نازیلا منو تشویق کردی عکس بزارم:
یحیی جونی وقتی از مسجد برگشتیم خونه مامان بزرگش و هنوز تو فضای سینه زنیه:
اینم ظهر تاسوعاست که بعد مراسم منتظر تاکسی بودیم! (واقعا چه خیال خامی داشتیم!!!) یحیی جونی و دخترخاله اش که واقعا همکاری کردن و پای پیاده برگشتیم خونه....
البته لازم به ذکره که کلاه یحیی جونی دست باباش مونده بود و آقای پدر هم غرق عزاداری و ... منم مجبور شدم پسرکم رو شال پیچ! کنم. خوشگله بافتش ؟نه؟ آخه خودم اون موقع که باردار بودم براش بافتم!!!
میگم بچه من تک سایزه یا این بافتها کش میان؟! آخه پارسال پوشید.... امسالم داره می پوشه... فک کنم سال دیگه هم اندازه اش باشه... می ترسم با همین بره مدرسه....
بفرمایید کلمبه (شیرینی خرمایی!) : (برای یه مجلس روضه که دعوت بودم پختم!)
وااااای چقد از خودم تعریف کردم.... حالم بد شده.... من اینقد خود شیفته نبودم ها...