قصه من از اونجا شروع شد که کلاسهای نجات غریقم شروع شده بودو منم واسه اینکه پری نشم شروع کردم قرص خوردن تا اینکه کلاسا تموم شدو قرص و ول کردم هرچی منتظر شدم دیدم پری نمیشم ده روز گذشت و یه شب لالا بودم شوشو اشپزی راه انداخته بود و من ازبوی غذا با یه ضعف شدیدی از خواب بیدار شدم یه حسی بود که تاحالا نداشتم ویه خورده شک کردم تا فرداش که رفتیم بیرون اومدیم خونه لباسامو داشتم در میاوردم که یهو یاد این افتادم که یه بیبی چک از قدیم تو خونه داشتم حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم بار دار باشم ولی بازم گفتم بذار بگیرم ببینم چی میشه رفتم تو دستشویی وتست و گرفتم گذاشتم کنارم رفتم تو فکر بعد چند دقیقه نگاه کردم دیدم دو تا خطه چشمام در اومد هی بالا پایینش کردم دیدم نه دو تا خط پررنگه
داشتم سکته میکردم از توالت پریدم بیرون بیبی چکم تو دستم شوشو گفت چی شده گفتم مثبته مثبته نشستم گریه کردن و هی میگفت حالا چرا گریه میکنی گفتم برو یکی دیگه بگیر این اشتباه نشون داده خیلی ترسیده بودم نمیدونم چرا هزار تا فکر میگذشت تو سرم تا اینکه شوشو اومد با یه بیبی چک دیگه گرفتم دیدم بدون معطلی شد دوتا خط دوباره شروع کردم به گریه پنج شنبه شب بود مجبور بودم تا شنبه صبر کنم
شنبه رفتم سونو گفتم ازمایش طول میکشه ولی سونو همون موقع میفهمم رفتم گفتم سونو میخوام واسه بارداری گفت چند ماهته گفتم میخوام بیبینم هستم یا نه گفت اب بخور چهل دقیقه دیگه بیا کلی اب خوردم و چهل دقیقه هم گذشت و با دستو پای لرزون رفتم دراز کشیدم دکتر گفت خانم مثانت خالیه تو دلم گفتم حتما چیزی نیست یهو دیدم میگه یه امبریو با ضربان قلب منظم.... دیگه بقیشو نشنیدم اشک تو چشام جمع شده بود یهو دیدم میگه اینم صدای قلبشه یه صدایی شبیه قطار بغض گلومو گرفته بود فقط تونستم بپرسم سالمه ؟ گفت اره اومدم بیرون
شوشو هی میگفت چی شده چی شد من نمیتونستم حرف بزنم برگرو دادم دستش خوند شکه شد ازش گرفتم دیدم سن و زده شش هفته و چها روز !!!
این خاطره من بود شمام خاطره هاتونو بگید خوشحال میشم.
بزن تبـــر ، محـــــــــکم بزن ، من خدا ِ پشتم . . .