2737
2734
عنوان

مامانهای آبان 92+ نی نی های ناز و سالم و باهوش

| مشاهده متن کامل بحث + 1218383 بازدید | 15785 پست
سلام به همه مامانای گل و نی نی های جیگر تاپیک
اندر حوالات خودم و مانی اینکه خوبیم و در کمال صحت و سلامت روزگار سپری می کنیم و کماکان با کم خواب های این گل پسر می سازیم. اخه بچه تو شبانه روز 8-9 ساعت بیشتر لالا نمی کنه. هر چی می گم مامان جون نمی خواد از الان تمرین کم خواب بکنی تا وقتی که تو کنکوری بشه کنکور حذف شده دیگه. بعدش اینقدر دانشگاه ازاد و پیام نور و شبانه و دم صبحو و دم غروبی هست بالخره یکیشو می ری گوش نمی کنه.
دیشب خیر سرم می خواستم استارت برنامه ریزی برا خواب بچه رو بزنمو عادتش بدم که سرساعت 9 بخوابه. ساعت هشت و نیم بردمش حموم چون همیشه وقتی از حموم می اومد بیرون دیگه مست خواب بود. به همون نشون که تا ساعت یک و نیم داشتم باهاش سرو کله می زدم که بخوابه.آخرم دیدم نمی خوابه دو کیلو سبزی خریده بودم گذاشتم کنارشو و شروع کردم به پاک کردن تا اینکه وسطای کار حس کردم که دیگه نقطه عطفش رسیده. ممه خورد و لالا کرد
صبحم ساعت 10 که پاشد یه حال اساسی دادم بهش. یه ماساژ توپو و بازی. الانم با آهنگ سنتور ممه خورده و رودستم لالا کرده فقط کاش یکی بود از تو بغلم برش می داشت می گذاشتش تو جاش چون اینقدر موقعیتم بده که می ترسم تکون بخورم بیدار بشه.
راستی اینو بگم که هرچی می تونید واسه نی نی ها موسیقی سنتی به خصوص سازهای زهی بگذارید چون واسه تقویت نیم کره چپ مغز و قدرت تحلیل و ریاضیشون خوبه
یک ساعت و چهل دقیقه بعد:

.
.
.
آقا من دستم خواب رفت. رفتم بچه را بگذارم سرجاش بیدار شد. دوباره پروسه شیردادن و لالای کردن شروع شد و نهایتا به خواب خرگوشی منجر شد انقدر این پروسه ادامه پیدا کرد تا اینکه بالخره خوابید 20 دقیقه رو دستم نگهش داشتم تا خوابش سنگین شد گذاشتمش تو تخت و اومدم
پریا جون:
ماشالله چه دل و جراتی داری!!!!!!!!! بچه را بردی هایپر مارکت. تو این هوای آلوده؟!!! تو این شلوغی هایپر؟!!!!!!!!!
من دارم از کمردرد می میرم شوهرم وقت دکتر برام گرفته اما از اونجایی که بچه شیشه نمی گیره و نمی تونم بگذارمش خونه و هواهم آلوده س نمی تونم با خودم ببرمش نرفتم. خونه مامانم (شهرستان)هم به رغم اصرار شوشو به خاطر اینکه می دونم فرهنگ فامیلا اینجوریه که سرما هم خورده باشند براشون مهم نیست بیان دیدن بچه نرفتم گذاشتم برای عید. یعنی همچین مامان ترسویی هستم من.
واااااااااااااااااااااای دوباره بیدار شد. من برم
بای
سلام به دوستان عزیزم
اندر احوالاتمون بگم که خوبیم خداروشکر.فردا نذر شله زرد داریم واسه مانلی.دیروزم بردیمش دکتر .این ششمین دکتریه که میبرمش و خیلی پرماجرا بود
آقا ما وقت داشتیم واسه 4 عصر وقتی رفتیم دیدم در مطب بستس و دو تا مریض دیگم بودن که گفتن منشی کلیدو یادش رفته بیاره آقای دکتر دم دره که کلیدو بیارن.نگو کلیدو که میاره دکتر منشی رو اخراج میکنه و خودش اومد درو باز کرد و کلی مریض دم در بودن گفت بفرمایید داخل و رفت تو اتاقش روپوششو پوشید و گفت نوبت کیه بیاد تو.ماهارو میگی مردیم از خنده.حالا موندیم نوبت کیه شوهرم اومد جو رو تو دست بگیره رفت سروقت میز منشی و دفترو بخونه که نوبت کیه دید اسممون نست نمیدونم چرا اروم اومد کنار من نشست و در گوشم گفت صداشو در نیار اسممون نیست بعد به همه گفت هرکی زودتر اومده بره داخل که مث صف نانوایی نوبتی شد.همه مردم داشتن میمردن از خنده.هرکی تو یه اتاق سرک میکشید که دکتره هر 5 مین یه بار میومد داد میزد کی رفت تو اون اتاق ؟بیاین بیرون.نوبت ما شد رفتیم تو کلی دخترمو فشار داد گوشی گداشت ملاجو گوشو همه چیرو چک کرد که تلفن هی زنگ میزدو کلافه شد به شوهرم گفت بر دار.شوهرم گوشی رو برداشتو کلی احوال پرسی که 10 مین دیگه تماس بگیرین.آقای دکترم از پشت پرده داد میزد کیه؟اسم کوچیکشو بپرس.خلاصه کلی بی نظمی به وجود اومد و کل اعتبار این دکتر معروف رفت زیر سوال با اینکه نصف مریضا رفتن ولی باز کل راهرو هم آدم بود.

