ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه...
اسفند که خودش را پرت می کند میان روزهای بی رمقم، با خودش پری کوچکی شبیه پری های سیندرلا هم می آورد،اما نه برای من. پری کوچکی که با عصای جادویی اش به شکم تمام زن های جوان دوست و فامیل اشاره می کند و یکباره و به چشم بر هم زدنی تمامشان حامله می شوند و من غرق می شوم در سونامی مهیب خبرهای بارداری. با اس ام اس، با تلفن، با پچ پچ های در گوشی زنانه و با ادا و اطوارهای ویارانه حتی. عقم می گیرد از این همه خبر بارداری که زمستان را برایم کشدار تر می کند و سوز سرما را میرساند تا مغز استخوانم. شکم خواهر شوهرم که سه هفته قبل تر از من خط دوم اش را دید، می شود روز شمار آرزوهای بر باد رفته ی من...
http://khattedovom.blogfa.com/post/32