الان که پاییزه وهوا زود تاریک میشه خیلی دلم می گیره از صبح می شینم تا شوهرم بیاد منو ببره بیرون تا زمان زود بگذره امروز قول داده بود منو ببره شهر کتاب ولی زد زیر قولش و گرفت دو ساعت خوابید بعدش هم بلند شد نشست پای تلویزیون منم رفتم تو اتاق وتا می تونستم گریه کردم بعد اومد پیشم وغر غر کرد که من خسته شدم از بس تو گریه کردی خوب بیا بشین تلویزیون نگاه کن غافل از اینکه من از صبح پای این تلویزیون لعنتی هستم وبرام جذابییت نداره اصلا درک نمی کنه
خداوندا! پناهم باش و یارم باش... جهان تاریکی محض است میترسم ! کنارم باش!