مانلی خیلی بالا میاره حتی اگه 4 تا اروغم بزنه باز میاره بالا فک کنم از این شیشه چیکو خاک برسر بود که خیلی هوا وارد معده دخترم میکرد .به دکترم نشون دادم گفت اینا اصلا خوب نیستن.واسش شربت راینتدین نوشت که کلی با پارتی بازی تو یه بیمارستان پیداش کردیم.گفت اصلا بچه رو کنار بخاری یا شوفاژ نزاری این بد نفس کشیدن و عطسه و سرفه خشک واسه همینه چون اطراف بخاری و شوفاژ هوا سرد و گرم زیاد در جریانه


ساحل جان کجاییییییییییییییییییییی؟ خبری ازت نیست
مامان نسیم جون خدا شکر که دانیال جون بهتر شده.مانلی هم خیلی شیر بالا میاره حتی اگه 5 تا آروغم بزنه بازم کلی شیربالا میاره از استرس من میمیرم وقتی شیر میخوره چون میدونم بازم میاره بالا .ممنون از راهنمایهات ایشالا بهتر بشه
همسر من هیچ کمکی به من نمیکنه مگه در حد آوردن یه پوشک یا چیزی بخوام بقیه کارا همه با منه دیگه از پا افتادم.بهش کار میدم ولی از زیرش در میره فک میکنه من میخوام ازش کار بکشم کلا تنبله

میس ماری جون ایشالا که چیزی نیست نگران نباش ما مادرا کلا اینطوری هستیم گریه کنن میگیم چرا گریه میکنه بخوابن میگیم چرا میخوابن.این نگرانیا تو همه هست

مینا جان عزیزم ایشالا که هیچ مشکلی نیست و این نوار مغز فقط واسه اطمینان از سلامته صدرا جان عزیزه واسش سلامتیش دعا میکنمناهت به خدا باشه
دستای مانلیم بعضی وقتا تو خواب میپره انگار که دعا میکنه یعنی خطرناکه؟یادم رفت دیروز به دکترش بگم

مامان آتریسا جون خدا دخترتو حفظ کنه ماشالا عکسای اتلیش خیلی قشنگ بود آفرین به همتت که بردیش من که خیلی تنبلم

پری جون دختر منم تو 38 هفته و 5 روز به دنیا اومد و 2800 بود البته تو 15 روزگی گفت وزن کم کرده و من مجبور شدم شیرخشک بدم ولی میگن کاش صبر میکردم و فقط شیرخودمو میدادم چون داشت شیرم زیاد میشد و مانلی بیشتر میخورد


شیما جون 3 ماهگی مهرسام جان مبارک خدارو شکر که همه چیر روبه راه شده .به امید 3 ماهگی مانلی من

مامان امین جون اصلا اینطوری نیست من از سرناچاری به مانلی شیرخشک میدم وگرنه این کجا و اون کجا.بعدم زحمتش هزار برابره شیرمادره.چون شبا اصلا نمیدونم با چی بخوابونمش قبلا سینمو میزاشتم دهنش اینقد میخورد خوابش میبرد خیلیم به ندرت نفخ میکرد و اروغ میزد چون اصلا هوا وارد دهنش نمیشد ولی حالا یه شیشه شیرو میخوره با کلی هوا تا بیام آروغشو بگیرم خوابش میپره بعدم گریه و بی تابی که من خاک برسر چطوری آرومش کنم تا بخوابه .یا تو مطب دکتر تو ماشین شروع میکنه به گریه من چقدر بهش شیرخشک بدم تا اروم شه؟اگه سینمو میگرفت در می آوردم میزاشتم دهنش.کلا امد به سرم هر انچه میترسیدم

عاطفه جون قربون این دخمل گلت برم من ماشالا چه ناز شده خانومممممممممممم گل
کار منم شده حرف زدن با مانلی و تقلید صداشو در آوردن اونم کلی ذوق میکنه واسم منم با ذوق او ذوق مرگ میشم خستگیم در میره
تازه یه چیزی کشف کردم تو اوج گریه باشه من سریع شلوارشو درارم میزنه زیر خنده خوشش میاد .باعث بسی شرمساریه ولی روش خوبیه واسه بند آوردن گریش.میترسم عادت کنه حالا بیاو درستش کن

پگاه جون دو ماهگیه گل پسرت مبارک.ایشالا که جواب آزمایشش خوبه نگ
ران نباش

پریا جون هایپر استار رفتنت چی بود با بچه کوچیک منم یه بار رفاه رفتم گداشتمش تو چرخ خرید یه خانوم و آقا بیچاره مردن از ترس چون مانلی تو قنداق فرنگیش بود و یه هو تکون خورد اونا از ترس سه متر فرار کردن اصلا توقع نداشتن تو چرخ یه بچه باشه

ابریشم جون 3 ماهگیه لیانا جون مبارک ماشالا چه ناز و خانوم شده.ایشالا به زودی رفع کسالت بشه از بچه های گلت


شیوانا جون زنده باشه آرش گلت







بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

من با کمال سماجت و پررویی باز اومدم. می خوام امروز این بچه را از رو ببرم. ایندفعه با کل بساط رختخوابش بغلش کردم خوابوندمش و گذاشتمش روی پاهام دارم می تایپم. اومدم بگم که:
عاطفه جون:
فیس نداره. فک کردی پسرای ما کم الکیند. پس فردا که خواستیم آشپزی کنیم دیدیم روغن نداریم تو خونه می فرستیمشون در سوپر روغن بخرن دیگه خودمون مجبور نیستیم واسه یه روغن و یه نمک کلی چادر چاقچون کنیم وسط آشپزی
بعدشم قربون دختر ملوست با او لپای خوردنیش

ابریشم جون:
قربون دختر نازنازیت. انشالله که جوجه هات زودتر خوب بشن
بعدشم یه سئوال: شما اینقدر این گل دخترو می نشونی ازش عکس می گیری خدای نکرده کمرش مشکل دار نشه؟؟؟!!!!!!!!
پریا جون:
شما تو خونه هم به بچه ت سرهمی می پوشونی؟ خوش به حالت. پسر من اینقدر از سرهمی به خصوص نوع جورابدارش بدش می یاد و کولی بازی در می یاره که برا بیرون رفتن هم اگه می تونستم با لباس تو خونه می بردمش.
لیلیان جون:
به چهل سالگیشون هم دل خوش نکن. من دارم می بینم مامانمو. چهل سال به بالاهاشون هم جز حرصو جوش و غصه ندارن. تازه خودشون که هیچ. اون موقع باید حرص و غصه بچه هاشونم بخوریم.
ماشالله به گل دخترت. چه فیگور شیرازی هم گرفتهههههههه
بهار جون:
نگران نباش. من هم اوایل با کمک مامانم شیر می دادم. اونم با یه وضی. 10 روز نشده اوضا خوب شد
دلشاد جون:
تو این تهرون خراب شده اگه هوا هم خوب باشه ما کسی را نداریم بریم خونش مهمونی.
دیدم همه عکس گذاشتن منم گفتم عکس پسرمو بذارم
اینو دیشب ازش گرفتم خیلی دوست داره اینجوری باشهhttp://8pic.ir/viewer.php?file=33230012943015151642.jpg
مابرروی کره زمین زندگی نمیکنیم سرزمین واقعی ما قلب کسانی ست که دوستشان داریمCafeMom Tickers
2728
امروز فقط اومدم دلداری

مینا جون افسرده نباش بابا. بدجوری درکت میکنم. منم تا همین چند وقت پیش شدید افسرده بودم دیدم زندگیم داره جهنم میشه خودم رو جمع و جور کردم. الان کلی شادمان شدم و خدا رو شکر این افسردگی و مریضیای شوهرمم خوب شد. ینی میگم اینجاست که آدم میفهمه زندگی سالم زن سالم!!! تو هم دست خودته. به نظر منم زندگی عادیتو کن. حالا ما هم که البته زندگی عادی نمیکنیم ینی نه ددری نه دودوری. نصفش رو حال نداریم نصفش هم به خاطر این آلودگی لعنتی هوا. هیییییییی ایشاالله صدرا فشن هم طوریش نیست. منتظر خبرتم. هی میام چک میکنم ببینم چی شد. ینی اینقدر ناراحت شدم که حالت خرابه گفتم عکسمو همین الان بزارم بلکه دلت باز شه و شاد و خوشحال شی!!! خخخخخخخخخخ

پگاه جون خوبی خواهر؟ ایشاالله که مشکلی نیست و جواب آزمایشا همه خوب باشه. خدا رو شکر که زود فهمیدین. بی خبر نزار. دلم پیشته.

ساناریا جون بر روح پرفتوح مادربزرگ شوهرت درود واقعا. بعدشم که نگران نباش. پیگیری دواهاشو بکن ولی بهرادم همین جوری یه روز اینقدر بالا آورد که میخواستم سرمو بزارم بمیرم. ولی همون ماه اول و نهایت دوم سختیشه. الان دیگه جا افتادیم جفتمون و هم اون خیلی کمتر بالا میاره هم من اگه بالا بیاره اعصابم خرد نمیشه. بچه ست دیگه بالا هم میاره. مهم اینه که تو با اعصاب آروم و دل شاد بهش شیر بدی.

ابریشم جون هر وقت اشک گودزیلا رو گرفتی و بردی آزمایشگاه و جوابشم گرفتی ما رو هم بی خبر نزار! این اشک بلبل از عوارض دختر داریه پسر من وقتی فواره رو روشن میکنه میشه قد یه دریا ازش نمونه گرفت. خیلی راحت خیلی خوشمزه! ایشاالله کوچولوهات زود خوب شن

راستی اون فیس نگرانی هم که دادم اثر کرد و کلا خواب و خوراک و دستشویی بر ما حرام گشت دوباره.
الانم از خواب بیهوشم. صبح هر چی بهش اصرار کردم که یک ساعت بخوابیم قبول نکرد و الان هی داره چرت میزنه.

آهان عاطفه جون تو بیا و چراغ اینجا رو روشن نگه دار! والا من روزی صد میلیون بار میام ولی با تبلت. این نی نی سایتم که جرات نزاشته که بخوام دو خط رو بدون ورد بنویسم. اینه که فقط وقتایی که لب تاپ خونه باشه میتونم بیام و بتایپم. نمیدونم بقیه کوجان؟ غزاله سودی ایسا ایسان و بقیه. کلافه میشم اینجا اینقده یوهو خلوت میشه. مامان های کیان ها شماها کوجایین؟
دلشاد جان
ایشالله زودتر خواب پسرت خوب میشه زودتر و تو هم میای اینجا و فیسسسسسسسسسسسسسسس میدی
عسل جون
پسرت خیلی با نمکه عزیزم
عاطفه جون
منم مثل تو ام تند تند میام .بیا تا اخرش سنگر رو حفظ کنیم .یعنی یه گاز از اون لپای دختر عسلت بگیررر.
پگاه جونم
اردیان خوبه .من نمی دونستم تازه دیروز فهمیدم چی شده .ایشالله زودتر خوب خوب شه .مهرسام هم این علائم رو داره .تا اونجایی که من می دونم همه بچه ها این علائم رو دارن فکر نمی کنم احتیاج به دکتر مغز و اعصاب باشه
پریا جون
ممنون از راهنماییت برای مکان شیردهی در هایپر .حتما استفاده می کنم ازش
ابریشم جون
ایشالله لیانا جون زود خوب میشه . چقدر با نمک بغض کرده عزیززززم
پرستو جان
به سلامتی عزیزم ماشالله چه دختر نازی داری
سلام به همه،امیدوارم حال همه مامانا و نی نیا خوب باشه،من عضو این صفحه نیستم اما وقت کنم میام میخونمو استفاده میکنم آخه نی نی منم آبان به دنیا اومده.میخواستم به شیواناى عزیز بگم صورت دختر منم این مشکلو داشت اولش بردم دکتر گفت طبیعیه،اما دوباره پیش یه فوق تخصص بردم واسه صورتش گفت پماد کورتینیل (پماد استریل چشم) ١٪ بگیرم ،از وقتى استفاده کردم پوستش عالى شد.
سلام به همه ی دوست جونای خوبم

ان شالله که حال همه خوب باشه ما هم خوبیم تقریبا هر روز سر میزنم ولی این دختر خوب حوصله هاشومی کنه دقیقا وقتی من می خوام پست بذارم میزنه زیر صداش الا هم که زیرسینه امه .بازم دم عاطفه جون گرم

از الان رفتم تو فکر خونه تکونی احه نه این که مادر شوهرجان قراره اوایل اسفند برن حج عمره و تا اواسط اسفند برگردن دستور دادن که امسال تا اون موقع کاراتونوکرده باشین ما هم گفتیم چشم

ضحی جون ساحل جون کجایین خبری ازتون نیست
حالا اگه این وروجک گذاشت هی لگد میزنه به کیبورد انگار اینجا هم شیکم منه
خب دیگه فعلا
2738
سلام به همه

من امروز 27 سیکلم...سیکلام 29-30 روزس

این ماه از روز 21 سیکلم تا امروز روزی یکی دوبار لکه قهوه ای کم روی لباسم میبینم.

این ماه روزهای 12-14-15-17-19 اقدام داشتم

دارو مصرف نمیکنم

پارسال بارداری پوچ داشتم کورتاژ شدم...بعد از یکسال جلوگیری الام ماه دوم اقدامم

از علائمی که دارم میتونم بگم: نوک سینه هام خیلی دردناک شده البته وقتی دست میزنم..و دیگه اینکه دو شبه وقت خواب درد زیادی از تخمدان سمت چپم میزنه به کشاله رانم

پاهامم خیلی داغه

دیگه علائمی ندارم

بیبی هم نمیزارم تا موعد پری یا تأخیر

حالا بگید من مامانم به نظرتون یا نه؟!
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.
هییییییییی نازنین الف جون یادته؟ اولین پستی که گذاشتی یه علامت سوال بود! منم واست یه علامت سوال گذاشتم. بعد گفتی میخوام آمینو کنم بهم گفتن احتمال سقط هست آیا برم آیا نرم!؟ هیییییییییی چقدر زود گذشت خواهر. نمیدونم چرا یوهو یاد اون موقع افتادم! (حالا فقط فکر کن با یکی دیگه قاطی کرده باشمت! چه ضایع! خودت بودی دیگه؟) حالا پسرت بغلته و داری آروغش رو میگیری. پس فردا میخوای بفرستیش مدرسه دانشگاه خونه عروس!!! بعد با عروست گیس و گیس کشی کنی پسرت پشت عروست رو بگیره. بعد عروست بیاد تو نی نی سایت تاپیک بزنه کمکککککککککک مادر شوهرم منو کشت! ینی دنیاییه ها. بعضی وقتا میترسم این روزای نوزادی پسرم رو یادم بره. حتی دل درداشو بالا آوردناشو زور زدناشو. بعضی وقتا آی دوست دارم زمان رو نگه دارم که نگو و نپرس.
ببینم شما بودی گفتی نیم ساعت بعد شیر پسرتو نگه میداری بغلت تا چند تا آروغ بزنه؟(ینی این زایمان هم منو از حافظه جلبکی نجات نداد!) بعد اون وقت دلدرد دیگه نمیگیره و نفخش کمتره؟ من چند روزه تصمیم دارم 10 دقیقه عمودی نگهش دارم مخصوصا شب که نمیدونم چرا بدتر و دیرتر آروغ میزنه و صبح دل درد میشه. آقا من اینو میزارم سرشونم هی آروم آروم میزنم پشتش و چرت میزنم بعد دقیقا همون موقعی که فکر میکنم 20 دقیقه تموم شد ساعت رو نگاه میکنم میبینم 1 دقیقه گذشته!

مینا جون من هی میام سر میزنم ببینم تو پست گذاشتی یا نه. کجایی؟ بیا یه خبر بده.

پگاه جون تو ام که جواب آزمایش گل پسرت فردا میاد. زود بیا و بگو که ایشاالله چیزی نبوده. منم فردا صبح میخوام پسرمو ببرم واکسن. امیدوارم از اون گریه های دل کباب کن نکنه. بعدم شوهرم رو فرستادم بهداشتی که میخوام ببرمش بپرسه ببینه چه جوریه بهش گفتن نمیخواد استامینافن قبلش بدی. ولی من هر چی میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که باید بدم. فکر کنم بدم! همچین آدم حرف گوش کنی هستم من. بعدشم که پسر منم دستاش میپره و بعضی وقتا یه چیزی میجوه. طبیعیه
شیما جون چه عسلیییییییییی. چه خوب که تونستی اولین خندشو عکس بگیری. من فیلم گرفتم. دیروز اولین باری بود که شروع کرد به دست خوردن اونم با چه اشتیاقی. اونو تونستم دیگه عکس بگیریم.


ندا جون از من میشنوی صبور باش تا موعد پری برسه بعدش بی بی چک یا آزمایش بدی. اصلا نمیشه اینطوری نظر قطعی داد. ایشاالله که بارداری عزیزم.
میس ماری جون..اولش که پستتو خوندم خیلی خندیدم اما بعد دلم گرفت اشکام همین طوری داره میریزه..واقعیته دیگه چشم به هم بزاریم بزرگ شدن و خدا میدونه سرنوشتتون چیه و کجاست..ایشالا که همشون عاقبت به خیر باشن...
حالم گرفته شد..منم حسسسسسساس

خیلی نگران کوثرم..کاش فاطمه جون میومد یه خبر میداد
سلام به همه مامانای خوابالو و نگران و پر از آرزو و امید

به بهانه یادآوری میس ماری عزیز

یادش بخیر اون روزی که بی بی چکمون مثبت شد، آزمایش خون مون مثبت شد. ( آقایی که جواب آزمایش رو بهم داد همون روز گفت مبارکه اما از امروز تا آخر عمرت دیگه نگرانی هات شروع شد......) دنبال دکتر خوب گشتیم. اولین سونویی که کردیم یادش بخیر. هفته هشتم که قلب نی نی تشکیل شده . می رفتیم تو سایتا و کتابا هر هفته چک می کردیم که شده اندازه عدس ، لوبیا، توت فرنگی و ..... . حالت تهوع هامون یادش بخیر. اینکه از پونصد کیلومتری یه بویی می رفت تو دماغمون و دیگه در نمی یومد. ماه چهارم زمان تعیین جنیسیتشون یادش بخیر. چقدر گفتیم اگه میل آدم به اینه دختره اگه گردنبند گرد بچرخه فلانه . دختر خواه ها پسردار شدن ، پسر خواه ها دختر دار. (خدایی الان میبینیم که هیچ فرقی نداره و اینقدره این که هست عزیزه که یه موشو به یه دنیا نمی دیم.) هی دلمون رو تو آینه نگاه می کردیم که کی پس قلمبه می شه . یاد اولین تکون هاشون بخیر. اون موقعی که خبر حاملگی رو به دوست و آشنا دادیم. چقدر ماچمون کردن........ چقدر تو سایتا گشتیم دنبال سیسمونی ، لباس ، تخت ، مارک پوشک، ...... یاد شب سخت خوابیدن ها و پهلو به پهلو شدن هامون بخیر. نیم ساعت یه بار جیش داشتن هامون. سوزش های سر معده مون (که هیچ ربطی به موی بچه نداشت!!) . باد کردن دست و پاهامون . سنگین شدن هامون . نفس کم اوردن هامون ، افسردگی ها و گریه هامون یادش بخیر.

دم همه سرکلاژ کرده ها، استراحت مطلق داشته ها ، خونریزی دیده ها، هول کرده ها و ضربه خورده ها ، اراجیف دکترها رو شنیده ها گرم که هزار بار مردن و زنده شدن از ترس سلامتی تو دلی هاشون.

یادتونه همه می گفتن بذارین دنیا بیان می گین قربون اون موقع که تو دلمون بودن.

اما حالا اگرچه زایمان درد داشت ، بیهوشی و بی حسی اذیت داشت. جای بخیه هامون خیلی سوخت . خیلی بی خوابی کشیدیم. خیلی حرف شنیدیم . از همه چیزهایی که سرمون رو گرم می کرد خودمون رو محروم کردیم. افسرده شدیم. غصه خوردیم. دلمون سوخت و شبها به خاطر این همه فشار ،یواشکی گریه کردیم .... و باوجود اینکه می دونیم اینا تمومی نداره و این نگرانی ها فقط سال به سال رنگ و لعابش عوض می شه.
اما باز هم خداروهزار مرتبه شکر که بعد از اون همه بالا و پایین ، این فرشته های کوچولو الان تو بغلمونن و علیرغم اینکه مادر بودن سخت ترین و ستم کش ترین حرفه دنیاست اما لذت تماشاشون وقتی که خوابن، بوی خوبی که می دن، خنده هاشون، نگاهشون وقتی که آدم رو از بقیه تشخیص می دن ،ووووووووو به همه این ها که گفته شد می ارزید.

ایشاله همه نی نی ها سلامت باشن. خدا به مامان باباهاشون سلامتی و دل خوش و جیب پرپول بده و دوستای خوبمون الهه ، دلنیا ، ضحی و ..... به زودی خبرای خوبی برامون بیارن.

اولین ژانویه نی نی هاتون هم مبارک باشه. ایشاله چند سال دیگه تو یه سفر خوب چنین شبی ساعت دوازده قاطی شلوغی در حال رقص و آتیش پاری بازی باشن.

میس ماری جون
دمت گرم بابا عجب حافظه ای داری. آره خودم بودم. هنوز وقتی یادم حالم بد می شه. اما تنها لطفش این بود که اولین تکونش رو تو شکمم همون روز آمینو ، چند ساعت بعد که به پهلو خوابیده بودم حس کردم. خخخخخخ
بابا بزرگ شن ، من بشم مادر شوهر مادر فولادزره ، عیبی نداره . اونقدر از آب و گل در بیاد که بتونه زنش رو ضبط و ربط کنه من کاری به کارشون ندارم والله.
آره من روزها که شیر می خوره یه نیم ساعتی رو شونه ام می ذارم و دور اتاق می گردونم و براش آواز میخونم و احیانا قر هم می دیم تا شازده دو سه تا ، گاها چهار تا آروغ بزنه. اگه این سیکل کامل طی شه راحت پی پی می کنه ، اما دم صبحا که دیگه موقع شیر خوردن خوابش می بره ، راستش جرئت نمی کنم بلندش کنم آروغش رو بگیرم می ترسم دوباره خوابیدنش دو سه ساعت به تاخیر بیفته ، واسه همین ظهرا که ازخواب پا می شه خیلی زور می زنه. اما آروغ هایی می زنه که مرد چهل ساله نمی زنه ها!!!!! بعد آروغاش هم خودش یه صدایی در میاره ازخودش مثل اوووووووووووو . خخخخخ
ایشاله واکسن پسر گلت هم فردا بدون دردسر بگذره و از این مرحله هم به سلامت رد شی.

آلاله جون
مرسی عزیزم. آره دیگه ماشاله نی نی ها از نوزدای دراومدن و همه شیرخوار شدن. یادش بخیر دوران حاملگی چقدر به این لحظات فکر می کردیم و الان اونقدر درگیرشیم که شاید گاهی نتونیم درست حسابی ازش لذت ببریم.

عاطفه جون
خخخخخ. داغونم دیگه .

سمیه جون
مرسی عزیزم. رفتم پستم رو پاک کردم. بی حواسی تا کجا آخه .خخخخخخخ
یه ماچ از لپ آتریسا خانوم خوشگل از طرف من بکن.... حیف که چند روزی از پسر من بزرگتره وگرنه میومدم بست می شستم درخونه تون از الان .

فنجون جون
خدا واقعا صبرت بده. ماشاله وزن دخترت که خیلی خوب بوده. بعدشم اینا نگاه به هیکل گنده بک خودشون می کنن نمی دونن بچه راست راستی چقدریه . حرف مفت می زنن. یکی نیست بگه بابا جان سه تا انار درشت می شه سه کیلو . بعدشم مگه بچه ای ه به دنیا میاد چند کیلوئه؟ خیلی جالب بود اگه برات بگم یکی از نزدیکان ما مدت ها می گفت پسر من طبیعی به دنیا اومد 5 کیلو بود . البته ماباور می کردیم چون ماشاله پسرش حسابی قد بلند و چهارشونه است اما یکبار که آلبوم نوزادی پسرش رو اورد به من نشون بده برگه گواهی تولدش اولش بود نوشته بود وزن نوزدا 3800. خخخخخخخخخخخخ منم شاسکول اصلا به روش نیوردم. خود پسرش وقتی دید گفت منم که سه کیلو بوده همیشه میگی 5 کیلو.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تازه این خیلی خانوم خوب و متشخصی بود ها.
مگه جاری من نبود اولی که من حامله بود کارت تولد پسرش رو دیدم تو مدارک بیمارستانش 3200 بود. تو طول حاملگی من هرجا نشست گفت 4000. دیدن من که اومده بودن جلو مامان بابای من ناگهان وزن پسرش شد 4600 !!!!!! منم هیچوقت به هیشکی نگفتم بابا جان من برگه تولد ش رو دیدم. دروغ می گه این.......
خلاصه یادت باشه همه دروغ می گن .یک گوشت رو در کن یکی رو دروازه . و به این فکر کن که هرکی دروغ می گه یه ترس شدیدی درونشه . پس بجای اینکه ازشون ناراحت شی دعا کن خدا آدمشون کنه. چون تو یه لحظه اونا رو می بینی اما اونا این ترس رو هر ثانیه با خودشون یدک می کشن.
خداروشکر که جوشای صورت گل دخترت خوب شد. پسر منم صورتش همینطوره. هفته دیگه می بریمش دکتر ایشاله اونم پوستش دوباره لطیف می شه. به منم گفتن گرمیه . خخخخخخخ

پری جون
2700 وزن خوبیه. دکتر من می گفت تو دو سه سال اخیر وزن بچه ها موقع تولد کمتر شده که به هزار چیز ربط داره. ولی می گفت 2500 به بالا برای نوزاد خوبه. پایین تر هم نه اینکه بد باشه. مراقبت ازشون تو اون چند روز اول سخت تر و حساس تره. ایشاله که پیشونی دخترت بلند باشه و وقتی بزرگ شد سالم و با کمالات باشه . وگرنه کی یادشه چند کیلو بوده به دنیا اومده.؟

شیما جون
سه ماهگی مهرسام جون مبارک. همچنان این نی نی نازت پرچمدار تحولات دختر پسرهای این تاپیکه. ایشاله همیشه سلامت باشه.

مامان دختر زیبا جون
جای واکسن یه کمی مثل جوش چرک می کنه و یه بار که می بریش حموم بدون اینکه دستکاریش کنه خودش می ترکه و تخلیه می شه. کاملا طبیعیه و نگران نباش. برای پسر من 50 روزگی ش تخلیه شد.

پگاه جون
الهی بمیرم برای اردیان کوچولومون .ایشاله جواب آزمایش هم چیز خاصی نیست. به قول مامان من بچه داری همینه دیگه . میگه فکر کردین شماها همینطور ترگل ورگل اینقدی بودین. همه بچه ها تو مسیر بزرگ شدنشون هزار پیچ و خمه و مهم اینه که نهایتا به سلامتی این مراحل رو پشت سر بذارن. این وسط فقط جیگر ما ماماناست که هی سر آتیش جلز ولز می کنه ، آخر سر هم که بزرگ می شن اولین چیزی که میگن اینه که (شماها ما رو درک نمی کنین!!!!!!) .
خدا بلا رو از همه کوچولوها دور کنه. نگران نباش مامان مهربون.

پریا جون
یه حالت از بین سیصد پوزیشن شیر دادن هست که از قضا یه دستت کاملا آزاد می شه. نمی شه توضیح داد چطوری . خودت باید یه کمی با تکون دادن هر دو دستت اون پوزیشن رو پیدا کنی که همه گردن بچه راحت باشه ، هم ممه رو دماغش نیفته ، هم دست خودت خواب نره. من هر دو سه شب یکبار موفق به کشف این پوزیشن می شن و می تونم با اون دستم با موبایل سر خودم رو گرم کنم. شبای دیگه همینطور مثل بزغاله زل می زنم به صورتش . خخخخخخخ

و قوی عزیزم
برای هزارمین بار ممنون بابت تاپیک خوبت که ما رو دور هم جمع کرد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز