبت کنار برود، باید قبول کنیم که بخش بزرگی از اشکال متوجه ما خانمهاست ...

و حالا ما بر سر یک پیچ تاریخی دیگر ایستاده ایم ... پیچی که میتواند به سمت راست بپیچد و ما را به دروان طلایی ظهور برساند و میتواند به سمت چپ بپیچد و ما را از اینهم که هستیم بیچاره تر کند ...

به خودمان فکر کنیم و به نقش زنانه مان در این روزها و ساعتها و دقایق حساس و سونوشت ساز حیات بشریت ... فکر کنیم ... اینکه میگویند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد ساعت عبادت است، برای همین موقعهاست ...

حالا یک امام دیگر منتظر ماست که به خودمان بیاییم ... امامی که در تمام این سالهای غیبت، در توقیعات و تشرفات فقط به دو نفر به طور مشخص اشاره کرده و از آنها با اخترام و توجهی خاص نام برده است ... به دو بانو :

یکی حضرت مادر سلام الله علیها ... آنجا که در توقیع شریفشان فرموند: و لی فی ابنته رسول الله اسوه حسنه ...

و دیگری از بانو زینب سلام الله علیها ... آنجا که در جریان تشرف شیخ حسین سامرایی، به زبان شیرین فارسی به او فرمودند : به مردم بگویید خدا به را به حق عمه ام زینب سلام الله علیها قسم بدهند که در فرج من تعجیل کند ...

یادمان باشد که اینها کلام امام معصوم است ... و کلام یک امام، هرگز بیهوده و همینطوری نیست ... آیا اینکه ایشان حضرت مادر را به عنوان الگوی خودشان معرفی میکنند، به این معنا نیست که میخواهند ما هم به ایشان تاسی کرده و از حضرت مادر الگو بگیریم؟ ...

و آیا شایسته نیست که پیش خودمان فکر کنیم، چرا امام مشخصاً از حضرت زینب – سلام الله علیها – نام برده اند؟ چرا کلید ظهور مولا در دست بانویی ست که عقیله بنی هاشم است ... در دست یک بانوی خردمند ... در دست یک بانوی دانشمند ... کسی که همیشه در حریم خانه بوده، اما آنقدر از فرصتهای زندگیش خوب استفاده کرده و وجودش را اعتلا بخشیده که میتواند در موقع مقتضی چنین نقش عطیمی را در تاریخ ایفا کند، و با دست و زبانش ، دین خدا را اینقدر زیبا یاری کند ...

امام از ما میخواهند به سرور بانوان دو جهان نگاه کنیم که چطور در مقابل مظلومیت امام زمانش بی تفاوت نماند و سیلی خورد، اما ایستادگی کرد و پرچم ولایت را بالا نگه داشت ... به دخترشان حضرت زینب سلام الله علیها نگاه کنیم که چطور فرزندانش را فدایی امام زمانشان تربیت کرد ... و وقتی آن امام به شهادت رسید، خودش را سپر بلای امام زمان بعدی کرد تا مبادا زمین از حجت خالی شود ...

شاید امام علیه السلام میخواهند ما را به نکته ای متوجه کنند: به یک وجه مشترک بزرگ بین این دو بانو:

اینکه هر دو آنها درست در زمانی از امام زمانشان پشتیبانی کردند که از دست مردان کاری ساخته نبود ... و هردو آنها در بحبوحه تلاشهایشان خطبه های آتشینی خواندند که دلها را متحول کرد پیام مظلومیت دین را تا مغز استخوان مردم نفوذ داد ... خطبه هایی که از شمشیر بران تر بود ...

امشب شب قدر است و هرکس حقیقت وجود حضرت مادر را درک کند، حقیقت این شب را درک کرده است ... امشب شب قدر است و حقیقت این شب کسی ست که تنزل الملائکه و الروح به مقصد شرفیابی به حضور مقدس اوست ... امشب شب قدر است ... شب فاطمه، شب علی، شب ولایت ... و ما اگر میخواهیم که تقدیرمان تغییر کند و با ولایت گره بخورد، باید تکانی به خودمان بدهیم ... ان الله لا یغیر ما بقومٍ، حتی یغیروا ما بانفسهم ...

و من فکر میکنم کلید ظهور امام علیه السلام ، بیش از آنکه در دست نیرومند مردان باشد، در دستهای ظریف ما خانمهاست ... امام علیه السلام میخواهند به ما خانمهای شیعه پیام بدهند که اگر میخواهید من بیایم و روزگارتان تغییر کند، باید فاطمه گونه و زینب گونه یاریم کنید ... عقیله باشید، عالمه باشید ، برایم یار تربیت کنید و از هر فرصتی برای رساندن پیام نهضت من به دیگران استفاده کنید، تا دلها و ذهنهای انسانها برای آمدنم آماده شود ... تا ماجرای آمدن من یک رویای انتظار کشیدنی باشد، نه همان آرماگدون خونین که در ذهن بیشتر آدمهای دنیا جا انداخته اند ...

1200 سال به ما خانمها فرصت دادند که 313 نفر آدم صالح درجه یک تربیت کنیم، برای فرماندهی ... و تعدادی انسان صالح با درجات ایمانی پایینتر برای سربازی و رتق و فتق امور ... اما وقتی خود ما خانمها صالح نباشیم، چطور میتوانیم دامنمان صالح پرور باشد؟ مگر نه اینکه از دامن زن، مرد به معراج می رود؟ ...

1200 سال فرصت کمی نیست، و مادران ما در طول تاریخ جز عده ای معدود، این فرصت را به بطالت تلف کردند ... تا پیش از این با خاله زنک بازی و حرف و حدیثهای زنانه، و از آن بدتر در دهه های اخیر با افتادن به دام فمینیسم و نقشهای مردانه در اجتماع ... دردآور است، اما مادران ما تمام فرصت هنرنمایی زنانه شان برای خدا را، به همین سادگی به باد دادند ...

و حالا اگر چه دیر است، اما هنوز فرصت هست ... کسی چه میداند، شاید فقط یک قدم مانده باشد ... یک قدم به اندازه همت ما ... به اندازه محبت ما ... به اندازه از خود گذشتن ما ... امام ما در پس پرده غیبت، منتظر همت ما خانمهاست ... منتظر اینکه یک لحظه سرمان از از روی اینهمه مشغله های ریز و درشت و بیهوده زندگی بلند کنیم و به تنهایی او نگاه کنیم ... شاید به خودمان بیاییم و کم کاری 1200 ساله ی مادرانمان را جبران کنیم ...

او منتظر ماست ... منتظر زنانی که عقیله باشند ، عالمه باشند ... بانوانی خردمند و دانشمند ... بانوانی آگاه به زمان ... بانوانی که میدانند جایگاهشان کجاست و وظیفه شان چیست و لا تخافون لومه لائم ، تمام توانشان را برای انجام آن میگذارند ... و دیگر کاری ندارند که دیده میشوند، یا نه؟ ... از آنها تقدیر میشود، یا نه؟ .... در روز زن به عنوان زنان نمونه اجتماع معرفی میشوند، یا نه؟ ... زنانی که فقط به این فکر میکنند که امام زمانشان تنهاست، و فقط آنها میتوانند یاریش کنند ...

امشب شب قدر است ... فرصتی برای تغییر مقدرات و رسیدن به احسن الحال ... یادمان نرد که و من ادرک فاطمه حق معرفتها، فقد ادرک لیله القدر ... هر کس بداند که فاطمه سلام الله علیها که بود و چه کرد، می تواند تقدیری زیباتر را برای بشریت رقم بزند ...

***

کسی چه میداند؟ ... شاید در تاریخی که بعد از ظهور و در آن دوران طلایی نوشته خواهد شد از زنانی صحبت شود که در آخرین سالها و ماههای غیبت، و در یک شب قدر تصمیم گرفتند ورق را برگردانند ... زنانی که فهمیدند هیچ جامعه ای اصلاح نمیشود، مگر اینکه زنانش اصلاح شوند ... و آن زنان صالح همسران صالح و فرزندان صالحی را به عرصه فرستادند تا ورق تقدیر الهی را به نفع مولایشان برگردانند ... زنانی که لکه ننگی که زنان کوفه برای تمام زنان تاریخ به بار آورده بودند را به زیبایی پاک کردند ...

شاید آن زنان در هیچ کجا دیده نشدند، شاید در میان یاران امام مهربانیها و در بحبوحه میدان نبرد، اثری از آنها نبود ... اما قلب نازنین امام همیشه از به یاد آوردن آنها و بودنشان شاد بود ... آنها در خانه هایشان بودند در حال نماز ، در حال قرائت و تدبر در قران ، در حال تلاش برای فهم حقیقت هستی و پیدا کردن راههایی برای بندگی زیباتر و عاشقانه تر ... آنها را همیشه میشد در حال زیباتر و آسمانی تر کردن محیط خانه یافت ... و در کنار تمام اینها در پشت مانیتورها برای رساندن پیام این قیام به همه جای عالم ... طوری که قبل از اینکه پای یاران امام برای فتح به سرزمینی برسد، قلب و فکر مردم آن سرزمین با روشنگریهای آن بانوان خردمند، و آن طلایه داران اندیشه و آگاهی، تسلیم دین خدا شده بود ...

آنها مجاهدان گمنامی بودند که امامشان دوستشان داشت ... کسانی که نسل آینده بشریت و کسانی که قرار بود در دوران طلایی حیات بشریت زندگی و آن را اداره کنند را در دامان پر مهرشان تربیت میکردند ... تا دیگر امامشان آنقدر غریب نماند که بگوید : " هل من ناصر ینصرنی ؟ " ...

زنانی که شاید مثل اویس قرنی هیچوقت چشمشان به دیدار مولایشان روشن نشد، اما امام رایحه خوش اخلاصشان را از ورای تمام فاصله ها میشنید، و سلامهایی که صبح به صبح بعد از دعای عهد به او میدادند را با محبت جواب میداد ...


زنانی که نمیدانستند وقتی به کودکانشان یاد میدانند که: " یادت باشد سالها بعد، وقتی بزرگ شدی و به خدمت آقا رسیدی، سلام مرا به او برسان و بگو همیشه دوستشان داشته ام" ، خودِ خود امام، صدایشان را میشنید و سلامی که قرار بود در آینده ابلاغ شود را در زمان حال جواب میداد ...

امشب شب رقم خوردن تقدیرهاست ... به این فکر کنیم که در تاریخ مابعد الظهور از ما چه خواهند گفت؟ ...

و فراموش نکنیم که : و من ادرک فاطمه حق معرفتها، فقد ادرک لیله القدر


لبیک یا امیر المومنین ...
تا یادم هست از مردم کوفه متنفر بودم ... به نظرم آدمهای کم هوش و نادانی بودند که قدر گوهر را نمیشناختند و همیشه در بزنگاهها کار را خراب میکردند ... واقعا چقــــــدر استعداد شوم بی لیاقت بودن لازم است که مردم یک شهر موفق شوند سه امام مفترض الطاعه را خون به دل کنند ...

اما وقتی بیشتر در تاریخ اسلام تعمق کردم، دیدم ای بابا، مردم کوفه انقدرها هم آدمهای بدی نبودند. کوفه شهری بود که از اصل و اساس به دست مسلمانان بنا شده بود، و لوکیشنش را شیعیان نابی مثل سلمان فارسی و حذیفه طی مدتها تحقیق و بررسی تعیین کرده بودند . بعد از به حکومت رسیدن حضرت امیر، از اقصی نقاط عالم اسلام شیعیان و محبین حضرت امیر به آنجا آمدند، و شهری با اکثریت شیعیان بنیاد نهاده شد ... خداییش را بخواهید مردم این شهر چندین سال پای حضرت امیر علیه السلام ایستادند، و لااقل خیلی بهتر از مردم مدینه بودند که دلهایشان با ایشان نبود ... یا مردم شام که نان حرام معاویه کلا از آدمیت دورشان کرده بود ...

آن بندگان خدا هم از اول اینقدر منفور نبودند ... آنها هم مثل ماها آدمهایی بودند که امامشان را دوست داشتند، و او را ولی امر خود میدانستند ... لاید آنها هم کلی به شیعه بودنشان غره بودند و در عید غدیر با گردنی افراشته " الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب" میگفتند ... آنهم کجا؟ زیر سایه خود خود امیرالمومنین ...

اما اشکال کار اینجا بود که همه این خوبیها فقط به زبان و فقط تا وقتی بود که بوی فتح و ظفر می آمد ... آنها هم مثل خودمان صبر و تحملشان اندازه داشت و وقتی کار جنگ و جهاد با دشمنی حیله گر مثل معاویه به درازا کشید و امتحان سخت شد، بهانه گیریهایشان شروع شد ... و کار را به جایی رساندند که بارها و بارها حضرت امیر از انها گلایه کردند و دردمندانه گفتند:

" چون‌ به‌ شما در فصل‌ گرما دستور آمادگی‌ جهاد دادم‌ گفتید به‌ ما مهلت‌ ده‌ تا گرما بگذرد وچون‌ در زمستان‌ شما را به‌ جهاد خواندم‌ گفتید مهلت‌ ده‌ تا سرما بگذرد ... صبح‌ صفوفتان‌ را استوار می‌کنم‌، غروب‌ چون ‌کمان‌ خم‌ می‌شوید. ای‌ کسانیکه‌ جسمهایتان‌ حاضر اما عقلتان‌ غایب‌ است!‌ شما که به‌ هنگام‌ جنگ‌ در پایمردی‌ چون‌ آزادگان‌ نیستید و در هنگام‌ سختی‌ و بلا نمیشود مثل یک برادر به شما اعتماد کرد ... "

معاویه و عمر و عاص اگرچه در دشمنی چیز کم نگذاشتند، اما تکلیفشان معلوم بود. سر و کارشان با شمشیر حضرت بود، و همه هم میدانستند که اینها دشمنند. اما چه میشود کرد با آن دوستی که ادعای دوستی دارد، اما نمیشود روی دوستیش حساب کرد ... چه میشود کرد با کسی که ادعای محبت دارد، اما وقتی باید محبتش را ثابت کند با هزار عذر و بهانه شانه خالی میکند و قلب امام زمانش را آنقدر به درد می آورد که میگویند :

" می‌خواهم‌ داروی‌ دردم‌ باشید، در حالیکه‌ درد من‌ خود شما هستید. مانند کسی‌ که‌ بخواهد خاری‌ را که‌ در بدنش‌ فرو رفته،‌ باخار درآورد. وای‌ بر شما آیا دنیا را بر آخرت‌ ترجیح‌ می‌دهید؟ ... وقتیکه‌ شما را دعوت‌ به‌ جهاد با دشمن‌ می‌کنم‌ مانند کسی‌ که‌ در حالت‌ مرگ‌ است‌ چشمهایتان‌ می‌چرخد. .. دوست‌ داشتم‌ خداوند بین‌ من‌ وشما فاصله‌ می‌انداخت‌ و مرا به‌ میان‌ افراد شایسته‌تری‌ می‌برد ... دوست‌ داشتم‌ اصلاً شما را ندیده‌ و نمی‌شناختم‌. خدا شما را هلاک‌ گرداند. قلبم‌ را چرکین‌ و سینه‌ام‌ را از خشم‌ لبزیزکردید و با بی‌ اعتنایی‌ و نافرمانی‌ تان‌ اندیشه‌ام‌ را آلودید تا اینکه‌ قریش‌ گفتند پسر ابوطالب‌ مرد دلیری‌ است،‌ اما از دانش‌جنگ‌ چیزی‌ نمی‌داند …




یادم هست که وقتی این خطاب و عتابها را در نهج البلاعه میخواندم، تنم میلرزید و خدا را شکر میکردم که خداوند جهاد را بر ما خانمها واجب نکرده است، وگرنه هیچ بعید نبود ما هم همین معامله را با اماممان بکنیم ... هیچ بعید نبود ما هم در عین اینکه اماممان را دوست داریم و او را ولی امر خود میدانیم، وقتی حکم جهاد ایشان با سلیقه و شرایط و منافعمان ما جور در نیامد، رویمان را از ایشان برگردانیم و با پررویی تمام به دنبال خواست دلمان برویم ... واقعا که جهاد کار ساده ای نیست. از خود گذشتن میخواهد، و از جان گذشتن، و از دلبستگیها دل بریدن ... خیلی سخت است، مگرنه؟

خدا را شکر ...

اما درست وقتی در این خیال خام فرو رفته بودم ، و فکر میکردم دیگر هیچ خطری متوجهم نیست، این آیه از قرآن مقابلم قد کشید و حقیقت تلخی را یادآوری کرد ... این حقیقت که همه باید امتحان بشوند ... در هر زمانی، در هر مکانی، چه مرد باشند و چه زن ... این قانون خداست:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

آیا گمان کرده اید که رها شده اید؟ و خداوند آن کسانی از شما، که در راه او جهاد میکنند و تحت تاثیر هیچکس بجز خدا و رسولش و مؤمنین حقیقی نیستند، را نمی شناسد ؟ ... در حالیکه خدا از آنچه میکنید باخبر و آگاه است.





و بعد به این کلام از حضرت امیر برخوردم، که فرمان یک جهاد دائمی را برای تمام زنان تا روز قیامت صادر کرده است :

کَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَی الرِّجالِ وَالنِّساءِ، فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّی یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللّه، وَجِهادُ الْمَرْئَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلی ماتَری مِنْ أذی زَوْجِها وَغِیْرَتِهِ. ( وسائل الشّیعة، ج 15، ص 23 )

امام علی - علیه السلام - فرمود: خداوند جهاد را هم بر مردان و هم بر زنان واجب کرده است ... پس جهاد مرد، آن است که از مال و جانش بگذرد تا جائی که در راه خدا کشته و شهید شود. و جهاد زن آن است که در مقابل زحمات و اذیتهایی که از شوهر به او می رسد، و بر غیرت او صبر نماید.

و دیدم ای واااای بر من! ... پس هیچ بعید نیست که من هم ...



مولای من! ای آنکه در آسمانها و زمین امیرالمومنین هستید!

شرمنده ام که اینهمه سال ادعای محبتتان را داشته ایم، اما از دستور واضح جهادی که به ما دادید سرپیچی کردیم ... شرمنده ام که هر بار بداخلاقیهای همسرانمان را دیدیم، به هر چیزی فکر کردیم، الا اینکه شما از قبل به ما دخترانتان هشدار داده اید که در زندگی با یک مرد باید صبور بود ...

شرمنده ام که بسیاری از ما خانمهای شیعه هم مثل مردم کوفه مدام آزارتان میدهم و حواسمان پی هر چیزی هست، الا اینکه باید راهی برای اجرای این صبر جمیل پیدا کنیم ... شرمنده ام که هیچ حواسمان نیست که این دستور مستقیم شما به ماست ...

شاید اگر گوشهایمان کمی شنوا بود، می توانستیم خطبه تان را بشنویم که در مذمت کم صبریها و بهانه گیریهای ما زنان برای شانه خالی کردن از جهادمان ، ایراد کرده اید ...

اینکه شما ما را به جهاد میخوانید و از ما میخواهید در برخورد با ناملایمات زندگی مشترک، صبورانه برخود کنیم ، اما ما هر بار یک بهانه می آوریم ... یا میگوییم همسرمن آنقدر بد اخلاق است که به هیچ صراطی مستقیم نیست ... یا همسرم خیلی ناسپاس است و قدر محبتهای من را نمیداند ... یک بار پای خانواده اش را وسط می کشیم که نمیگذارند خوب زندگی کنیم ... یک بار میگوییم زمانه عوض شده و دیگر نمیشود از این صبر و تحملها به خرج داد ... یک بار وضعیت مالی نه چندان خوب همسرمان را بهانه میکنیم و میگوییم همچین مردی ارزشش را ندارد ... یک بار به قیافه اش گیر میدهیم که ایده آلمان نیست ... و یک بار سطح تحصیلاتش را وسط میکشیم که در شان ما نیست ... و کللللی بهانه های ریز و درشت دیگر ...

اما حقیقت این است که شما از ما دخترانتان، از ما شیعیانتان، از ما زنانی که ادعای محبتتان را داریم فقط همین یک چیز را خواسته اید ... صبر ... اینکه حتی اگر چیزی از همسرمان دیدیم که به مذاقمان خوش نمی آمد، سریع همه چیز را به هم نریزیم و مقابله به مثل نکنیم ... بلکه به یاد بیاوریم که این نقطه شروع جهاد ماست ... و دقیقا همان جاییست که باید صبر کرد ... صبری جــــــمیل ...

صبری به زیبایی همان صبر 25 ساله ی خودتان ... صبری نه از سر ناتوانی و بیچارگی، بلکه صبری آگاهانه و هوشمندانه و هدفمند ... صبری برای پایدار نگه داشتن کانون مقدسی که گرانبها ترین نهاد در نزد خداست ... و پرهیز از طلاقی که عرش خدا را به لرزه در می آورد ... صبری که بوسیله آن شرایط را آرام نگه داریم و همزمان تلاش کنیم تا اوضاع را بهبود ببخشیم ...

و شما چه زیبا و عادلانه چنین صبر زیبا و مقدسی را همسنگ جهاد با مال و جان در راه خدا قرار داده اید ... واقعا که با این حساب هر کس همسر بد اخلاقتر یا غیرتمندتری داشته باشد، جهادش هیجان انگیزتر و پرماجراتر خواهد بود ... و خوبیش به این است که شما حاضر و ناظر تمام تلاشهای ما هستید و می بینید و لبخند میزنید و لذت میبرید و به زندگیهایمان برکت میدهید ... و چه بسا در بحبوحه تلاشهایمان، دست پدرانه ای از مهر بر سرمان میکشید ...

امام خوب من ... ای پدر مهربان ...

امشب شب قدر است ... شبی که نمیدانم به خاطر کدام حکمت خداوند تا ابد با نام شما زینت داده شده است ... و ما تقدیر یک سال آیندمان را، در میان اشکهایی که به یاد مصائب شما بر چهره داریم از خدا طلب میکنیم ...

امشب در حقمان پدری کنید و از خدا بخواهید که تقدیرمان را محبت حقیقی به شما قرار دهد ... اینکه حقیقتا دوستتان داشته باشیم و با جان و دل تابع محض اوامرتان باشیم ... کمکمان کنید که بفهمیم بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه ... کمکمان کنید که ثابت کنیم لیاقت تاج افتخار شیعه شما بودن را داریم ... و این فقط زمانی حاصل میشود که منم منم ها و "من خودم میدانم" هایمان را کنار بگذاریم و در مقابل دستورات شما، که یقین داریم دستور خداست، فقط بگوییم " سمعاً و طاعتاً" ... کمکمان کنید در این جهاد سختی، که خودتان خوب میدانید برای هر لحظه اش باید چقدر تدبیر کرد و زحمت کشید و صبوری به خرج داد ...

کمکمان کنید که خودمان را به دستهای مهربان شما بسپاریم و دیگر نگران چیزی نباشیم، و یقین داشته باشیم نتیجه هر چه باشد جز پیروزی نیست ... کمکمان کنید که آنقدر به درستی جهادمان ایمان داشته باشیم، که در پایان هر روز جهاد سخت و طاقت فرسا، حتی اگر نتیجه دنیایی چندانی هم عایدمان نشده باشد، فقط به خاطر توفیق جهاد ، سجده شکر به جا بیاوریم ...

و به تبعیت از دختر نازنینتان پس از آن زیباترین جهاد تاریخ، قهرمانانه بگوییم:




" و ما رایتُ الا جمیلا " ...

من جز زیبایی ندیدم ...







-

** چندتا از دوستان عزیز در اینجا یه حرکت خوبی رو شروع کرده اند که واقعا قابل تقدیره. لطفا هر کس به نسبت توان و تخصصش یه گوشه کار رو بگیره تا به امید خدا یه فضای خوب ایجاد بشه و همه از برکاتش استفاده کنیم ...

** بصیرا جان هم لطف کرده و در اینجا مطالبی از استاد پناهیان درباره شب قدر قرار داده، که شاید کمکمون کنه از برکات امشب به بیشترین حد ممکن استفاده کنیم ...




+ نوشته شده در شنبه پنجم مرداد 1392ساعت 19:59 توسط رضوان | 147 تَعاوَنوا عَلی البرّ و التّقوی



و اَنَّ الرّاحِلَ الیکَ قَریبُ المَسافه ...
سلام و عید میلاد کریم اهل بیت (ع) مبارک ...

در یکی از همین روزهای گرم روزه داری، بعد از ظهر دیگه از حال رفته بودم، که ناگهان فکری به ذهنم رسید: من الان به خاطر روزه داری در ماه مبارک، یک قدم به یکی از درهای بهشت نزدیک شده ام! ... چون در روایتهایی از پیامبر مهربانیها (ص) و همینطور امام صادق (ع) داریم که :

اگر زن نماز پنج وقت را بخواند، و ماه رمضان روزه بگیرد و عفت و پاکدامنی را رعایت کند، و از شوهرش اطاعت نماید، و محبت علی بن ابیطالب را در دل داشته باشد، به او گفته می شود: از هر دروازه ی بهشت که می خواهی وارد شو ... ( وسائل الشیعه،ج20، ص159 )

به همین سادگی و به همین خوشمزگی ... و گرنه این بزرگواران هم بلد بودند قضیه رو مرموز کنند و سخت جلوه بدن و برای بهشت رفتن، کلی کار جلوی خانمها ردیف کنند ... اما پیامبر از روی سلیقه خودشون چیزی نمیگن : و ما ینطق عن الهوی . ان هو الا وحی یوحی ... او هیچگاه به دلخواه خود چیزی نمیگوید، بلکه هر چه میگوید وحی الهیست ...

وقتی این بزرگان خیلی راحت، خیلی ساده و قابل فهم فقط این 5 شرط رو برای ورود زنان به بهشت میگذارن، یعنی واقعا برای بهشت رفتن یک زن تحقق این 5 شرط کافیه :

1- * اقامه صحیح نماز

2- * روزه ماه مبارک

3- * مراعات عفت و پاکدامنی

4- * داشتن محبت اهل بیت (ع)

5- * اطاعت از شوهر

حالا اگه این شرطها به مذاق ما خانمهای توانای قرن 21 پیش پا افتاده میاد، و فکر میکنیم خوب اینطوری که اون خانوم کم سواد توی یک روستای دور افتاده، که با کمک نهضت فقط سواد خوندن و نوشتن داره هم میتونه اجراش کنه، و وارد بهشت بشه ، دیگه مشکل خود ما و ذهنیتهامون هست ... و گرنه دین خدا دین سادگیه، دین آرامش روانه، دین لذت بردن از لحظه لحظه زندگیه ...



چند وقت پیش لیلی جان توی یکی از کامنتهاش نکته بسیار مهمی گفت که من اون رو یکی از ملاکهای مهم توی عملکردم قرار داده ام: اینکه باید آدم طوری عمل کنه که همیشه چیزی برای ارائه داشته باشه ...

البته لیلی جان این رو درباره مرتب کردن خونه وقتی قراره مهمون برسه گفت. اینکه اگر قراره تا یک ساعت دیگه مهمون برسه و خونمون هم بازار شامه، درستش اینه که اول باید همه توانمون رو متمرکز کنیم روی اون قسمتهایی از خونه که توی دید هست + سر و وضع خودمون + وسایل پذایرایی ... اینطوری خیال آدم راحته که اگه همین الان هم مهمون از راه برسه، مشکلی نیست ... بعدش میشه رفت سراغ کارهای تکمیلی. یعنی مرتب کردن اتاقی که قراره مهمونها برن وسایلشون رو بذارن و مانتو یا چادرشون رو عوض کنند، یا سرویس بهداشتی که ممکنه مهمون بخواد بره دستش رو بشوره و ...

اما میشه این رو تعمیم داد به کل زندگی ... در زندگی انسان کارهایی هست که از بقیه کارها مهمترن و باید مشخصاً بابت اونها حساب پس بدیم ، و بقیه کارها در رتبه های بعدی اهمیت هستند ...

باید هر چند وقت یک بار بایستیم و به خودمون نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم:

آیا اگه همین الان فرشته مرگ بیاد و به من بگه "بساطت رو جمع کن، فرصت تموم شد! " ، آیا من اون حداقلها رو تامین کرده ام که به خداوند ارائه کنم و خیالم راحت باشه؟ ... آیا نمازم رو درست و با شرایطش خونده ام؟ آیا حواسم بوده که نماز قضا نداشته باشم؟ آیا روزه های واجبم رو گرفته ام؟ آیا تمام احکام مورد نیازم درباره این دو واجب الهی رو بلدم که خیالم جمع باشه حداقلها رو درباره شون مراعات کرده ام و چهارچوب ظاهری عملم مقبول هست، حالا عمق باطنی عمل پیشکش؟!

دیروز داشتم با عزیزی که دانشجو هست صحبت میکردم. حرف روزه شد و اینکه توی این گرمای طاقت فرسا دانشگاه رفتن چقدر سخته ... بعد دیدم یهو برگشت گفت: حالا تا بتونم روزه هام رو میگیرم. اما اگه نشد دیگه خدا می بخشه. خودش گفته اگر می بینی برات ضرر داره، روزه نگیر! ...

دهنم عین کروکودیل باز موند! یعنی خدا گفته ترم تابستونی بردار که بعدش نتونی روزه ت رو بگیری؟ یعنی اصل ترم تابستونی و کلاس کنکور ارشد و ... هست و روزه اگه شد شد، اگه نشد هم خدا می بخشه؟ ... چی باعث شده روزه ماه مبارک که اصل هست بشه فرع، و کلاس و درس و دانشگاه بشه اصل؟ ...

وقتی از این دنیا بریم دیگه برای کسی مهم نیست که لیسانس داریم یا فوق لیسانس، یا حتی دکترا ... فقط مهمه که نمازمون رو درست خونده ایم یا نه. روزه واجبمون رو درست گرفته ایم یا نه ... تازه بعد از اینها هست که بحث ثوابهای علم آموزی و فعالیتهای مثبت اجتماعی میاد وسط و ارزش پیدا میکنه ... مگه همه مون این رو نمیدونیم که " اولَ ما یُحاسَبُ بِه العَبد الصلوه . فِان قُبلت، قُبل ماسِواها. و اِن رُدّت، رُدّ ماسِواها " ... اولین چیزی که از اعمال بندگان مورد محاسبه قرار میگیرد نماز است. اگر قبول شود، بقیه اعمال هم پذیرفته میشود، وگرنه بقیه اعمال هم مردود میشود ...

یک لحظه بایستیم و از خودمون بپرسیم من الان دارم برای چی میدوم؟ برای چی خوشحالم و برای چی ناراحت؟ نکنه یه وقت مثالم بشه مثال کسی که در یک آزمون ازش یک سوال ساده پرسیده اند ولی اون داره با جد و جهد فراوان یک عااالمه اظهار فضل میکنه و جوابهای قلنبه سلنبه ای میده که اصلا به اون موضوع مربوط نیست ... مسلمه که داره بیخودی زحمت میکشه و نمیتونه در اون آزمون قبول بشه، هرچند خودش حیال کنه خیلی هم عالی داره جواب میده! ...

قران به زیبایی تمام این نکته رو بهمون تذکر میده که حواسمون رو جمع کنیم و زحمت بیخود نکشیم: "هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا؟ الذین ضل سعیهم فی الحیات الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا ( کهف. 104) ... آیا میخواهید بدانید چه کسانی از همه زیانکارترند؟ آنها که تلاشهایشان در دنیا به هدر رفته، اما پیش خود خیال میکنند که بهترین کارها را انجام داده اند ...



قرار نیست ما توی این چهار صباح عمرمون فیل هوا کنیم ... خدا از ما خانمها همین 5 کار رو خواسته ... اما ما میایم به جای اینکه تلاش اصلیمون رو روی اینها متمرکز کنیم، خودمون رو سر چیزهای دیگه خسته میکنیم، و بعد نوبت نماز که میشه با کسالت میخونیم ... یا مثلا اینقدر برای خودمون اهداف ریز و درشت می چینیم که بعدش مجردها پدر و مادر، و ما متاهلها هم شوهر و بچه و زندگی رو مزاحم اون اهداف می بینیم، و دیگه ازشون بیزار میشیم و با هر بهانه ای بهشون غر میزنیم ...

چیزی که روز قیامت از من می پرسن، این نیست که ارشد و دکترا داری یا نه؟ نمیپرسن تونستی مدیر موفق فلان شرکت باشی، یا نه؟ از من میپرسن آیا تونستی نفست رو مهار کنی و با خانواده ت مهربون باشی؟ تونستی منم منم رو کنار بذاری و مطیع همسرت باشی؟ تونستی اونقدر وجودت رو پرورش بدی که " لتسکنوا الیها" رو محقق کنی؟ ... تونستی پر و بال تواضع و خاکساری جلوی پدر و مادرت پهن کنی و به این فکر نکنی که اونها با این کار پررو میشن و توقعشون بالا میره ...

اگر تونستی این اولیه ها رو محقق کنی، نوش جونت ... برو و از بقیه جنبه های زندگی و تواناییهات هم استفاده کن ... اما اگر می بینی توانت محدوده و نمیتونی، وظیفه اصلیت این هست که به این 5 کار برسی، نه کارهای دیگه ای که به نظرت مهم میان ...

وقتی دروازه های اون دنیا به روی ما باز میشه و دیگه فرصت عمل کردن ازمون گرفته میشه، از من میپرسند تو که ادعای محبت اهل بیت (ع) رو داری، امامت رو چقدر شناخته ای و چقدر سعی کردی سبک زندگیت شبیه او باشه؟ ... چطور میشه من ادعای دوست داشتن کسی رو داشته باشم، اما درست برخلاف اون چیزی که او عمل کرده، عمل کنم ؟ ...

چطور ممکنه دیده باشم که حضرت مادر (س) چطور در دوران تجرد " ام ابیها" و نور چشم پدرشون بودند و بعد از ازدواج هم تمام سعیشون رو میکردند که با همون امکانات محدود زندگی حضرت امیر (ع) در فضای خونه شادی آفرین باشند، با بچه ها بازی کنند، بهشون رسیدگی و محبت کنند و با خود حضرت امیر طوری رفتار کنند که ایشون در وصفشون بگن : وقتی به چهره فاطمه نگاه میکردم تمام اندوههایم را فراموش میکردم ...

این 5 شرط به نظر ساده میاد ، اما پشت هر کدومش یک دنیا مجاهدت نهفته ست ... من اگر در طول روز مراقب اعمالم نباشم، نمیتونم یه نماز خوب با حضور قلب بخونم، یا روزه واقعی بگیرم ... اگه با اعمالم زینت اهل بیت نباشم، نمیتونم ادعای محبت اونها رو داشته باشم ... اگه حدود محرم و نامحرمی و رو رعایت نکنم و در مهمونی و موقع خرید و محل کار و دانشگاه، با هر نامحرمی بگو بخند کنم و داد و ستد عاطفی داشته باشم و در یک کلمه حجاب ظاهری و باطنیم درست نباشه، نمیتونم ادعای عفت و پاکدامنی داشته باشم ... و اگر نتونسته باشم سعه صدر رو در وجودم پرورش بدم، نمیتونم از همسرم اطاعت کنم ...

تحقق این 5 شرط تمرکز میخواد ، مجاهده میخواد، تلاش میخواد، از خود گذشتن میخواد ...

و دستهایی میخوان که ما تلاش نکنیم ... میخوان سرمون اینقدر گرم شاخ و برگها باشه که از ریشه ها غافل بشیم ... میخوان دلمون خوش باشه که داریم برای دین خدا تلاش میکنیم، اما از اصل دین خدا دور بمونیم ...

اما کسی که راههای آسمان رو بهتر از راههای زمین میشناسه، کسی که محبتش یکی از همین پنج شرط طلایی سعادته، کسی که اصلا خودش تقسیم کننده بهشت و جهنم میان موجوداته، قرنها پیش به ما هشدار داده است که:

الا انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها ... یعنی آی آدمهایی که 14 قرن بعد به این دنیا می آیید ! ... حواستان را جمع کنید. گول ظواهر را نخورید ... بدانید که بهای وجودتان و این فرصت زندگی که به شما داده شده، چیزی جز بهشت نیست ... خودتان را به کمتر از آن نفروشید ... خودتان را ارزان نفروشید ...



یادتونه توی بحث زندگی گوارا گفتم زندگی گورا زندگی هست که هم دنیای زیبا به آدم بده و هم آخرت زیبا ؟، موقع نوشتن این "هم دنیا و هم آخرت" هی یه مطلب میومد به ذهنم، ولی نمیفهمیدم چیه. با کامنت آیدا جان اون مطلب یهو یادم اومد. یه خاطره از علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر بی نظیر المیزان، بود که میگن:

" در ایام تحصیل در نجف، یک روز در مدرسه ایستاده بودم. مرحوم قاضی که از آن جا عبور میکردند وقتی به من رسیدند، دستشان را روی شانه من گذاشتند و گفتند : ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان!

یعنی نماز شب این قدرت رو داره که خود به خود آدم رو در مسیر رسیدن به زندگی گوارا قرار بده.




و اما حدیث زیبایی که آیدا جان گفت و من اعتراف میکنم که قبلاً نشنیده بودم این هست. این حدیث بی نظیر و ملحقاتش رو، ضمن تشکر از آیدا جان، بعنوان عیدی به همه مون تقدیم میکنم:




زنی به خدمت امام صادق (ع) آمد و گفت: ای پسر پیغمبر! شوهرم مرا دوست نمی دارد. چه کنم؟

حضرت فرمود؛ �عَلَیک بصلوة اللّیل� بر تو باد نماز شب (یعنی برو نماز شب بخوان(

پس از مدتی، زن به خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت: شوهرم از آن وقت هیچ کس را به اندازه من دوست نمی دارد.

پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند. و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند.




بعد من یه تحقیق در این باره کردم و دیدم ای واااای چه خبره! اصلاً یه سری از چیزهای دنیوی که ما به عنوان زن دنبالشیم و حتی در توصیه های مهتابی هم هست با نماز شب خود به خود حاصل میشه.

مثلاً :

*پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : من کثرة صلاته باالیل، حسن وجهه بالنّهار (هر که نماز شب زیاد بخواند هنگام روز زیبا و خوش سیما می گردد.)

*از امام زین العابدین (ع) سؤال شد: ما بال المتهجدین باللیل من أحسن النّاس وجها؟ چرا شب زنده داران از همه مردم خوش سیماترند؟

فرمود: لأنّهم خلو باللّه فکساهم اللّه من نوره. چون با خداوند خلوت می کنند، خدا نیز جامه ای از نور خویش بر آنان می پوشاند.

* امام صادق (ع) : صلاة اللّیل تحسن الوجه نماز شب صورت انسان را زیبا می کند.

* امام صادق (ع) : صلاة اللّیل تُبیض الوجه نماز شب روی را سفید می گرداند.

* امام صادق (ع) : صلاة اللیل تحسن الخلق نماز شب انسان را خوش اخلاق می کند

* امام صادق (ع) : صلوة الیل تطیب الریح نماز شبْ انسان را خوشبو می کند.



باز هم بگم؟ ... خوب وقتی یک همچین راه تضمین شده ای برای رسیدن به خیر دنیا و آخرت و همون زندگی گوارا وجود داره، چرا از دست بدیم؟ مگه یه نماز شب چقدر وقت میبره؟ همه ش 11 رکعته دیگه؟ یعنی این خواب اینقدر با ارزشه؟ یعنی نمی ارزه برای به دست آوردن زندگی گوارا یک ربع ازش بزنیم؟ ... معلومه که می ارزه.

دری جون بسیار سپاسگزارم از تاپیک خوبت برات آرزوی توفیق دارم از خدای مهربون
از وصيتهاى آدم عليه السلام به فرزندش شيث عليه السلام: بــه دنيـاى فـانى دل نبـنديد ؛ زيرا من به بهشت جاويدان دل بستم، اما به من وفا نكرد و از آن بيرونم كردند.  
دری جونواقعا قشنگ بود و البته بسیار تاثیر گذار...

وقتی خود ما خانمها صالح نباشیم...چطور میتوانیم دامنمان صالح پرور باشد؟؟؟؟


زنانی که امام سلامهایی که صبح به صبح بعد از دعای عهد به او میدانند را با محبت جواب میداد....
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687