2737
2734
اوایل ازدواجمون همش میگفتم بچه میخوام چیکار ولی با گذشت زمان و اصرار همســـــــرم بالاخره راضی شدم یه نفره دیگه ام به زندگیمون اضافه بشه ولی....؟؟!!

گذشت زمان!!!!!!! یکماه! دوماه! سه ماه! و.... رسید به سالو سالها ..؟؟
یکسال؟ دوسال؟ سه سال؟ و........ خیلی اقدامات کردیم ولی نتیجه هیچ؟؟؟؟

بازم دست از درمان برنداشتیم هیچوقت اونجور که بایدو شاید دنبالشو نگرفته بودیم و حالا بعداز 9 سال وقتش رسیده بود که دیگه جدیه جدی به فکرش باشیم.. و وایی از دست گوشه کنایه های مردم!!!!

2 باره از نو شروع کردم آزمایشات عکسبرداری و سونوگرافی ووووووووووو بعدهم عملها 2 بار لاپاراسکوپی 2بار آی یو آی و وووووووووو بازهم نتیجه هیـــــــــــچ...

اینبار به فکر درمانهایه پیشرفته تر افتادیم میکـــــــرواینجکشن..!!

میکرو کردم هرروز باید یه سری آمپول تزریق میکردم یه سری تو بازوم یه سری دورنافم ولی باز هرچی که بود به نتیجه کار که فکر میکردم امیدوار میشدمو عزممو راسخ تر میکردم عمل انجام شد 3تا جنین انتقال دادن ..


12 روز باید منتظر نتیجه آزمایش مینشستم روزها چقدر سخت میگذشتن اییییییییییی خداااااااااا ..

بلاخره روز موعد فرا رسید .......؟؟
درسته من باردار بودم اونم 2 قلو یه دختر یه پســـــر..شادی غیرقابل وصفی داشتم.فوق العاده زیاد..بچه هایه من روز به روز تو شکمم رشد میکردن و بزرگ و بزرگ تر میشدن بارداریم سخت بود ولی باز نتیجه کار راضیم میکرد ... دیگه یواش یواش حرکاتشونو لگد زدناشو حس میکردم هرروز مینشستم وباهاشون حرف میزدم شعر میخوندم عاااااشقشون بودم رفتم سونو دوست داشتم بدونم دوتا گلی که دارم تو خودم پرورش میدم جنسیتشون چیه واااااااااای وقتی دکتر گفت یک دختر و یک پسر شادیم تکمیله تکمیل شد دیگه شادی سر تاپایه وجودم رو گرفته بود دیگه میتونستم با این انگیزه ایی که دارم کوه رو به تنهایی جابجا کنم .....

ولیییییییی!!!!!!!!! این شادی فرجام نداشت و تویه هفته 24 فرزندان عزیزمو از دست دادم..فرزندانی که از جونمم برام عزیزتر بودن به پوست و استخون و گوشتم وصل بودن تکه ایی از بدنم بودند .... قلبم بودند قلبـــــــــــــم ...

دیگه زندگی رو پایان یافته میدیدم به کلی ناامید شده بودم کارم فقط شده بود گریه خدایا ینی دردی بالاتر از این درد هست؟ خدایا چرا من زنده ام بچه هایه من الان کجا هستن؟ خدایا عذابی بالاتر ازاین نبود که برام نازل کنی؟ چرا دادی؟ خدایا حالا که دادی چرا گرفتی/؟ کرم تو شکـــــــــر...وااااااااااای چقدر دلم تنگ شده براشون چهره معصومشون ازیادم نمیره هرگــــــــز ...

از یادآوری اونروزا باور کنید تمام تنم میلرزه 6 ماه تمام هر روز و هر شب گریه میکردم دیگر هیچ امیدی برایه ادامه زندگی نداشتم ...و(این بار دلسوزی دیگران) از تمام اطرافیانم متنفر بودم ..

بعداز یکسال دیدم اینطوری فایده نداره دوباره بفکردردمان افتادم اینسری دوباره عمل میکرو کردم ....دوباره روزایه انتظار شروع شد ...انتظارهایه کشنده وزجر آور... وبلاخره باز روز موعد فرا رسید...

جواب آزمایش منفی بود .. واااااااااااااای خدایه من دنیارو سرم داره میچرخه..

فردایه اون روز با ناامیدیه تمام از خواب بیدار شدم بدنم به شدت درد میکرد احساس میکردم دیروز کابوس دیدم دیگه هیچ انگیزه ایی برایه ادامه زندگی نداشتم.. خداااااااااایا چرا اینجوری کردی بامن ؟؟ مگر من چیکار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟ مگر چه گناهی به درگاهت کردم !؟؟

باز دلم شکست ، خیره شد به کردگار

واییییییی خدا یعنی هیچ بچه ایی نمیخواد تو سرنوشت من باشه؟چقدر زندگی سخت شد برام !!!!! دیگه 11 سال شده بود یعنی خدا نمیخواست منم طعم زیبایه مادر شدنو بچشم؟؟؟؟؟ دیگه قادر به تحمل این زندگی نبودم....... گریه نکردم اصلااااااااااااا فقط با بهت روزامو میگذروندم... روزام بدون انگیزه میگذشتن بدون امید کاملا کشنده و زجر آور...
گذشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ !!!!!

شوهرم منو به مسافرت جانانه برد که فراموش کنم خاطرات تلخ این روزهایه کشنده رو...

وووووووووووووووو!!!!!!!!!!!


درست 5 ماه بعداز عملم معجــــــــــــزه اتفاق افتاده بود... بله من باردار شده بودم اونم طبیعی به لطف و رحمت خدا همش به بی بی چکم چشم دوخته بودم فکر میکردم خوابه ولی نبود... حقیقت داشت... من باردار بودم .... لطف خدا شامل حالم شده بود ... و شده...درسته تو دوران باردایم سختی هایه زیادی کشیدم بیماریهایه زیادی ازجمله بیماری پانیک گرفتم ولی به این نتیجه رسیدم که: اگر خدا بخواهد ،برگ خشکیده و پوسیده را سبزی و نشاط مجدد می بخشد و اگر نخواهد کسی را نگهدارد ، کوه بزرگی هم که باشی هم چون بهمن فرو می ریزی و هم چون کاغذی مچاله می شوی .



شب تاریک و سنگستون و ما مست قدح از دست ما افتاد و نشکست

نگه دارنده اش نیکو نگه داشت وگر نه صد سبو نفتاده بشکست .

*** *** *** *** *** *** *** *** ***

گرنگهدارمن آنست که من می دانم **** شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد...



الان یه پسر 14 ماهه دارم که امید وانگیزه منو برایه زندگیم صدچندان کرده دیگه با انگیزه پامیشم با انگیزه مهمونی میرم وووووووووووو همه کارام یه هدفی پشتش هست ومن یقین دارم که از دعایه دیگران به الانم رسیدم الان دیگه تموم همو غمم اینه که بهترینهارو برای پسرم فراهم کنم و لبخندش برام اندازه یک دنیاااااا ارزش داره...

دعا یادتون نره . هنوزم محتاجیم.برام دعا کنید خدا این پسرو برام حفظ کنه و سرافرازیشو ببینم و منم برای تک تک تون دعا میکنم که خدا هیچوقت از نعمت مادر شدن بی نصیبتون نکنه ....

بچه ها اگه دوست دارید بیایید خاطرهاتو تعریف کنید و درکنار هم بدونیم برایه این بچه هایی که خیلی براشون زحمت کشیدیم تا دنیا بیان چه کارهایی کنیم ....
هرگز زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم شود...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
مینا جون چقد سخت بوده عزیزم

من یک ماه اقداممنون نگرفت داشتم دق میکردم چه برسه به 11سال
خدا پسرتو برات حفظ کنه

من الان به لطف خدا 6ماهه حامله هستم برام دعا کن به سلامتی و به موقع زایمان کنم و خدا دخترمو سالمو سلامت بهم بده
تو تکراری نمیشی...من بهت وابسته تر میشم...
ندا جونم بووووووووووس مرسی عزیزممممم البته به قشنگی پسرایه تو که نیستن ندا

الهام جون خدارو شکــــــــــــــر ایشالله بسلامتی زایمان میکنی دختر گلتو بدنیا میاری عزیزم
هرگز زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم شود...
2738
الهی همیشه شاد باشیییییییییییییی
کاش می دانستم این سرنوشت راچه کسی برایم بافته ..
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم ..........................................................................................................................


ملیح**مامان سه قلوها**DesiSmileys.com:

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز