2733
2734
عنوان

معجزات امام رضا (ص)

| مشاهده متن کامل بحث + 238063 بازدید | 1138 پست
این داستان رو یکی از دوستان در تایپیک کلید اسرار گذاشته بود

دوست داشتم بچه های این تایپیک هم بخوننش چون مربوط به امام رضا ع بود



من هم یه چیزی نعریف کنم از قول خواهر یکی از دوستانم که البته خیلی عجیبه. قبلش توضیح بدم که این خانوم با یه مرد خیلی پولدار ازدواج کرد و بچه دار نشد و بعد از کلی دوا و درمون دیگه ناامید شد و رفت یه دختر بچه یه روزه رو از بیمارستان به فرزندی قبول کرد و اسمش رو هم گذاشت مریم. ولی خونواده شوهرش بعد از یهمدت گفتن که این تک پسرمونه و نمیشه که بچه نداشته باشه و این هم دختره. این خانوم هم که نمی خواست که فامیل شوهرش برن براش زن بگیرن برای همین شاگرد خودشو برای شوهرش گرفت (خانومه آرایشگاه داشت). ولی مادرش اصل راضی نبود و می گفن چرا این کارو کردی و مگه آدم خودش با دست خودش میره برای شوهرش زن میگیره و من نمی بخشمت. هووهه هم بلافاصله حامله شد. حالا جریان رو از زبون خودش تعریف می کنم که راحتتر بشه نوشتش.
روز نیمه شعبان مادرشوهرم همه رو از جمله خونواده منو دعوت کرده بود به مولودی خیلی خیلی مفصل. من هم روزه بودم. قبل از شروع مهمونی به هووم که حالا شکمش هم خیلی بزرگ شده بود گفتم تو رو خدا وقتی مامان من اومد جلوش نیا چون خیلی ناراحت میشه و گریه میکنه. مامانم قراره فقط 10 دقیقه بیاد و بره. و اون هم قبول کرد. ولی تا مادرم اومد اون هم اومد نشست جلوی مادرم و مادرم هم چشماش پر اشک شد و هنوز نیومده بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. منم صداش کردم تو اتاق و گفتم مگه نگفنم نیا جلوی مادرم خوب 10 دقیقه صبر می کردی بعد. داشتم این حرفو میزدم که مادرشوهرم شنید و گفت: من گفتم بیاد به تو چه مربوطه که بهش میگی نیاد مگه چیه زن پسرمونه و آبروی ماس که حامله شده و خلاصه شروع کرد با من به دعوا و خیلی حرفای بدی زد. دخترم که اومده بود تو اتاق هم همین طور با ترس داشت ما رو نگاه می کرد. یه دفعه وسط حرفش مادرشوهرم گف حالا چی فکر کردی یه بچه ور برداشتی آوردی میشه نوه ما. مگه این بچه ماست. و بعد ش هم رفت. حالا دخترم اومده تو بغلم و هی می پرسه چرا مادرجون گفت من بچه اونا نیستم؟ و من هم موندم که چی جواب بدم. خلاصه با اشک و آه بچه رو بغل زدم و روزمو باز نکرده اومدم بیرون و یه راست رفتم حرم (مشهدی هستم) و کلی گریه کردم و با زبون روزه مادرشوهرمو نفرین کردم که الهی لال شه حالا من جواب بچه 4 5 ساله رو چی بدم.
فرداش زنگ زدن به شوهرم که بیا بیمارستان.رفتیم و دیدیم مادرش حالش خیلی خرابه مثل کسی که سکته کرده باشه. دکترا گفتن یه نوع ویروس خاصه که به قسمت گویایی و زبان حمله میکنه و اون قسمت رو از کار میندازه و خیلی طول میکشه تا بیمار دوباره بتونه حرف بزنه. نمیدونستم خوشحال باید باشم یا نه. مادرشوهرم هم انگار فهمیده بود چون هی با اشاره میگفت چرا بچتو نیادوردی. من خودم رو می زدم به اون راه که یعنی نفهمیدم چی میگی تا بلاخره کاغذ و قلم گرفت و نوشت مریم رو بیار ببینمش!
 خوب دیدن شرط انسان بودن است                      عیب را در این و آن پیدا مکن    مولانا 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

8سال پیش ماشین بابامو که باهاش کار میکرد دزدیدن...خیلی ناراحت بودیم به قول مامانم نوندونی ما همون ماشین بود
بابام بنده خدا خیلی شرمنده بود از امام رضا خواست اگر پیدا شد بره مشهد پابوسش و نذرشو ادا کنه....3ماه گذشت و ما همچنان غصه میخوردیم...پلیس میگفت دیگه پیداش نمیکنی تا حالا اوراق شده برو دنبال زندگیت....روز تولد امام رضا بود نشسته بودیم خونه یهو از آگاهی زنگ زدن ماشینت و دزدش رو گرفتیم تو بندرعباس میخاسته بفروشه همه شماره های ماشینو عوض کرده بوده خریدار هم مامور اطلاعات بوده خلاصه شک میکنه به یارو و یه شماره شاسی بوده که عوض نکرده بوده از روی اون شماره شاسی میفهمه ماشین دزدیه......بابام همینکه شنید گوشیو گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و هوار کشیدن الان که دارم میگم براتون کلی ذوق کردم به یاد اون روز
اصلا باورمون نمیشد قربونش برررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررممممممممممممممممممممممممم
خدایا شکرت
پارسال هم یه مشکلی برام پیش اومده بود(نمیتونم بگم) که 1 ماه تموم خداشاهده هم خودم هم بابام شبا تا صبح گریه میکردیم
من داغون شده بودم بابام هم به خاطر من داغون شد
شبا بعد اینکه میخابیدیم من توی اتاق گریه میکردم بابام هم یواشکی میرفت توی کوچه مینشست و گریه میکرد بعد نزدیک صبح میومد خودشو میزد به خواب
خلاصه اگر اون جریان ادامه پیدا میکرد اول من میمردم و از غصه من هم بابام و مامانم دور از جونشون میمردن
اما قربون امام رضا برم که روز تولدش جوابمونو داد و لبامون خندون شد
امام رضا فداااااااااااااااااااااااااااااااااااات بشم
دوست دارم
خدایا شکرت
2728
این ماجرا رو من از زبون دیگران شنیدم ولی به هر حال اینجا میذارم.
میگن یکروز یک خانمی با یک دختر 4-5 ساله تو حرم کنار ضریح بودن که یکباره یک گلدون از بالای ضریح میافته رو سر دختر بچه. زود میارنش بیرون و خادمها بهش رسیدگی میکنن چشماشو باز میکنه میگن چطوری؟اونم جواب میده خوبم هیچیم نشده!همه خیالشون راحت میشه ولی یکباره مادرش شروع میکنه تو سر و صورتش میزنه و از حال میره ....ازش میپرسن اخه بچه که خوبه چیکارت شده؟میگه اخه بچم لال بود به نیت شفا اوردمش اینجا ...الان داره حرف میزنه.
(السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا)
سلام من هم میخوام یکی از معجزات امام رضا را براتون بگم :
من توی ماه پنجم بارداری که بودم جراحی صفرا کردم . و لی از فردای روز عمل دردهام کم که نمیشد هیچ بیشتر هم میشد 3 روز بیمارستان بستری بودم و از شدت درد فقط فریاد میزدم اینم بگم که من به درد خیلی مقاوم هستم و به گفته اطرافیانم موقع درد مظلوم هم میشم و فقط ناله میکرد و گاهی فریاد . وقتی هم که اومدم خونه شب ها تا صبح کسی از ناله های من خوابش نمیبرد . تا اینکه دو بار دیگه هم بیمارستان بستری شدم پزشکان تشخیص نمیدادن چه اتفاقی برام افتاده و برای تشخیص هر کاری که فکر کنید با من باردار کردن ام آر آی آندوسکوپی و ..... اونقدر ناتوان شده بودم که حتی قاشق را هم نمیتونستم توی دستم بگیرم و غذا را دهانم میگذاشتن پزشکان واقعا درمانده شده بودن و در حین آزمایشات متوجه شدن که کبد من هم داره از کار میفته این هم بگم که با وجود بارداری هیچ دارو و مسکنی نمیتونستم مصرف کنم و فقط شب تا صبح ناله میکردم و اطرافیانم اشک میریختن . تا اینکه آخرین تشخیصی که دادن این بود که باید یک جراحی دیگه بشم که این جراحی برای جنین هم ضرر داشت ولی چاره ای نبود . و قرار شد فردا برم برای جراحی من قبول نمیکردم ولی همسرم و مادرم اصرار به این کار داشتن . تا اینکه اون شب ما با دلی شکسته خوابیدیم تا فردا به بیمارستان برویم برای بستری شدن و جراحی . اون شب همسرم خواب دید که ما رفتیم مشهد اونجا یه آقایی که چهره ایشون مشخص نبود و یه عبای سبز داشتن اومدن جلو و ما را توی عباشون گرفتن و بعد به من گفتن برو شفا پیدا کردی و بعد یه پسر بچه به ما نشون دادن و گفتن این هم بچتون !
صبح که از خواب بیدار شدیم به همسرم گفتم من حالم کاملا خوب هست و کاملا سر حال هستم و هیچ مشکلی ندارم همسرم گمان کرده بود که من برای اینکه جراحی نکنم این را میگم ولی خدا شاهده که ذره ا ی درد نداشتم و یک انرژی مضاعفی پیدا کرده بودم انگار توی بدنم یه جون جدید اومده بود .
بعد از اون هیچ دردی نداشتم وبا اینکه پسرم 4 هفته زودتر به دنیا اومد خدا را شکر میکنم که سالم و فوق العاده باهوش هست .


با تولد پسرم خداوند معجزه ای را برای یک عمر در برابرم قرار داد .
اناهیتا عزیز همینطور دارم اشک میریزم... راستش یک موضوعی هست که نمیخواستم بگم یعنی باورم نمیشد که بگم...
من یکسال پیش گوشم عفونت کرد و پرده گوشم سوراخ شد ولی دکترا متوجه نشدن و هی گوشم و شستشو میدادن و قطره دادن تا وقتیکه کار از کار گذشت و یک گوشم کمشنوا شد و شبها که همه جا ساکت بود بدجوری گوشم صدا میداد و اذیت بودم ولی دیگه باید تحمل میکردم...حتی پسرم چندوقت پیش گوشش عفونت کرد خیلی ترسیده بودم و نذر و نیاز کردم تا خوب شد شکر خدا... القصه..شب نوزدهم یعنی پریشب همونطور که برای مریضا دعا میکردم یه دفعه یاد خودم افتادم گفتم خدایا ایا ممکنه گوش منم خوب بشه!امام رضا یعنی منم شفا میدی؟بعد اذان خوابیدم تو حالت خواب و بیداری دیدم یک نفر بالای سرم ایستاده و یک قطره چکوند توی گوشم گفت دیگه گوشت خوب شد...صبح اصلن خوابم یادم رفت تا اینکه دیشب خوابیده بودم یکباره متوجه شدم گوشم دیگه صدا نمیده...اصلا باورم نمیشد گفتم حتما اشتباه میکنم...حتی تا حالا به کسی چیزی نگفتم هی سرم و میذارم رو بالش میگم حتما اون صداها میاد اما نه خبری نیست...من هنوز باور نکردم خوب شدم یعنی نمیتونم باور کنم...مثل بهت زده ها شدم
2738
میگن هر کی یره زیارت امام رضا . امام رضا سه جا میاد کمکش که یکیش تو سرازیزی قبره.

ده سال پیش عموم رفته بود مشهد موقع برگشت تو جاده تصادف کرد و فوت کرد. موقعی که میخواستن بذارنش تو قبر (ظهر تابستون موقعی که آفتاب توی فرق سر آدم میتابید) یهو برای چند ثانیه طوفان شد انگار همه ذرات خاک با هم بلند شدند. هیچ کس نفهمید چی شد چون همه تو اون چند ثانیه چشماشون رو بسته بودند که اون همه خاک نره تو چشماشون. وقتی بعد از 7 8 ثانیه هوا آروم شد دیدیم توی قبر روی کفن عموم شکوفه های تازه کوچولو افتاده بود.

السلام علیک یا امام رئوف

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبيم        دولت صحبت آن مونس جان،  ما را بس

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
یکی از دوستای خانوادگی پدر عروسمون یه پسر بچه داشتن که به دیابت نوع 1 دچار بوده و روزی دوتا انسولین میزده و کلی رژیم غذایی تا این که 5 سالش بوده میرن حرم آقا این بچه تو حیاط خوابش میبره و مادرو خالش میرن زیارت داخل صحن خلاصه وقتی میخوستن آمپولشو بزنن بچه گریه میکنه که آمپولم رو نزنین یه آقایی اومد تو خوابم گفت تو خوب شدی دیگه نزاری بهت امپول بزننا خوب خوب شدی خانوادش سریع بچه رو میبرن درمانگاه و تست قند میگیرن و میبینن همه چی نرماله و بچشون دیگه مشکل دیابت نداره وقتیم برگشتن تهران برای بچه ولیمه گرفتن و سور دادن مادر زن داداشم میگفت بچه ایی که همش بی حال و بی رمق بود اصلاً حس راه رفتنم نداشت همچین پله ها رو بالا و پایین میکرد و سرحال شده بود که انگار نه انگار اصلاً بیماریی قبلاً داشته
هر سقوطی پایان کار نیست، سقوط باران، قشنگترین آغاز است...
آدیسا جان باور کن من هم خودم وقتی یاد این موضوع میافتم بی اختیار اشک توی چشمام جمع میشه من واقعا سلامتی خودم و پسرم را از امام رضا دارم.
شما کاملا خوب شدی ؟ دیگه مشکل شنوایی هم نداری ؟ وای اگه برای خودم اتفاق نیوفتاده بود باورم نمیشد .
با تولد پسرم خداوند معجزه ای را برای یک عمر در برابرم قرار داد .
چقدر دلم برا امام رضا تنگه خدایااا خودت میدونی چه بلایی سرم اومده یعنی انقدر رو سیاهم که اینجوری شد؟؟فکر میکردم یه یا رضا بگم یه یاعلی بگم هیچ وقت بی ابروم نمیکنی پس چی شد باید سرمو بندازم پایین؟؟یا امام رضا ایا واقعا دوسم نداری؟؟؟پس من در خونه کی برم؟؟ پس کی قراره دست منو بگیره ؟؟میخام بیام پابوست شاید اونجا حرمت مهمون بودنمو نگه داری و حاجتمو بدی
همیشه معجزه میشود اگر درست نگاه کنیم
من امـــــروز خیلی خوشـــــحالم

دعوت شدم افطاری حـــــــرم بی بی

نمیدونید چقدر خوشحالم جز ارزوهام بودم برم سر سفره ی خانم

تو حرم برای همتون دعا میکنم اسلام علیک یا دختر موسی بن جعفر (ع)
http://pegah.avablog.ir/ فالله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز