2410
2553
سلام خانومای گل
ترنم جان خوبی؟مادرشوهر گرامی خوبه ؟ لعیا جون خوبه؟سحرم بد نیست بهتر شده.
زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.

دوستان این متنو بخونید جالبه:
من کلآ زیاد سوتی کلامی نمی دم ولی اعتراف می کنم از بچگی با کلمه “پست پیشتاز” مشکل داشتم.(کلماتی که میبینید اشتباه املایی نیست!! کل مکالمه ابتدایی من سی ثانیه هم طول نکشید!!)
امروز رفتم اداره پست خیلی هم عجله داشتم به اولین باجه که رسیدم گفتم:آقا ببخشید,”پشت پیستاژ!!!” کجاست؟
بنده خدا خیلی عادی گفت:کجا بهت آدرس دادن؟
_:نمیدونم,اداره شماست از من میپرسی؟
_:آخه من باید بدونم “پیست…اژ” کجاست که بگم “پشتش”کجاست!!(بیچاره فکر کرد دارم آدرس می پرسم و “پیستاژ” هم اسم جاییه)
_:شما نمیدونی قسمت “پیشتاز”کجاست؟
_:تو میخوای بری “پشت” “پیشتاز” چکار کنی؟اونجا کسی رو راه نمیدن!
_:آقای محترم من “پشت” جایی نمیخوام برم,میخوام برم”پشت پیستاژ”…
یارو که دیگه کلافه شده بود بلند شد گفت:چی میگی بابا تو؟!!”پشت” کجا میخوای بری؟!!
منم شاکی گفتم:میخوام این لامصب رو با پست اکسپرس بفرستم
یارو یه سه ثانیه ای تو چشای من نگاه کرد……دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره,افتاده بود کف زمین عین سوسک برعکس شده از خنده دست و پا میزد!!!
منم هم خندم گرفته بود هم مثه این بچه ها که تازه زبون باز میکنن و نمیتونن منظورشون رو برسونن عصبی شده بودم
رفتم پیدا کردم این خراب شده کذایی رو کارم رو انجام دادم دارم میرم بیرون,یارو منو دید دوباره زد زیر خنده,صدام کرد گفت بیا جلو,رفتم جلو آروم میگه:جون مادرت یه بار دیگه بگو “پست پیشتاز”!!!!
منم یه نفس عمیق کشیدم,تمرکز کردم,با یه مکث طولانی گفتم………….: “پشت پیستاژ”!!!!!
از زور ناتوانی میخواستم گریه کنم!!!
بماند که اون بنده خدا چخ حالی داشت دیگه!

زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

سلام مامانی ناز
خوبی شهلا جان ؟ ممنون که به فکرمی . شبها که سخت بیدارمو روزها هم که در حال چرت اما مزه میده . ایشالله که سحر بهتر شده ؟
تو خوبی نوشین جان ؟ خودمم فکر میکنم شیرم شیرینه . همین کارو میکنم ممنون
ترنم تو چطوری؟ خسته نباشی از مریض داری
نی نی منم خوبه . زردیش بهتره . داره کم کم بزرگ میشه . منم دیگه سر پا شدم .
مامانای گل ومهربون منم توجمعتون راه می دین؟ منم نی نی می خوام ولی هنوز شروع نکردم شهریاری هستم وکل فامیلمم اینجا هستند ولی من هیچ دوستی ندارم (بعضیا شونو بعد دبیرستان ندیدم بعضیاشون ازدواج کردن )که بخوام ازش راهنمایی بگیرم! یا باهاش دردودل کنم !

تازه با اینجا آشنا شدم خیلی جو صمیمانه و گرم و دوستانه ای داره خیلی ها مامان شدن بعضی هام بعدا می شن.

خیلی خوشم میاد همه با صبوری مثل خواهر جواب سوالای بقیه رو میدن
منم خیلی راه دارم تا مامان شدن ( اگه خدا بخواد)

ببخشید زیادی نوشتم...
حالا میشه منم تو جمعتون باشم؟!!
2456
سلام قاصدک ناز عزیزم خوش امدی من از صمیم قلبم ارزو میکنم خدا یه نی نی سالم روزی زندگیتون کنه من اندیشه فاز1 زندگی میکنم اینجا هیچ کسم ندارم خانواده من کلا قم زندگی میکنن
زندگی را دوست دارم در کنار همسر و دخترم]
سلام ترنم جون مرسی.البته هیچکدوممون تنهیای تنها نیستیم. خدا همرامونه.
من کل خانواده ام اینجان ولی نمیتونم در مورد مسایل زندگی وهمسری باهاشون حرف بزنم . خوشحال میشم تو این فضا دوستای خوبی پیدا کنم .
سلام دوستای گلم
خوبید خوشید.
ترنم جان خوبی چه عجب از این ورا؟ لعیا کوچولو خوبه؟ کم پیدا شدی؟

شری بانو جان خوبی؟ با نی نی نازنازی حسابی داری حال می کنی . خدا حفظش کنه.

سحرم بد نیست ولی سرفه هاش قطع نمیشه اذیتش می کنه.

قاصدک ناز عزیز خیلی خیلی خوش اومدی به جمع ما. انشا ا... خدا بهت یه نی نی ناز بده به سلامتی. ما همه دوستای همدیگه هستیم و هممون اینجا راحت میتونیم حرفامونو بزنیم.


زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
2714
گفتگو با خدا
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید.
خدا لبخند زد
وقت من ابدی است. چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد …
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند.
زمان حال فراموش شان می شود.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم …
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند؟
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
اما می توان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
و یاد بگیرن که من اینجا هستم.
همیشه
اثری از ریتا استریکلند

زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
این چیه ؟ ها نا مرد ! این چیه ؟ یه تار موی بلوند بلند ! روی کت تو بود !
من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند بلوند رو به من ترجیح میدی !!
به هر قائله اون روز گذشت و روز بعد …….
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
این چیه ؟ ها نا مرد ! این چیه ؟ یه تار موی مشکی بلند ! روی کت تو بود !
من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند و مشکی رو به من ترجیح میدی !!
آن روز هم …. به هر قائله اون روز گذشت و روز بعد …….
مرد پیش از بازگشت به خانه ، به خشکشویی محل رفت با پرداخت انعام اضافه دستور داد کت ش را به خوبی پرس بزنند و حتی بخار بدهند و مجدد برس بزنند و به او اطمینان دهند که حتی یک سبیل مرد هم روی کت او نیست !! و سپس عازم خانه شد ….
مرد تازه به خانه رسیده بود و به آرامی و اطمینان با لبخند پیروزمندانه پیراهن از تن خارج میکرد
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
بی صفت پست ! هرزه نامرد ! این یعنی چی ؟! من هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که تو یه زن کچل رو به من ترجیح بدی
زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
دختره میگه دیروز رفتم کوه داد زدم :
ـــ با من ازدواج میکنی ؟
بعــد شنیدم :
.
.
.
.
.…….. بـــــــــــــــــــا مـــــــــــــــــــــــــن ازدواج مــــــــــــــــــــیکنـــــــــــــــــــــــی؟
بــــــا مــــــــــن ازدواج مـــــــــیکنـــــــــــــــی؟
بـــا مــــــن ازدواج مــــیکنـــــــی؟
بـا مــــن ازدواج مـــیکنــی؟
با من ازدواج میکنی؟
ـــ بَعدش چون آمادگی ِ این همه خواستگارو با هم نداشتم اومدم پایین که ادامه تحصیل بدم …
زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
مرد :
در آغوش کاناپه مهربانم در آرامش کامل خوابیده ام که صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد…خدای من! زنم است!…یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند. چقدر زود یکماه تمام شد ! مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم….وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد…گونه هایش هم شور است. وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میکنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند، چون آنوقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم. یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یک بازار “سید اسماعیل” کوچک است!…صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد. وقتی از حمام بیرون آمد حوله اش را مثل عمامه سند باد دور سرش پیچید و خودش را روی کاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام کاناپه مثل مسواک، یک وسیله شخصی است و دوست ندارم کسی خودش را روی کاناپه ام پرت کند…اینهمه جا…برود برای خودش یک کاناپه دست و پا کند…اه اه …. مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است که از لای حوله بیرون افتاده و از نوکش قطره قطره روی کاناپه ام آب می چکد. می پرسم برایم چه سوغاتی آورده…موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق دوید و من فرصت پیدا می کنم تا طوری روی کاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند… مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد. به گمانم برای من خریده. وانمود می کنم که خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. کاش بشود دوباره سفر برود. حیف من.
زن :
چقدر زود تمام شد…دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم که مثل دیوانه ها روی کاناپه کوفتی اش می نشیند … مجبورم بغلش کنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. اصلا در حمام حواسم نبود که بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده چون یا یکی از چمدانها را باز کرده و فضولی می کند یا خانه را وارسی می کند تا مدرک جرمی باقی نگذارد. عمدا همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا کاناپه اش را خیس کنم. وقتی مثل بچه ها حرص کاناپه بد ترکیبش را میخورد قیافه اش حسابی دیدنی است. دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه کن خدای من.. کدام احمقی است که وقتی ببیند بعد از یک ماه برایش یک مایو بنفش راه راه و یک جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق کند…واقعاً حیف من

زندگی ...جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای،و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند،زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز