2733
2734
عنوان

سوء سابقه

| مشاهده متن کامل بحث + 42223 بازدید | 813 پست
سلام فافا جون
من قدیما همیشه میومدم توی تاپیکت و منتظر بودم که زود همه چیز ختم به خیر بشه
تا اینکه دیگه نیومدی و خبری ازت نبود :-(

من مطمئن بودم که دیگه خودتو پسرت آزاد شدین و دارین راحت زندگی می کنین

3 هفته پیش بعد از چندین سال یه سر اومدم قم حضرت معصومه، باور می کنی همش یاد تو میفتادم. اما توی فکرم میومد که راحت شدی از مشکلات و زندگی جدیدی شروع کردی
الان که اسمت را دیدم ، دلم هری ریخت پایین. اما برای این که فکر می کردم از اون زندگی راحت شدی و الان داری یه زندگی جدید شروع می کنی ...
فافا من دلم روشنه. مطمئنم که به زودی خدا کمک می کنه و راحت می شی ایشالله. معجزات خدا اونقدرها هم دور و دست نیافتنی نیستن. فقط کافیه بخواد .... خدا هم حتما خیر بنده هاشو میخواد.

خدا بزرگه. حتما کمک می کنه
....
فافا، هرموقع دلت شکست و احساس تنهایی کردی، یادت باشه که دوستایی داری که بدون اینکه دیده باشنت به یادت هستن (حتی اگه مدت ها ازت بیخبر باشن) و برات دعا می کنن و امیدوارن به زودی خبر خوش آزاد شدن و رها شدن تو و امیرعلی را بشنون
ملیح جون آخه اگه به این زودی منو ول کنه که نمیتونه یه جوری داغ خرجایی که تو دادگاه کرده رو خنک کنه.............
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

فاطیما جون

مرسی که دلداریم میدی

به خدا خودمم خیلی اوضاعم بی ریخته

همون مادر شوهر عوضی جمعه به یه لبخندی وارد لانتری شد.....خیلی شاد بودن.........البته داداشم میگه اعصابشون خرد بود....

دوست دارن طلاقم بده....اما میخوان این خرجایی که کردن رو ازمون پس بگیرن.....

راستش شوهرم برای این حکم جلب رو باطل کنه بیاد دنبال ملاقات با فرزند ، 10 تا سکه بدهی شو داد.......حالا از اون سوختن. میخوان به اندازه اون 10 تا سکه عذابم بدن......


به قمر بنی هاشم من حاضرم همونا رو هم بهشون پس بدم...........همونجوری که بهم دادن هنوز نگهشون داشتم......حاضرم همه شو بدم فقط برن.................

اگه اونا رو هم بگیرن ، دیگه خرجی نیست که برای من کرده باشن....

کادوهای مراسم عقدی که بابامینا گرفته بودن رو برداشتن.....کادوهای نقدی و غیر نقدی و طلاهای عروسی رو هم برداشتن.......

پول آتلیه رو هم اصلا ندادن..........

میمونه یه 500 تومن پول لباس عروس و آرایشگاه.........با شام و تالار.........که اونم از پول کادوهای عروسی تامین میشه یه چیزی هم اضافه براشون میمونه....

تمام طلاهاییی که برای خودش خریده بود و حلقه و ساعت خرید رو هم برداشته......

حلقه ای که ما براش ریده بودیم رو هم برداشته........

دستبندی که وقتی طلا 90 تومن بود بابام برای من 600 خریده بود رو برداشته..........البته دزدیده......اگه اون الان بود هیچی هیچی هیچی نبود 2 میلیون بود...........


کلی سکه برای عید اول و نمیدونم کوفت زهرمار مامانم بهش داده بود رو برده.................



بازم میخواد بچاپه..............................الاغ......


به خدا به هرچیزی چنگ میزنم.....هرچی که باشه....

ولی مساله اینه که چیزی نیست.......هیچ راهی نیست.

حتی وکیلم هم میگه فقط باید صبر کنی..................


اینا نمیتونن از کرج تو گرما پاشن بیان......


ولی اگه به من باشه من میگم میان.......چون انقدر دلشون خنک میشه بیان جلوی من راه برن که گرمای 300 درجه هم از پا نمیندازتشون.........


فقط دلم معجزه میخواد
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
ریحانه جون تو همونی هستی که مجرد بودی؟؟؟

عزیزم خیلی ممنون که به فکرم بودی....توروخدا هروقت یاد من افتادین فقط خدا رو قسم بدین به وحدانیتش.....بگین منو نجات بده از شر این کثافتا...............هرچه زودتر...........

حتی همین فردا صبح.........حتی نصفه شب..........


آره معجزه خدا دور نیست.....منم تو هر ثانیه منتظر معجزه ام.

اما میدونی از چیه خدا میترسم؟


از صبرش.............................خیلی صبوره......

خیلی وقته خودمو و بچه ام رو بهش سپردم. اما میبینی که هنوز اون بی صفت داره ظلم میکنه و هنوز خدا هیچ بلایی سرشون نیاورده.....................



هنوز دل من گرفته است...

به خدا دلم نمیاد حتی وقتم رو بذارم برای درس خوندن.....

دلم میخواد همش دعا بخونم....

بلکه خدا یه ثانیه هم که شده زودتر منو به آرزوم برسونه...................


به خدا اگه نینی سایت نبود....من میترکیدم....اینجا هیچ فایده ای که نداشته باشه لااقل کسایی هستن که واقعا منو میفهمن....واقعا دوست دارن امیر علی هرگز پدرش رو نبینه......واقعا هستن کسانی که مثل من ایمان دارن اون لیاقت پدر بودن رو ندار....

و به حرفام گوش میدن.............حرفایی که اگه تو خونه بزنم همه دق میکنن..................................................
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
2728
فافا...................
پستاتو خوندم و خشک شدم... یه آه عمیییییییییییییییییییییییییییق کشیدم...
من درکت می کنم...
اینقدر بگم که اغلب وقتی می خوام برای خودم دعا کنم تو جلوتر تو ذهنمی...
فافای نازنینم... تحمل کن...
مادرت راست می گه... هر چیزی یه اوجی داره و بعدش رهاییه و یا فرسایشی شدن موضوع... برای من بعد از اوجش موضوع فرسایشی شده... ولی امیدوارم برای تو بعدش رهایی باشه...
من این روزها رو می دیدم... نه برای اینکه بدبینم... نه...
می دونستم پیش میاد... می دونستم خواه ناخواه این مرد دست از سر پسرش برنمی داره... حتی اگه برای اذیت کردن تو باشه و حس چندانی به پسرش نداشته باشه...
دورت بگردم.. من حالتو می فهمم... اوج یه درد می دونم یعنی چی... بی انصافی و بی مروتی شوهر می دونم یعنی چی...
این دیدار می تونست تو کانون گرم خونواده باشه... در فضایی اروم.... ولی نشد...
من اون روزایی که می گفتی شادم تعجب می کردم... البته خوشحالم که حتی موقتی هم شده خوشحالی و شادی عمیق رو تجربه کردی... ولی همیشه نگران این روزها بودم ولی چیزی نمی گفتم...
یه سری حرفهای دیگه هم دارم که شاید با این حال روحیت الان جاش نباشه و پذیرشش برات سخت باشه ولی لازمه از منی که این دوره ها رو با یه بی انصاف دیگه گذروندم بشنوی...
ببین الان فقط بهت می گم 1- به خودت رحم کن... اثر این غصه ها جسم و روحتو درگیر می کنه... خواهش می کنم...
2- من می دونم این قانون چقدر ناقص و بی رحمانه است ولی قانونا اون پدر امیر علیه... خودتو زجر نده... هر دفعه قبل رفتن یه قرص پروپانولول بخورکه تپش قلب رو کم می کنه... آیت الکرسی بخون و برو بچه رو بده...
خوااااااااااااااااااهش می کنم جان خودم ازت می خوام که این دفعه یکم فقط یکم روی فکرت کار کنی و بچه رو نسبت به دفعه قبل آروم تر و بهتر به پدرش بدی... یعنی می خوام روی فکرت کار کنی...
این دو تا خاصیت داره : اول اینکه شک ندارم امیر علی احساس تو رو از پرش چشمات و چین و چروکی که اخم ها در پوستت ایجاد می کنه و تمام رفلکس های بدنت می گیره و واکنش نشون می ده...
اگه آروم و بی دغدغه بچه رو به پدرش بدی برای امیر علی بهتره... اگه دوستش داری به خاطر امیر علی حتی به اندازه ی یک درصد آروم تر از دفعه قبل امیر علی رو به اونها بده...
دومین خاصیتش اینه که حتی اگه خودت رو هم شاد و معمولی نشون بدی وقتی ذهنت درگیره اونها می فهمن... همونطور که برادرت ناراحتی مادرشوهرت رو از ورای لبخندش فهمید...
اونها به محض اینکه بدونن تو حساسیتت به موضوع کم شده و تو از این بابت اذیت نمی شی دست برمی دارن... قول می دم...پحتی اگه دست بر ندارن لااقل کمتر اذیت می شی...
مطمئن باش اونها توانایی نگه داری از یه بچه کوچیک رو ندارن... یکم آروم تر با قضیه برخورد کن و وقتی دیدی نرم تر شدن پیشنهاد بده وکیلتون که 10 تا سکه رو بدی و حضانت رو بگیری...
می دونم الان می گی من مادر نیستم و نمی فهمم... راست می گی ولی دل درد دیده رو می شناسم... غصه هات از توی مانیتور می خواد بزنه بیرون... سنت کمه... به سن من که رسیدی می فهمی که با دنیا نمی شه جنگید... باید بهترین راه رو برای رسیدن به هدف پیدا کرد... از اون مهمتر مادری و مادر یعنی فنا شدن در راه فرزند...
یه بار دیگه هم گفتم نازنینم... نه بگو طرف فلج شه نه بگو شرشون کم شه و نه هیچ چیز دیگه از این دست... بگو خدایا من برای خودم و پسرم یه زندگی اروم و بی دغدغه و شاد می خوام... هر چه سریعتر... هر جور می تونی فراهمش کن و منو از این غصه نجات بده...
فکر نکن درکت نمی کنم ولی گاهی یکی باید وسط همدردی ها یه راه حل هم بده...
من کابوس روزهای جمعه ات رو می فهمم چیه ولی یه مادر قوی تر از این حرفاست...
برو سر درست... مادر و پدرت و فامیلت و ماها به اندازه کافی داریم برات دعا می کنیم. درس خوندنت هم عبادته... صد برابر درس خوندن بقیه...
برای آینده ی امیر علی که فردا اگه قراره حتی حضانت رو بگیری بگن یه مادر تحصیل کرده و شاغله باید بری درست رو بخونی... پاشو یا علی بگو... این ترم از بقیه ترم ها بهتر می شه نمره هات... جدی می گم... مگه نمی گی همه چیز رو به خدا سپردی... پس اروم باش... ببین معجزه هم بخواد بشه و نظر اینها برگرده باز هم در این دنیا باید از طریق مجاری طبیعیش صورت بگیره... پس فکر کن تا چند ماه همین برنامه هست... خودتو برای چند ماه آینده به همین صورت اماده کن... باید خودتو رویین تن کنی.
نازنیم امیدوارم از اون ور بهم فحش ندی که این چی می گه... دوستت دارم... سرم الان درد گرفت و بازوم از ناراحتی ولی تو می تونی این دوره رو طی کنی...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
راستی همون احساسی که تو به امیر علی داری، مادر و پدرت به تو دارن... بی قراری نکن... بیا اینجا هر چی دوست داری بگو ولی تو خونه اروم تر باش... هم برای خودت هم برای پدر و مادرت... اونها الان خدا می دونه تو دلشون چه خبره...
من مطمئنم یه معجزه بزرگ اتفاق می افته... آخر و عاقبت تو ختم به خیره... شک ندارم...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
فافایی بیا یه خبر بده که هستی... من نگرانتم... یاد اون شبها که با هم صحبت می کردیم به خیر... خدا دلتو آروم کنه... با همه اونچه تو قلبم دارم از خدا می خوام آرامش و شادی واقعی و زوال ناپذیر رو مهمون زندگی و قلبت کنه.
بیا اصلا دوست داری به من بد و بیراه بگو آروم شی...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
فافای عزیز...

یه کم دیگه صبوری کن
من مادر نیستم، شاید بگی درکت نمیکنم

ولی باور کن بند بند وجودم میلرزه وقتی این بی عدالتی رو در حق تو و پسرت میبینم

همه مون خوب میدونیم که از لحاظ قانونی متاسفانه دستت به هیچ جا بند نیست :((

پس خودت و پسر گلت رو بسپار به خدا

انشالله که توی همین ماه عزیز حاجت روا بشی و آینده ی قشنگ پسرت مال خودت بشه

هروقت دلت گرفت بیا اینجا و برامون درددل کن

همه مون به فکرت هستیم و برای آرامشت دعا میکنیم

میبوسمت گلم...
هیچکس نمی داند چگونه میمیرد؛ اما من می دانم بدون هردویتان همان روز می میـــــرم....
2738
دوست جونم...مثل همیشه حرفات قشنگ و آرامش بخش بود برام.

و واقعی.

نم میدونستم که برای همه مادرایی که قراره در آینده مطلقه باشن این دوری ها از بچه هاشون هست. اما هرگز فکر نمیکردم که این دست از دل برداره و 10 تا سکه بده....اونم یه جا..........و هنوز هم دلیل این کارش رو نمیفهمم. میتونست همون موقع با واسطه ای وکیلی چیزی بگه که من حضانت رو میدم شما هم مهریه رو ببخشین.......

حالا که اونا گذشته...به درک......

اما حالا....

به خدا وقتی میخوام جوجم رو ببرم تحویلشون بدم چون تو کلانتریه بهش ماشین پلیس نشون میدم....آقا پلیسا رو نشون میدم....خوشحال میشه....بعد برای آرامش بیشترش مجبورم کم کم ازش دور شم....و بدون اینکه بهش بگم میخوام برم یهو برم.....چون اگه بدونه نمیذاره....ولم نمیکنه.....

تو کلانتری هم به غیر از دفعه اول که سر یه سری موضوعات بحث پیش اومد دفعه دوم خیلی ریلکس بودم.....اصلا به هیچ کدومشون نگا نکردم.....فقط یه صدم ثانیه چشمم خورد به چهره نفرت انگیز مادر شوهر. که اسم مادر براش زیادیه.

نه خندیدم که بگن برای در اوردن رص ما میخنده.......نه عصبانی بودم و اخم آلود....که بگن...ایول حرصش رو درآوردیم.

اتفاقا 20 دقیقه هم اضافه گاشتم بچه دستشون باشه و سر ساعت نرفتم تحویلش بگیرم که بدونن بالاخره من به این وضع ممکنه عادت کنم.....و زیاد برام مهم نیست که بچه دستشون باشه........

واقعا هم یه چیز طبیعیه.....من عادت میکنم. درسته قلبا راضی نیستم و راضی هم نمیشم اما عادت میکنم.

گذاشتم بچه زیاد پیششون باشه و اصلا از کلانتری هم رفتم بیرون که شاید این فکر تو ذهنشون بیاد که اگه خوشش اومد و خواست حضانت رو بده بره شوهر کنه چی؟؟؟؟؟

میدونم اونا احمق تر و کوته فکر تر از این حرفان....اما بالاخره سنگیه در تاریکی...........

اینکه بچه من 20 دقیقه بیشتر پیششون باشه وقتی میدونم آرومه......درسته تو دل من غوغاست....

اما به خودم گفتم شاید این 20 دقیقه بیشتر باعث بشه یه جمعه کمتر بشه از این ملاقات های جهمی........

تو خونه خوبم....نه شاد نه داغون.....خیلی معمولی.....هرچند ر کاری کنم میتونم این خیره موندن هایی رو که دست خودم نیست رو کنترل کنم.....

هرچند که همه میدونن چقدر داغونم.....اینو ازنگاه های دزدکی که بهم میکنن میفهمم.



درس هم خوندم...اما میدونم چیزی تو ذهنم خواهند موند یا نه...


منم دائما دارم به خدا میگم که خدایا از ما دورش کن..........نذار حتی یه قدم بیاد به سمت ما.....هرجور خودت میدونی دورش کن.......فقط دیگه نذار چشمش به من و بچه ام بیفته....


***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
یه چیز دیگه ای هم هست اینه که واقعا بزرگترا زود عادت میکنن................

اما بچه وقتی تو این سن هی از مادر جدا شه....اونم توسط غریبه.....واقعا حساس میشه...داغون میشه....

من یه جور خودمو آروم میکنم...اما بچه ام.......................
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
دوست جونم از یه جمله خیلی عصبانی میشم

اینم اینکه اون پدر این بچه است..............

اون پدرش نیست..........

آدم با یه شب لذت بردن پدر و مادر نمیشه..................آدم با سختی کشیدنه که لیاقت اسم پدر و مادر رو پیدا میکنه.....با انتظار....

اون پدر این بچه نیست...........

بچه من پدر نداره.....
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
راحله جون ایشالله که مادر میشی......

اما اینو بدنین یه دعای من تو این روزا....وقت دعا خوندن یا وقتی مادرا رو تو خیابون میبینم با بچه هاشون یا حتی بچه های کچولو رو فقط میبینم اینه:

ایشالله که هیچ وقت مادراتون به حال من نیفتن.............مادرا قدر بودن با بچه هاتون رو بدونین....

من از وقتی پسرم به دنیا اومده همیشه ترس اینو داشتم که یه کثافتی پدا بشه و ادعای پدری کنه......

همیشه این ترس تو دلم بوده....

هیچ وقت جرات نداشتم ناشکری کنم.....بگم اه...داری اعصابم رو به هم میریزی...یا کاش 5 دقیقه از دستت رات بودم یا کاش این جوری نبودی...........

همیشه میترسیدم تا ناشکری کنم این اتفاق برام بیفته....خدا ازم بگیرتش...

میدونم این ارو خدا همیشه میتونه بکنه....

اما من شرایطم جوری بوده که احساس میکردم خدا بچه منو راحت تر میتونه ازم بگیره به وسیله اون لامصب.....


راحله جون...

ایشالله که خدا از دهنت بشنوده.....ایشالله که با پایان ماه رجب غم و غصه های منم برن...........ترس هام برن......






خدایا.......................هه دارن آروزی منو ازت میخوان......تو رو به اون صبرت ، حاجت منو بده.................دیگه به چی قسمت بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
راستی دوست جون


منم دلم به یه معجزه بزرگ خوشه.........................

کاش شما هم به خاطر دلداری این حرفو نگفته باشین............

کاش همه تون به دلتون افتاده باشه که داره این قضیه تموم میشه و آرامش و شادی برای همیشه مال من میشه.......


کاش شما هم معتقد باشین که به زودی زود قدرت خدا رو میبنیم...............
***الهی و ربی....من لی غیرک***فروش تخته شاسی برای عکس ارزانتر از آتلیه با ارسال رایگان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=561837&PageNumber=1
فافا عزیزم
من برات همیشه دعا میکنم
اما از دعای من دعاهای خودت زودتر مستجاب میشه
چون هم مادری هم دلت شکسته
عزیزم
خیلی برات از خدا میخوام ارماش بهت بده
وتو وامیرعلی جان کنارهم سبز باشین

فافا بخدا نمیدونم چی بهت بگم
یه مدت که نبودی
فک کرده بودم همه چی خوب شده
کاش می دانستم این سرنوشت راچه کسی برایم بافته ..
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم ..........................................................................................................................


ملیح**مامان سه قلوها**DesiSmileys.com:

فافا همیشه سختی هست
مبادا خودتو ببازی
مبادا نا امید شی
مبادا فکرای بد بیان سراغت
مبادا از کفر بگی
قاقا خدا هست
همراه تو وامیرعلی نگران نباش
من حتم دارم
فافا
کاش می دانستم این سرنوشت راچه کسی برایم بافته ..
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم ..........................................................................................................................


ملیح**مامان سه قلوها**DesiSmileys.com:

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز