2737
2734
عنوان

دکتر کاشانی زاده

28776 بازدید | 50 پست
کمکم کنید الان که توی ماه هفتم، به شک افتادم که دکترم رو عوض کنم تا حالا پیش صفارزاده می رفتم.حالا موندم برم پیش کاشانی زاده؟؟یا نه می ترسم از تغییرم پشیمون بشم؟/ از طرفی صفارزاده سه تومن خودش می گیره!! می شه بگید اگه مریض کاشانی زاده بودید راضی بودید یا ؟ مطبش خیلی شلوغه الان برای دو هفته دیگه بهم وقت داد. آیا برای مریض وقت می گذاره؟؟ از سزارینش راضی بودید... ببخشید یه کم سوالهام زیاده؟/
CafeMom Tickers
عزیزم هر کسی از دکتر یه انتظاری داره. یکی دوست داره بشینه یه ساعت با دکترش گپ بزنه، یکی مثل من سواد دکتر براش مهم تره. بنابراین فقط با تعریف بقیه از یه دکتر نمیتونی بگی دکتر خوبیه.
من مریض دکتر کاشانی زاده هستم و زایمانم هم با ایشون بود. البته طبیعی بودم. از همه جهت ازشون راضی ام. آرامش، ایمان و سواد فوق العاده شون بی نظیره. یعنی از این جهت بهشون اعتماد صد در صد دارم. اما مطبشون شلوغه و معطلی داره. اما واقعا می ارزه. چون مطمئنی اولین نفری که دستش به بچه ات می خوره مومن و با خداست.
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

شرمنده فکر کردم سزارین پیشش بودی ، طبیعی بودی نه؟؟آخه یکم نگرانم که به موقعه می رسه برای طبیعی؟ آخه طبعی استرس بیشتر راستش تا دکتر رو ندیدم هنوز به فکر طبیعی نیستم.
CafeMom Tickers
2731
مل مل جان منم مریضشم.الان هفته 30 هستم. دکتر خوبیه. مطبش خیلی خیلی شلوغه.
شعله جان لطفا از زایمانت بگو.کی بود؟ کدوم بیمارستان؟
یک کم از جزییات زایمانت بگو.آخه من میخوام طبیعی زایمان کنم.مرسی

سلام ...من الان دارم همزمان با دوتا دکتر پیش میرم دکتر خودم تو کسری است میگه اگه طبیعی بخوای 700میگیرم ....کسری هم به بیمه م میخوره هم تقریبا مسیرش به ما خوبه...
اما همزمان پیش کاشانی زاده هم میرم .....یعنی یه بار رفتم یه یه بار هم قراره 28تیر برم ....
راستش اون سری که رفتم پیشش از شانس من یهو بهش از بیمارستان زنگیدن که مریض داری منشیش هم بدو بدو مریضها رو میفرستاد داخل به بقیه هم تماسید که نیایید دکتر داره میره اولش یه کم از اینهمه هول و لا خوشم نیومد اما بعدش فکر کردم فرض میکنم موردی که الان تو بیمارستانه منم و اون داره بخاطر من بیمارش انقد عجله میکنه که خودشو برسونه ....
من شنیدم تنها دکتر یه برای طبیعی دل میسوزونه
بهش گفتم دوس دارم طبیعی باشه سریع یه سونوی فوری گرفت و گفت به به سر بچه ت هم که پایینه-هفته 28بودم اون روز- پس وزرشهاتو شروع کن ...اما وقتی به دکتر خودم گفتم که میخوام طبیعی بشم گفت طبیعی یعنی علافی مریض و دکتر.....
فعلا که دارم دوتاشو میرم .....فقط شعله جان اینو بگو لطفا خودشو رسوند بالا سرت و کدوم بیمارستان؟
(راستی رویا جان خوبی چه میکنی همزایمانی عزیز:)
به خاطر کندن گل سرخ،اره آورده اید؟/ اره ؟/ چرا اره ؟ / فقط به گل سرخ بگویید: تو !هی تو ../ خودش می افتد و می میرد(بیژن نجدی )
سلام به همگی
لازم میدونم یه چیزایی از دکتر بگم بعد جریان زایمانم رو هم میگم:
*دکتر همونطور که میدونین مریض زیاد دارن. پس انتظار نداشته باشین برای هر کس یه ساعت وقت بذارن. حتما یه دفترچه داشته باشین که سوالاتون رو توش بنویسین و همه رو ازشون بپرسین. مطمئن باشین درست و کامل جواب میدن.
*اگه اصرار به طبیعی داشته داشته باشین تمام تلاششون رو میکنن تا طبیعی بشه. اما اصصصصصصلا ریسک نمیکنن و اگر احیانا مشکلی توی طبیعی ببینن حتتتتتتتتما میفرستن سزارین. بنابراین اگر بهتون گفتن سزارین بشین مطمئن باشین نمیتونستین طبیعی زایمان کنین.
*اصلا پولکی نیستن و برای کسی هم خرج الکی نمی تراشن. مثلا سونوی سه بعدی تا لازم نباشه نمیفرستن. من که اصلا نرفتم!!
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور...
اما یه خلاصه از اتفاقات هفته های قبل از زایمان میگم تا ایشون رو بیشتر بشناسین:

