2737
2734
مرسی شیرین جونم
دکتری ک بردمش میگفت بعد شیرخوردن شبانه براش ی شیشیه کوچولو آب بزار ک بخوره،
حتی دو مک آب بزنه دندوناش تمیز میشه

میدونی؟
طاها چون سزارین بوده گفت احتمال خرابی دندوناش بیشتره
الان هم گفتن برای همون شیرخوردنای شبانه خرابه و طاها هم مثل دخمل گل تو با شیر میخوابه و تو طول شب 2بار شیشه میخوره

گفت قبل خواب دندوناش رو حتما مسواک بزن و شب بعد شیر حتما آب بخوره

بقول شما موندم با حکمت خدا!
تابستونه........ فصل میوه های آبدار و شیرین......به به عجب رنگ و آبی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

سحرجونم درموردش نوشته بودم ولی پاک کردم.......
پس دخملی شماهم بهاریست...... دختربهار، بانوی فروردین.........چیزی نمونده ها....اسمش چی شدبالاخره؟

نمایشگاه کجا وکی هست؟ هرچندمن عمرا بتونم برم.........خیلی کاردارم
2731
نونا جونم نبینم دوست خوبم بی حوصله باشه ....عزیزم تمام علائمی که گفتی (سردی دست و پا، بیحوصلگی ، بدخوابی، سردرد) همگی از نشانه های کم خونیه. دست و پات خواب نمیره؟ آخه منم یه مدتی این علائم رو داشتم . البته اون موقع سنم خیلی کم بود. دکتر بهم گفت یه هفته یه روز در میون آمپول ب کمپلکس و ب دوازده رو مخلوط کنم تزریق کنم. باو رکن بعد از اون دیگه اصلا این علائم سراغم نیومد. خواستی امتحان کن ضرر نداره. یا برو یه دکتر عمومی برات آزمایش کم خونی بنویسه اگه هم لازم بود بهت دارو و آمپول تقویتی تزریق کنه.

عزیز دلم هر چی به مرد بدبین باشی بدتره. این موضوع مثل خوره روح و روان آدم رو از بین میبره. مرد اگه بخواد کاری بکنه میکنه . بیخیال باش. عزیزم برای خودت و دخملت (کوچولوی تو دختر بود دیگه نه؟؟؟؟ دوباره آبروریزی نکنم).....یه اهدافی تعیین کن مثلا تلاش برای تناسب اندام ، نوشتن اسم بچه تو یه کلاس ، خرید برای خودت و بچه، سر زدن به یه دوست قدیمی.......اینا خیلی تو روحیه موثره.........
سحر جونم گل منم متولد بهاره ( خرداد). امیدوارم غنچه ناز تو هم زودتر دنیا بیاد و زندگیت رو بیش از پیش غرق شادی و شعف بکنه......

راستی در مورد آب بعد از شیر ، نصف شب من شیشه رو که میدم بهش بعدش بیهوش میشم و میخوابم دیگه بیدار نیستم آب بدم بخوره. ولی شب که میخوابه اینکارو میکنم.
2738
دوستای خوب و مهربونم سلام.
امیدوارم شاد و سلامت و سر حال باشین.

نیکای عزیزم، خوشحالم پدرجان مرخص شدن. ایشالله زودتری حالشون خوب خوب شه و کاملا رفع کسالت بشه.
ازت یه دنیا ممنونم اینقدر برام وقت گذاشتی و راهنمائی کردی و راهکار دادی. صحبتهای همه تون کاملا متین و درست و به جاست. ولی دو تا مساله است: یکی اینکه همسر من خیلی شخصیت خاصی داره و با خیلی از مردها متفاوته. باورکنین من دور و برم مثل اون ندیدم. خیلی شخصیتش خاصه. پس مواردی که شما گفتین رو یا نمیشه برای اون بکار برد یا اینکه باید با شیوه خاصی بکار بگیرم نکات رو که خودم هم هنوز دستم نیموده این روش و نمیدونم چطوری بهش برسم. شاید مشاور بهترین گزینه باشه که ارتباط و صحبت مستقیم داشته باشه با همسرم و اون بگه که چطوری با همسرم صحبت بکنم و کدوم یکی از این روشهای شما بهترین نتیجه رو داره. دوم اینکه خودم هم یه مقدار از عکس العمل های همسرم، زود ناراحت و یا نگران میشم و به قول فرزانه و آوینا، هنوز نپذیرفتم که ایجاد تغییر (چه در خودم چه همسرم)، نیازمند تنش و البته گذر زمان هست!
همسرم هم به این نکته ظریف در گفته های نیکا جون رسیده که من در هر صورت قبولش دارم و باهاش میمونم و اینکه تحمل ناراحتی اش رو ندارم. البته این چند روز یه مقدار دلش لرزیده. چون باهاش جدی صحبت میکردم!!!!
همه اینا باعث شده که من، نتونم به خوبی راهنمائی های شما رو درست بکار بگیرم.
من حتما باید برم پیش مشاور. میرم پیش آقای قدیمی. بعدش همسرم رو میبرم. ببینم چی میشه.

ریحانه جون، تولدت مبارک. ایشالله عمر با عزت داشته باشی 120 سال.

آنیا جون، دخترت خیلی نازه. خدا حفظش کنه. با مزه است.

آوینای عزیزم، بازم ازت ممنونم بابت راهنمائی هات. من یه مقدار مطلب نوشتم در جواب ایمیلت که دنبال فرصتم که تکمیلش بکنم و بعد برات بفرستم. در مورد صحبتهای اینجا هم بگم که حرفات خیلی به جا و سنجیده است. قبولش دارم. دارم فکر میکنم که بهترین حالتی که من میتونم اونا رو بکار بگیرم چیه. که اول میرم پیش مشاور، بعدش روی نکات شما و بقیه دوستان تمرکز می کنم.
فقط اینو میدونم که همسرم به هیچ قیمتی حاضر نیست من و زندگیمونو از دست بده. اینو مطمئنم و بهش رسیدم و خودش هم بارها گفته. از گذشته همسرم و وجهه خونوادگیشون، هم میشه به این نتیجه رسید. و اونقدر این وجهه خونوادگی براشون مهم هست که به خاطر همین مساله، همسرم حاضره بر همه بدیها و بدجنسیهای سایر اعضای خونواده اش مخصوصا زن برادرش، سر پوش بذاره و نادیده اش بگیره مبادا وجهه خونوادگیشون خراب شه. و البته این مساله برای من، هم خوبه هم بد. خوبه چون خیلی از اشتباهات منو هم نادیده میگیره. بده چون هر چه جاری جان بدجنسی کنه و موش بدونه، اینا ازش میگذرن و اقدامی نمیکنن براش و به خاطر زندگی داداشش و حفظ روابطش با داداشش، دخالت و یا کاری نمیکنن! و یا حتی اگه خواهرش و مادرش کاری کنن و حرفی بزنن و منو ناراحت کنن، کارهای اونا رو نمیبینه و از من توقع داره ازشون بگذرم! و هرگز هم در این موارد به اونا هیچ تذکری نمیده تحت هیچ شرایطی.
آوینا جون، توی ایمیلم مفصل تر برات مینویسم و حسابی وقتت رو میگیرم. پیشاپیش عذرخواهی میکنم.

نونا چطوری؟ بهتری؟ دخترت چطوره؟

فرزانه جون، مرسی به یادم بودی و برام اس زدی. حالم بهتر شه، باهات تماس میگیرم.

مهتاب عزیزم، امروز دیگه باید بیای. سرت خلوت شده؟

تارای نازنینم، خوبی؟ من روحیه و رویه شما رو تو زندگی تحسین میکنم. خیلی شخصیت پابرجائی داری. وااااااقعا حیرت انگیزی. من نمیتونم مثل شما باشم مطلقا! ایشالله اون آرامشی که از زندگی انتظارش رو داری زودتر برگرده به زندگیت. موفق باشی دوستم.

سحر جون، خوبی؟ نگران دندون طاها نباش. شیریه و مقطعی. ایشالله بهترش رو به جاش در میاره.

شیرین جون، شما چطوری؟ خانم مدیر نیومد؟ بهت خوش بگذره در غیاب این مدیر خانوم.

مامان فسقلی، حالت چطوره؟ ویارت بهتر نشده؟

ارغوان جون، درسها تموم شد که. کجائی پس خانومی؟

غزل جون شما چطوری؟ میای مختصر و مفید می نویسی و میری!!! بیشتر حضور داشته باش.

سپینود جون، خوبی؟ ایشالله که برای عید بری خونه جدیدتون.

ندا جون خوبی؟ چه خبرا دختر خوب؟ از خونه چه خبر؟

تبسم جون، خوبی؟ گل پسر خوبه؟ اوضاع بهتره؟

مامان جان دانا، بیشتر برامون بگو و بنویس.

بچه ها! به قول نیکا جون، از تجربه های خوبتون بگین و بنویسین. من میخوام برم سراغ فایل اکسل آوینا. میخواستم سر فرصت بشینم پرش کنم و نکات رو در بیارم. حالا میخوام فعلا از چیزای ساده شروع کنم و یه سری آیتم ها رو واردش کنم و با همسرم راجع بهشون صحبت کنیم.
آونیا، تارا، سحر، مهتاب و نیکا و مامان جان و شیرین و سایرین استادان، نکات مثبت و روشهای خوبی که تو زندگیتون جواب داده رو با هم share کنین. مرسی.

دوستون دارم و براتون بهترینا رو آرزو دارم.
دعای خودم رو در مورد سحر جون تصحیح میکنم. .......آخه گفتم غنچه تو زودتر به دنیا بیاد........امیدوارم سر موقع به دنیا بیاد. منظورم چیز دیگه ای بود ولی از اونجایی که دعاهام زود برآورده میشه ترسیدم خدا بد برداشت کنه واقعا زودتر دنیا بیاد کار بده دستمون.......ههههه
بابا خوش به حال این خانوم مدیر! کل دنیا رو داره میره و میبینه! من یکی از آرزوهام اینه که قاره های مختلف رو برم و ببینم!
شیرین جون، حتی یخ زدن در ژنو، به دیدنش می ارزه!
خودش با هزینه خودش رفته برا تحصیل و یا اینکه با هزینه شرکت داره میره؟ چی میخونه؟
مرسی شیرین جون ...اتفاقا ازاین آمپولها همیشه توخونه دارم آخه هروقت میرم دکتربرام تجویز میکنه دوتاشو میزنم ولی بقیه اش رو ول میکنم میمونه....... چه خوب که دعاهات زودبرآورده میشه برای من هم یه دعای ویژه کن...
مرسی .........
معلومه خانوم مدیرو دوست داری..هههه........خانوم مدیرهم نشدیم بریم ژنو منجمدبشیم....

باران جان من متوجه مشکل شما نشدم....باشوشو چه برخوردقاطعی کردی؟ چی بهش گفتی؟؟؟؟

سلام
خوب و خوش هستید؟باران عزیز حتما راه مناسب رو پیدا میکنی و این مسئله رو حل میکنی عزیزم ولی همین که نشون بدی خیلی هم نباید همسرت حس کنه همه جوره باهاش هستی حس کنم نقطه مثبتی باشه و بالاحره بخواد تغییر کنه
مهتاب جون امروز منتظریم ها
فرزانه شما هم تونستی بیا
نونا همنیکه اینجا باشی خودش کلی از ناارحتیتو کم میکنه و دیگه فکر و خیال رو نذار به ذهنت بیاد عکس هم چشم میگردم داشتم برای دل شما میذارم
سپینود خوبی ؟ اوضاع رفتن خوبه
شیرین و دخملای ناز خوبن؟ سحر خانم قلمبنه چطوری؟ دندون طاها گلی هم انشاالله اذیتش نمیکنه مامان جونش
اوینا کجایی؟ نیکا خدارو شکر بابا بهتره وانشالله زود زود هم بهبود پیدا میکنه
تارای مهربون خوبی؟ میدونم روزی میرسه که دوست داشتی و همه چی اون مدلی میشه که میخوای
اینا گلی خدا دخترتو حفظ کنه چقدر نازه
غزل جون چه خبرا؟
انا هم نیستا کجتا رفتی عروس خانم دنبال کارهای جشنی؟
دیگه باقی دوستان هم امیدوارم روبراه باشید و سلامت
نونا برخورد قاطعی نداشتم. فقط مشکلی که با هم داریم رو یه جوری مطرح کردم و راجع بهش صحبت کردم که اون ترسیده از اینکه ممکنه به نقطه بدی برسه! یعنی اونچه که توی دلم بود رو- البته یه کم سر بسته- در مورد مشکلمون، باهاش در میون گذاشتم و گفتم اگه این روال ادامه پیدا کنه، ممکنه نتونیم با هم ادامه بدیم! اونم از این موضوع ترسید! (مهتاب دعوام نکنی از اینکه من اینجوری با همسرم صحبت کردم! واقعا دیگه به بن بست رسیده بودم) البته فعلا فقط ترسشو نشون داده. اینکه بخواد کاری بکنه تا مشکل حل شه، فعلا موقعیتش پیش نیومده، ببینم چیکار مکینه.

سلام تبسم خوبی؟ منظورت رو متوجه نشدم! اینکه خوبه همسرم بدونه باهاش میمونم در هر شرایطی یا نه؟
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687