بچه شو به دنیا میاره و یواشکی هی زیرآب تپراک و میزنه و باز دوباره میره رو مخ چنار که تپراک بهت خیانت کرده و با شوهر سابقش رابطه داره و این حرفا ، چنار هم باور می کنه و تپراک هم بهش برمیخوره و از چنار طلاق میگیره که بعدا متوجه میشه که از چنار حامله شده ولی چیزی به چنار نمی گه می خواد که دوباره با چنار ازدواج کنه که میبینه چنار با یشیم ازدواج کرده و میره با یکی دیگه ازدواج میکنه بعد متوجه میشن که بچه یشیم و چنار هم سرطان داره و برای پیون مغز استخوان خون هیچ کس تو خانواده به خون این بچه نمی خوره یشیم هم کاه از حملگی تپراک خبر داره میره التماسش کنه که وقتی تپراک بچه شو به دنیا آورد اجازه پیوند مغز استخوان بده که تپراک به یشیم میگه بره پیش چنار و همه دروغایی رو که درباره اش زده به چنار بگه تا اینم از خون بچه اش به بچه یشیم بده
کاش هیچوقت تو زندگی هیچکس هیچ کاشکی نباشه...