سونوی هفته ی سی و سه به من گفته بود یه دور بند ناف دور گردن پسرمه. خانم دکتر میدونستن من اصرار به طبیعی دارم. به خاطر همین گفتن هفته سی و هشت دوباره میفرستم سونو. اگه بند ناف دور گردن بجه بود آخر هفته ی سی و هشت سزارین میشی. هفته ی سی و هشت رفتم سونو. دو جای خوب . هر دوشون گفتن بند ناف دور گردن بچه نیست(این دو جا اونهایی نبودن که هفته ی سی و سه رفته بودم). خانم دکتر گفتن نتیجه رو تلفنی بگو و نیا مطب. منم زنگ زدم تنیجه رو براشون خوندم. خدا رو شکر کردن و گفتن هفته بعد یکشنبه برم مطب.

شنبه پنجم شهریور با دلدرد از خواب بیدار شدم. انگار دارشتم پریود میشدم. تاریخ زایمانم با سونو دوازده شهریور بود. پس به خودم شک کردم. به همسرم گفتم نرو سر کار. یه سر بریم بیمارستان. رفتیم بیمارستان عرفان (خانم دکتر ماه پنجم نامه معرفی به بیمارستان رو بدون اسم بیمارستان بهم داده بودن تا اگه خدای نکرده مشکلی پیش اومد راحت پذیرش بشم). رفتم بلوک زایمان و جریان رو گفتم. معاینه ام کردن و گفتن دهانه رحمت دو سانت بازه. اما نوار قلب بچه ات خوب نیست باید بستری بشی. فوری هم زنگ زدن به دکترم جریان رو گفتن. انگار یه کسی تو دلم میگفت قرار نیست امروز زایمان کنی. بستری نشو. رفتم جلوی بلوک زایمان جریان رو به همسرم و مادر شوهرم گفتم. گفتم من چیزیم نیست اینا الکی میخوان منو بستری کنن. آخرم بگن نتونستی، برو سزارین شو!|(یه پا متخصص شده بودم برای خودم!!!!!) همسرم گفت چرا خودت با دکتر حرف نمیزنی؟گفتم نمیذارن. گفت اصرار کن بگو میخوام خودم با دکتر حرف بزنم. رفتم داخل و گفتم اگه میشه خودم با خانم دکتر حرف بزنم. ماما ناراحت شد و گفت هرچی خانم دکتر گفتن رو ما به شما گفتیم. گفتم میدونم، اما میخوام از زبون خودشون بشنوم. با ناراحتی زنگ زد به دکتر و گفت خانم دکتر مریضتون میگه میخوام خودم باهاتون حرف بزنم. گوشی رو گرفتم و از دکتر دلیل بستری رو پرسیدم. گفتن چون نوار قلب بچه خوب نبوده باید دوباره ازش نوار قلب بگیرن. گفتم کی؟ گفتن یه ساعت، دو ساعت دیگه. پرسیدم توی این دو ساعت با من کاری دارن؟ گفتن نه. گفتم میشه برم خونه یکی دو ساعت دیگه بیام؟گفتن اگه خونه ت نزدیکه برو.خوشحال شدم و گوشی رو دادم به ماما تا خانم دکتر بهشون بگن. اونا هم ازم رضایت کتبی گرفتن که خودم با پای خودم اومدم بیرون!!
بعد ناهار دوباره رفتیم بیمارستان. خدا رو شکر ضربان قلب و NST خوب بود. دهانه رحمم هم سه سانت باز بود. گفتن اگه میخوای بمون با آمپول فشار دنیا بیاد. اما دوست نداشتم. نمیدونم چرا. گفتم نه. خندیدن و گفتن باشه برو. اما تا صبح میای!!
فرداش،یکشنبه، رفتم مطب دکتر.بهم گفتن تا باهات صحبت کردم همه ی پرونده ت، حتی فرم دراز کشیدنت روی تخت و حالت شکمت هم اومد جلوی چشمم. معاینه کردن و گفتن برو، اگه دردت گرفت برو بیمارستان. وگرنه هفته ی بعد بیا مطب. تا میتونی هم پیاده روی کن.
.
.
.
.
.
هفته ی بعد، یکشنبه 13 شهریور 90، چهل هفته و دو روز:

رفتم مطب برای معاینه. دکتر تا وقتی منو دیدن لبخند زدن گفتن هر لحظه منتظر بودم از بیمارستان عرفان زنگ بزنن بگن بیا خانم فلانی اومده. دوباره معاینه کردن و گفتن الان شرایطت برای طبیعی خیلی خوبه. هفته ی قبل اصلا آمادگی نداشتی. الان دهانه رحمت یک سانت بازه. دهانه رحمت کاملا نرمه و سر بچه هم وسطه. امشب برو یه سونو تا ببینیم آب دور جنین چقدره. نتیجه رو تلفنی بهم بگو.
با مادر شوهرم رفتیم سونوگرافی نرگس. یعنی همونجایی که هفته ی سی و سه بهم گفته بود بند ناف دور گردن پسرمه. سونوی بیوفیزیکال کرد و امتیاز پسرم شد ده از ده. یعنی همه چیش خوبه. قطر سرش هم ده سانته. یعنی ماکسیمم اندازه ی مجاز برای طبیعی. اما دوباره گفت یک دور بند ناف دور گردن جنینه. دنیا خراب شد روی سرم. میخواستم گریه کنم. یعنی باید سزارین بشم؟! رسیدم خونه و زنگ زدم به موبایل دکتر. همه رو خوندم و در آخر گفتم یک لوپ بند ناف دور گردن جنین دیده می شود! خانم دکتر خندید و گفت ای بابا! حالا چیکار کنیم؟!گفتم نمی دونم خانم دکتر. گفتن: ببینین، اگه کسی بود که براش علی السویه بود میفرستادمش سزارین. اما شما چون اصرار به طبیعی داری توکل به خدا. فردا شش صبح بیمارستان باش. با آمپول فشار شروع میکنیم. قلب بچه رو هم چک میکنیم. هر جا خدای نکرده مشکلی پیش اومد میریم برای سزارین. خوشحال شدم و قبول کردم.
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور...
2738
آمممممما خاطره ی زایمانم:
صبح روز دوشنبه 14 شهریور 90 ساعت هفت صبح بیمارستان بودیم. من و مامانم و همسرم. تا همسرم ماشین رو پارک کنن،من و مامانم رفتیم بالا. با مامانم خداحافظی کردم. مامان منو از زیر قرآن رد کردن. بوسیدمشون و رفتم داخل بلوک زایمان. چون قبلا رفته بودم اصلا استرس نگرفتم. ماما همون خانم اوجاقی بود که هفته ی قبل هم منو معاینه کرده بود. خندید و گفت: بالاخره اومدی؟گفتم: بالاخره دم به تله دادم! دیدم قبل من چند نفر دیگه هم اومدن و پذیرش شدن. همه خوشگل و ترگل ورگل. سشوار کشیده و آلاگارسون. گفتم همه سزارینی دیگه؟ یکیشون جواب داد عزیزم اگه الان زبیعی پیدا کنی عجیبه. تو چی؟ سزارین؟ گفتم نه، طبیعی! گفت عجب دلی داری!!
پذیرش شدم. همه وسایلم رو خواستن. گفتم میشه قرآن و موبایل و عینکم بمونه؟ گفتن باشه. آخرش ازت می گیریم. آنژیوکت به دستم زدن و یه سرم بهش وصل کردن. گفتن برو لیبر. لیبر همون اتاقی بود که هفته قبل توش معاینه شده بودم. بنابراین احساس راحتی داشتم. یه اتاق با یه تخت وسطش و یه سری وسایل الکترونیکی و غیره در اطراف. ساعت هم روبروم به دیوار بود. ساعت هفت و نیم خانم اوجاقی اومد معاینه کرد گفت همون دو سانت بازه. رفت به دکتر زنگ زد و برگشت و اولین دوز آمپول فشار رو زد توی سرمم. ساعت هشت یه درد خییییییییییییییلی خفیف اومد زیر دلم. خیییییلی خفیف. حالم خوب بود. سزارینی ها یکی یکی رفته بودن و بچه هاشون که دنیا می اومدن می آوردن اتاق نوزادان که یک درش از کنار لیبر باز میشد. تقریبا ساعت ده همه بچه ها دنیا اومده بودن. قرآن دستم بود. گاهی قرآن میخوندم. گاهی از روی contact موبایلم برای همه دعا میکردم. دوربین رو هم گفته بودم همسرم داده بود داخل. از خودم فیلم گرفتم. از اتاق. از view اتاق که به سمت اتوبا نیایش بود. صبح از پرستار پرسیده بودم همراه میتونم داشته باشم؟ که گفت نه. بخش شلوغه. می دونستم وقتی سزارینی ها برن به من اجازه میدن همراه داشته باشم. حدود ساعت ده، ده و ربع صداشوم کردم و گفتم پنج دقیقه مامانم میتونه بیاد پیشم؟گفتن پنج دقدقه اشکالی نداره. مامان رو صدا کردن. اومد. خیلی حس خوبی بهم دست داد. مامانم هم حالش خوب شد وقتی دید من دارم همش میخندم. یه ربع موند و اومدن گفتن پنج دقدقه تومو شد. مامان منو بوسید و رفت سیل تلفن ها و پیامک ها ادامه داشت.
تقریبا از صبح با دوستم الهه که رزیدنت زنانه با پیامک در ارتباط بودیم. خیلی دوست داشت بیاد پیشم. چون پزشکه میتونست بیاد. با خانم دکتر هم هماهنگ کرده بودم که بیاد. اما اون روز الهه مسافرت بود و نتونست پیشم باشه. با پیامک سوال میپرسید و من گزارش میدادم.

