2726
عنوان

کسی بوده که خانوادش درگیر بیماری سرطان باشن

| مشاهده متن کامل بحث + 278730 بازدید | 984 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بهار جان
میفهمم چی میگی ...
تو هم میفهمی من چی میگم
البته که تپیکت یادمه اون موقع هنوز مادرم برای بار دوم درگیر نشده بود الان هم بار سومه و ...
الان هر روز عصاره گوشت رو میخوره
اشتهاش با دارو تنظیمه ولی مشکل ضعف روزافزون و دردیه که شبا داره
علتش هم توده داخل روده است که کاریش هم نمیشه کرد
امروز میریم پیش دکترش
البته برادرم قبلا رفته و همه صحبتها رو هم کردن
بد وضعیتیه
دکتر گفته آمپولی هست برای شیمی درمانی که بجز ریختن موها همه عوارض رو داره ولی زمانش رو کمی طولانیتر میکنه
دلنگران اونم
میترسم آمپول رو بزنه و بدتر بشه و روزهائی که میشد با حال معمولیتر بگذرن با حال خراب برن ...
خیلی سخته
برزخ بدیه
کاش میشد تصمیم رو بزاریم به عهده خودش
خیلی سخته به جای کسی تصمیم بگیری
تمام کارهائی که دکتر گفته فقط تسکین موقت و در عین حال آزاردهنده است
مثل رادیوتراپی که ممکنه بشه انجام داد
میترسم اینا بدترش کنن
برادرم میگه پس چه کنیم دست روی دست بزاریم؟
نمیدونم ..
دیشب حالش اصلا خوب نبود حتی حلالیت خواست
نصفه شب بیدار شدم و میترسیدم برم بهش سر بزنم
تمام شب دلهره داشتم
خدایا
این چه دردیه


شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
راستی مادر منم یک ماه قبل زونا گرفت و بعد اون خیلی ضعیفتر شد
قبلش بد نبود
تو این حدود یک سال بعد عمل دوم داروی مخصوصی میخوره که فکر میکنم همون هم تا الان رشد توده رو به تاخیر انداخته
اما زونا داغونش کرد
تازه دکتر هم نمیومد
به زور بردمش دکتر عمومی و 2 هفته واااااااااقعا خیلی اذیت شد
با اصرار بردمش پیش روانپزشک و داره دارو میخوره
فکر میکنم از جهتی داروهای اعصاب کمکش میکنن
از جهتی بخش زیادی از روز خوابه
نمیدونم
دیگه قاطی کردم
نمیدونم چی خوبه چی بد..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
2728
من سال 75 یکی از عمه هام رو ، سال 89 یکی از خاله هام رو و سال 91 پدرم رو بخاطر این بیماری از دست دادم. پدرم عمرش رو کرده بود و خدا رو صد هزار مرتبه شکر زمین گیر شدن و درد سختی که داشت کمتر از 2 ماه بود. ولی عمه و خاله ام برای خاله ام که یک فامیل دست به دعا شده بودند که خدایا راحتش کن. یکسره هم به من میگفت شیرین منو ببر دکتر خودت
نمیدونم این مریضی چی هست که درمانی هم نداره. خیلی به سختی میشه کسی رو دید که درمان شده. در حد اینکه معجزه برای این افراد صورت گرفته باشه. ولی خدایا کسی رو گرفتار نکن.
بهاره جون راجب آمپولی که گفتی که خیلی هم پرهزینه است، این آمپول رو یکی از بستگان خواهرشوهر من مصرف کرد و بدتر شد. یعنی روی سیر بیماری تاثیر گذاشت و اون رو کند کرد ولی در عین حال انگار که با چاقوی کندتری گردن کسی رو بریدن. نمیدونم شاید روی مامان شما اثر داشته باشه چون بالاخره آدمها با هم متفاوت هستند. من هم حرف بهار رو میزنم. اول که براشون دعا میکنم معجزه ای در حقشون صورت بگیره و دوم اینکه ازت میخوام ازش لذت ببری. نانای گل من رو هم ببوس.
بهاره جون این وبلاگ رو بخون. یکسری از اسامی رو حذف و یا مختصر کرده ولی واقعیت محض هست. البته یک مقداری متعصبانه و گاهی اوقات بی منطق یکسری مسائل رو مطرح کرده ولی واقعا تعمق برانگیز هست.
http://undermyskin.persianblog.ir/post/308/
آب جایگزین ندارد آب را درست مصرف کنیم.....
شیرین جون
همه ترسم از همینه
خیلی بیرحمانه است
مثل اینکه یکی دوماه هوشیار باشه بعد بره ولی یکی دوماه تو کما باشه بعد بره
نمیدونم میتونم منظورمو برسونم ...
من تا این لحظه از هیچ کاری روگردان نبودم و دریغ نکردم
تو این 3 سال همه کار کردیم همه کار
ولی الان اصلا مطمئن نیستم فایده ای داشته باشه هیچ از ضررش بیشتر میترسم

خدا رحمت کنه پدرت و عمه و خاله اتو
پدر من سال 75 رفت
ناگهانی و فوری
اومد خونه دوش گرفت کتاب خوند سیگار کشید حس کرد حالش خوب نیست
رفتن درمانگاه معاینه شد دکتر داشت یه نسخه مینوشت برای چربی و اینکه بره تست ورزش که یهو احساس سر گیجه کرد و تموم شد
به همین راحتی
کاش همه چیز به همین راحتی بود ...
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
شیرین جون متاثر شدم . خدا رفتگانتون رو بیامرزه
متاسفانه منم تمام اقوامم رو با این مریضی لعنتی از دست دادم . عمه ام سرطان سینه 39 سالگی . پدر مادرم سرطان کبد 50 سالگی . مادر پدرم سرطان ریه 52 سالگی ...
دلم از این میسوزه که مادرم خیلی صبور بود . البته پدرش هم همینطور بود . یادمه پدر بزرگم از درد به خودش میپیچید . یه متکا تو دلش سفت فشار میداد عرق میریخت ولی چیزی نمیگفت .
مادرم بد زونایی گرفته بود . تو ناحیه سر و گردن تا سینه . نمیدونی چیکار میکرد باهاش این زونای لعنتی هر 15 دقیقه یا نهایت نیم ساهت یه بار میگرفت و مادرم احساس میکرد دارن جونش رو از تو استخون هاش میکشن بیرون . هرچی مورفین میزدیم تاثیر نمیذاشت . قرص میدادیم اصلا انگار نه انگار . دلم میسوزه یاد اون خاطره ها میافتم . سیستم اعصاب به هم ریخته بود مامانم قرص اعصاب دیگه باید مصرف میکرد . ولی ناراحت نباش که بخاطر مصرف داروی اعصاب میخوابن . بهتر کمتر درد میکشن . هیچ دارویی روی مادر من کارساز نبود و فقط شب ها توهم داروها به جونش میافتاد . همش مرده های فامیل رو میدید که اومدن ببرنش . خواب های وحشتناک ...
گفتن این خاطرات تلخ اینجا اصلا خوب نیست و ادامه اش نمیدم .
بهاره جان هرکاری که میتونید و دکتر میگه انجام بدید از هیچی دریغ نکنید چون بعدا الکی بهونه برای سرزنش خودتون پیدا میکنید . ما هر کاری تونستیم کردیم . هرکاری ولی من الان تو تنهایی هام همش خودم رو سرزنش میکنم که چرا بیشتر به مادرم نرسیدم؟ چرا مادرم وقتی سکته کرد من نفهمیدم ؟ چرا من یه شب درمیون پیش مادرم میخوابیدم باید هر شب من میخوابیدم جامو عوض نمیکردم با خواهرم ... و زیادن از این نوع سرزنش ها . برای همین کاری بکنید که بعد تو دل خودتون آروم باشید بگید ما هرکاری میتونستیم کردیم. خدا رو چه دیدی شاید همین کارها پی اش معجزه ای باشه
ریه مادرم معلوم نبود از بیماری یا از عفونت پر شده بود . دیگه ریه نداشت و دستگاه جاش تنفس میکرد ولی بخدا من همون موقع هم منتظر معجزه بودم . خواهرم میگفت دستگاه بگیریم مامان رو بیاریم خونه اونجا غریبه چون تو آی سی یو راه نمیدادن به زور روزی 1 دقیقه . بهش گفتم من نمیتونم بزارم مامان رو ببرید خونه اگه مامان تو راه خدایی نکرده اتفاقی براش بیافته تا آخر عمر میگیم لاقل تو بیمارستان مواظبش بودن ما آوردیم بیرون اینجوری شد ! واقعا از ته دلم میخواستم اون روزها پیش مامانم باشم ولی نمیشد . بیشتر دارو بهش میزدن خوابش میکردن که اذیت نشه . دوست داشتم همون چند دقیقه ای که بیدار بود منو ببینه و من ببینمش ولی بازم نشد ...

این وبلاگ رو موقعی که مریضی مادرم برگشت خوندم ولی چه فایده ...
نه تنها تو ایران بلکه همه جا این مریضی درمون نداره . خیلی از دوستامون رفتن خارج کلی هزینه دوا درمون ولی بعد از چند وقت همون آش و همون کاسه ! میگن یه دستگاه جدیدی اومده برای سرطان هایی که تو غده جدا هستن . مثل مثانه که فقط روی اون غده کار میکنه و پرتو درمانی شدید میکنه و دقتش بالاس .
امیدوارم یه روزی این مریضی از تو خونه و خانواده هامون پاک بشه
راست میگی کاش همه مرگ ها آسون بود ولی به این فکر کن کسی که عذاب میکشه این دنیا یه کم گناهی که داره پاک میشه و آسوده و سبک بال میره .
الهی که خدا کمک مادرت و شما بکنه . خدایا یعنی میشه یه روزی بهاره بیاد تو این تاپیک و بگه مادرم شفا گرفت؟ خدایا برای تو که کاری نداره ...
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
خدایا به احترام چهارده معصوم خدایا به احترام گلوی تیرخورده اقام علی اصغر همه ی مریضارو شفا بده وهیچ کسو با از دست دادن سلامتی امتحان نکن همه بگین الهی امین
دلبندم بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم خدایا خودت مواظب طاها باش
بهار جان
دلم خون شد از خوندن پستت ...
بمیرم الهی
چی کشیدی تو ...
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
رفتیم دکتر
ارجاعمون داد به بیمارستان پیامبران برای رادیوتراپی تا جلوی خونریزی رو بگیره
خدا الهی همیشه این دکتر مادرمو سلامت نگه داره
خیلی آرامش بهمون میده
حتی وقتی میدونیم که امیدی نیست بازهم امیدوارمون میکنه
گفت رادیوتراپی میکنیم و بعد هم امپول رو میزنیم
مامانم بلاخره فهمید بازم توده است ولی دکتر گفت کوچیکه و کنترلش میکنیم و خیلی هم امیدوارش کرد
اما باور میکنین تو چشم خود دکتر اشک بود وقتی مامانم با گریه بهش گفت چرادوباره برگشته؟
دلم برای دکتر سوخت..
یه بار ماجرای از دست دادن مادر خودشو برامون گفت
گمونم یاد مادرش افتاده بود ..
رفتیم بیمارستان پیامبران البته مدارک همراهمون نبود
شنبه میریم با مدارک
احساس میکنم خودم هم بهترم
میگم خدارو چه دیدی
حالا که هنوز راه درمانی هست حتی اگه موقتی باشه پس امتحانش میکنیم ..
برامون دعا کنین
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
به مادرم تو راه گفتم تا وقتی زنده هستیم و نفس میکشیم باید تلاش کنیم
ناامید فقط شیطونه
هر کار بتونیم میکنیم و بقیه اشو میسپریم به خدا
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
توکل بخدا
اصلا جلوی مادرت بی تابی نکنی ها . همش بگو و بخند . نذار متوجه چیزی باشن که براشون خوب نیست . امید لازمه شکست این غول هست . خدا امیدتون رو نا امید نکنه
بهترین کار همینه که تصمیم گرفتید . ایشالا که جواب میگیرید
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
بهار جان
ممنونم که یادم هستی دوست عزیز
برای تو آرزوی آرامش میکنم
مطمئنم هرچی در توانت بوده انجام دادی
و مادرت هم از داشتن دختری مثل تو بسیار راضیه
مطمئنم..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
واییییییییی بهار همه این روزها رو منم داشتم داغم هنوز تازه است پدر منم دو روز ای سی یوبود و هوشیار دلم میخواست همش پیشش باشم اما می انداختن، ما رو از ای سی یو بیرون بمیرم برای چشمای منتظر به درش وقتی سکته کرد هیچکس پیشش نبود ریه از کار افتاده بود نفهمیدم از بیماری یا عفونت. بهاره تا میتونی بوش کن و عاشقانه لمس کن دلتنگ همون بو کشیدنها و ماساژ دادنهاشم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730