2410
2553
سلام

شروع میکنیم...از روزهامون میگیم تا یاد بگیریم که وسط گرفتاری های روزمره یه ذره هم به فکر خودمون باشیم.....
امروز دو تا کلاس صبح رو رفتم...کاری برای خودم...............
از وقتی یاس خوابیده نشستم برای امتحان پایان ترم! پس فردا طرح فیگور میزنم...اینم کاری برای خودم

مامانم امروز یاس رو برده بود پارک در نبود من که کلی خوشحالم کرد....من از بیرون رفتن این بچه از خونه خیلی خوشحال میشم.

مهلا ورودت رو به فاز جدیدی از فعالیت های فرهنگی تبریک و تهنیت میگم!.....باشد که رستگار شوی


سوفی جان تو لطف داری...ولی عزیزم من خل شدم رفته..به خدا بعضی وقتا میمونم چطور برسم به همکلاسی ها..همشون از من جلوترن.........
منم تو فکر بودم اون اسباب بازی رو بخرم که دیدم درست کنم بهتره...رول ها رو هم گذاشتم کنار اما هنوز نرسیدم سرهمشون کنم....این جور وقتها احساس میکنم دارم برای یاس کم میذارم..طرح دو تا اسباب بازی دیگه در مورد اموزش رنگ و طبقه بندی شکلها هم تو سرمه که وسایلشون رو هم دارم اما اونا رو هم نرسیدم بسازم.....افسرده میشویم!
سلام، از کجا باید شروع کرد؟
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند، به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند!... خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود... الهی آمین

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720
منم تاپیک جدیدتونو تبریک میگم, به تاپیک قبلیتونم سر بزنین
اتفاقا کار خوبی کردین.
اونور رو بذاریم برای دادن "اطلاعات" درمورد رسیدگی به خودمون, این سمت هم برای تعریف کرذن کارهای مفیدی که برای خود انجام دادیم,هرچند روزمره باشه.

نغمه یادته میگفتم میخوام برای هامون کتاب طراحی کنم? فک کنم تو هم کم کم به واحد تصویرسازی برسی و بتونی منو هل بذی جلو
حقیقتش هرچی میگرذم,اون کتابی که تو ذهنم هست و میدونم هامون میتونه دوست داشته باشه رو پیدا نمیکنم
کاش اینجوری با اسباب بازی درست کرذن تو انگیزه بگیرم.
حتما اگه کاری تو این زمینه کردی,بگو
خوب دوستان اینم از شروعی تازه.....
نازنین جان کار خاصی الزم نیست فقط بیا و هر روز بنویس که چقدر از امروزت مال خودت بوده..چون ماها اینقدر الکی گرفتاریم که گاهی روزها میاد و میره،بدون اینکه یه ثانیه اش رو برای خودمون خرج کنیم...همه اش میره برای بچه و همسر و اطرافیان...اینجا کمکمون میکنه که خودمون رو فراموش نکنیم

مهسا جون مرسی از تبریکت....وآلله من به کتاب ساختن برای یاس فکر نکرده بودم اما الان که گفتی بدم نمیاد بعد از پاس کردن واحد تصویرسازی،یک مجموعه کتاب با محوریت شخصیت خود یاس بسازم..جالب میشه نه؟
اسباب بازی ها رو هم ستوده توی پست های لی لی حوضکش گذاشته...ماشآلله این دختر حوصله و ذوق فراوونی برای این کارها داره...اگر چیزی ساختم هم اینجا هم تاپیک بازیها میذارم حتما...فعلا سوفی تو عکس اسباب بازیت رو بذار ببینیسوفیی
نغمه تاپیک جدید مبارک.

من خیلی توضیح میدادم هر روزم رو. از سیر تا پیاز مینوشتم. الان خلاصه مینویسم دیگه و مفیدتر. اینطوری شاید بهتر باشه.

کار خوب امروز برای خودم: خوردن یک فنجای چای با کیت کت در سکوت و چشم انداز آسمان آبی و کوههای برفی
من خوشبختم برای داشتن دو چشم بینا، دو گوش شنوا، دو دست و دو پای توانا ، زبانی گویا، بدنی سالم و همسر و فرزند و خانواده ای خوب و سلامت و شاد. پروردگارم ، برای همه داده ها و نداده هایت سپاسگزارم...
2714
نغمه جان نظر لطفته مادرررررررر ....من بارها گفتم فقط استخوان بندیم درشته همین

امروز از کدومیک از کارهای خوبم بگممممم
صبح صورتم و چشمهایم را با آب سرد شستمم
قرصهای مولتی و امگا و تریپل و کلسیم خوردم
دمنوش استوخودوس خوردم
دمنوش بهار نارنج و گل گاوزبان و سنبل و الطیب خوردم
الان بمب آرامشم اگه خورده حساب دارین بیاینننن
کرم دور چشم و روغن فندق برای ابرو مصرف کردم
به جای یک وعده دو بار مسواک زدمم
حدود 1:30 تکالیف زبانم انجام دادم
و نرمش مفاصل انجام دادم
دوش گرفتمممم


بله بله همه رو دست تنها یک تنه انجام دادم
امروز صبح که بیدار شدم برم کلاس داشتم از خستگی میمردم..اصلا یه وضعی..نشستم تو رختخواب ،یکم حساب کتاب کردم دیدم کلاس درس عمومی رو میشه پیچوند...بنابراین نرفتم و با افتخار تا دیر وقت کنار دخترخانم خوابیدم..خیلی خوب بود..هنوز نتونستم به نتیجه برسم که این یک کار خوب در حق خودم بود یا نه اما کل روز رو سرحال بودم.
یکم رنگ بازی کردم..مقادیری برای امتحان فردا طرح زدم....اینها همه کارهایی برای خودم بودن
یک بازی جدید رو هم با یاس شروع کردم که البته هنوز وارد خود بازی نمیشه و به روش خودش مشغوله..اما کار خوبی بود
بقیه روز رو فقط دنبال یاس راه رفتم.....الانم هنوز مشغول درس و مشقم
آفرین سوفی دمت گرم.

من امروز هیچ کاری نکردم برای خودم. فقط اینکه هر چقدر دیروز شاداب و پر انرژی بودم امروز توانی نداشتم. هرچی دیروز از دست خودم برای مادر خبو بودن راضی بودم چون اصلا عصبانی نشدم و همش باهااش وقت صرف کردم برعکس امروز مجبور شدم دو بار دعواش کنم. الانم کشون کشون بردمش که بخوابه. روانیم کرد امروز!!!!!!!!!!

کلا باهاش باشی همش خوبه ولی بشینی پای لپ تاپ یا با کسی حرف بزنی چه تلفن چه حضوری ، اونوقته که ازت شاکی میشه و نق میزنه. کلا باید کمر بسته درخدمت باشم همششششششششششششش.

نمیدونم چرا با وجودی که کار زیاد خونه و یا آشپزی ندارم وقت کافی ندارم. دوست دارم زبان بخونم ولی نمیخونم. یعنی شب بیدارم ولی حس خوندن با تمرکز ندارم به جاش کتاب میخونم. صبح که تا بیدار میشم و میجنبم بیدار میشه . بعدش رسیدگی. میخوابه هم که من یا میام تو نت یا کتاب میخونم. همش حس ولو شدن دارم باز.

یکی به من کمک کنه پلیززززززززززززززززززززززز.
ببخشید باز غر زدم و طولانی شد.

من خوشبختم برای داشتن دو چشم بینا، دو گوش شنوا، دو دست و دو پای توانا ، زبانی گویا، بدنی سالم و همسر و فرزند و خانواده ای خوب و سلامت و شاد. پروردگارم ، برای همه داده ها و نداده هایت سپاسگزارم...
سلاممم

امروز صبح که رفتم کلاس بغدش هم در خدمت سوفی و عمه جانش گذشتتتتتت شب هم نخوابیدم غش کردم
ولیکماکان قرصهامو خوردم
امروز چشمها و صورتمو با آب سرد شستم
چای سبز و نعناع تازه دم کردم خوردم
وقتی جلوی تلویزیون بودمم نرمش کردم
کرم دور چشم هم یه مرتبه صبحه یه مرتبه شب که می خوایم بخوابیم میزنم
مسواک یه مرتبه تونستم بزنم

این کارا وقتی نمی بره ولی وقتی میبینم اینا رو برای خودم انجام می دم تو طول روز شاد میشممم
البته بیشتر برای اینکه انضباطم بیشتر باشه انجام می دم خیلی برام مهمه
امروز صبح کلاس داشتم....کاری برای خودم
از بعد از ظهر منتظر یه فرصت کوچولو بودم تا یکی دو تا پاره سنگ کوچولو از کوه تکالیفم کم کنم اما نشد..ففط راه رفتم پشت سرش و از جاهای خطرناک اوردمش پایین و هی گفتن نکن نکن.........
وقتی خوابید کم کم شروع کردم به سرچ و کارهای نرم افزاری دانشگاه که همچنان هم مشغولم...کاری برای خودم

تمام امروزم همین بود
نغمه اون حس خوب کلاس نرفتن از صفحه مونیتور به من انتقال پیدا کرد ...من بهت افتخار می کنم ....خودم حتی اگه به قیمت افتادن یا حذف ترم بود هیچ وقت این ننگو به جون نمی خریدم و کلاسهای صبح زودم رو شرکت نمی کردم...یادمه یه بار خرق عادت کردم و صبح ساعت 7 رسیدم یونی دیدم نیم ساعت زود رسیدم رفتم نمازخونه خوابیدم بیدار که شدم دیدم ای داد بیداد
ساعت 9:30 کلاس تموم شده خیلی شیک رفتم جزوه بچه ها رو که از کلاس میومدن بیرون و گرفتم کپی کردم و سرحال به خونه برگشتم....به هر حال شرمنده نفسم نشدم

الان که اینو نوشتم یاد دهه 20 تا 30 ام افتادم....یه جوری شدم ....انگار همه چیز متفاوت یودد...دلم اون بی دغدغگی..رهابودن ...ا.ن بی خیالی رو می خواد وووشاید اگه برمی گشتم بهتر استفاده می کردم ...ولی عاشق اون روزهامم ...گاهی این زن انگران که از توی آینه ناخودگاه میبینم نمی شناسم

مهلا همه بچه ها این مدلی اند پریروز سوفیا بس که جیغ زد 3 ساعت تمام بیهوش شد و من یه مشف زبانم و مرتب کردن خوته رسیدم...همه اش باید کنارش بشینم وووحتی نمی تونم برن تا آشپزخونه آب بخورم ...دیگه حساب کن با چه مکافاتی باید ناهار درست کنم با یه دست بغلش می کنم و به کارای دیگم میرسم ....گاهی هم که کمر و اعصابم نمی کشه میزارم گریه کنه ...منم گاهی خیلی کم میارم ...مهلا تو که اینقدر شجاعی دندانپزشکی میری یه دکتر برای چکاپ هم برو ...در ضمن این دمنوش های گیاهی خیلی خوبن فقط از عطاری بگیر مثل چایی دم کن
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687