10:40 :
الهه: پسر اومد به من خبر بده... دل تو دلم نیست...کاش پیشت بودم
من: فعلا نیومده خال. الان معاینه میشم خبر میدم.

به همسرم sms دادم بی زحمت مجله موفقیت رو برام بیار بالا. مرسی. دلم می خواست بخونم. اما وقتی فرستادش داخل اصلا حوصله به خرج ندادم. خانم اوجاقی اومد برای معاینه. گفت خوبه. 5-4 سانت بازه. از تعجب دهنم وا شد: ولی من که اصلا درد ندارم!!

11:26:
من: 5-4 سانت!
الهه: خوبه دیگه! تو active phase هستی. بیشتر راهو رفتی مامان جونم. خدا رو شکر.

ساعت نزدیک دوازده خانم اوجاقی اومد برای معاینه. گفت 6-5 سانت. خوبه دیگه برم زنگ بزنم خانم دکتر بیاد. تا رفت سمت در، یکی در زد اومد تو. خانم دکتر بود. حسابی جا خوردم. خانم اوجاقی گفت داشتم میومدم بهتون زنگ بزنم بیاین. دکتر گفتن دل تو دلم نبود. تا همین الانم به خاطر دخترم موندم خونه. دیگه طاقت نیاوردم و اومدم. دوباره دکتر معاینه کرد. الحق معاینه های خودشون اصلا درد نداره. این رو به خودشون هم گفتم. از خانم اوجاقی پرسیدن کیسه آب رو زدین؟ گفت نه. گفتن بزنیم شاید مکونیوم دفع کرده باشه. نکنه تا آخر بریم ببینیم مکونیوم دفع کرده. با اینکه شنیده بودم زدن کیسه آب اصلا درد نداره، اما ترسیدم.
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور...
شعله جان مثل یه سریال که میرسه به جای حساsش یهو تمومش کردیا....................
مرسی عزیزم .....
میام و میخونمت بازم
خدا نی نی شازده رو نگه داره
به خاطر کندن گل سرخ،اره آورده اید؟/ اره ؟/ چرا اره ؟ / فقط به گل سرخ بگویید: تو !هی تو ../ خودش می افتد و می میرد(بیژن نجدی )
شعله جان مرسی از اینکه اینقدر کامل توضیح دادی. من با نظراتی که دادی موافقم.
من زایمانم شهریوره.احتمالا حوالی زایمان تو.
لطفا بقیه خاطره زایمانت رو بنویس و همینطور در مورد عرفان بگو.منم احتمال زیاد میرم اونجا. البته خانم دکتر گفت اگه نی نی زود دنیا بیاد خاتم بهتره به خاطر بخش نوزادانش. اخه من تهدید به زایمان زودرسم.
لطفا به این تاپیک سر بزن تا من سوالاتمو ازت بپرسم.
بازم ممنون.

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز