نمیخوام دلتو بد کنم با این حرف ولی تجربه ای که هفته ی پیش برام رخ داد رو بگم؟
من یه دختر و یه پسر دارم....
یه دونه از جاریام حامله شد...این جاریم حامله بود 2 قلو پسررر....
دیگه میدونی دیگه تو ایران خیلی پسر پسر میکنن بعضیا.ولی دیگه مامان شوشو و بقیه یه جورایی خیلی خوشحال بودن.
جاری رفت تو ماه 6....البته نمیگم تو اینطوری هستیا نهههههه...ولی جاریم داشت تو دلش بشکن میزد.اصلااا کاملا واضح بود..کانون توجه شده بود...اونم برای مثلا کلاس گذاشتن ههههههییییی میگفت وااای من دختر میخواستم من دختر میخواستم من دختر میخواستتتتتم...حالا تو دلش عروسی بود به دلایلی که نمیتونم بگم.
انقدر این حرفارو زد زد...که خدا 2 قلوهای پسرشو گرفت ازش ...ناگهان دردش میگیره و بچه هاش به دنیا میان ولی ناقص و از بین میرن...و تمااااام
وحالا انقدر گریه میکنه میگه من پسرامو میخوام ...چند بار رفت از غصه بیمارستان...
گفتم بگم زیاد نگو من دختر میخوام .
تو اگر در تپش ابر خدا را دیدی، همتی کن و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.