از بچگی همیشه تنها بودم چون یه دونه دختر بودم همیشه احساس تنهایی میکردم چون لوس مامانی نبودم انقد خلا محبت داشتم که اگه کسی بهم میگفت قربونت برم سریع خودمو گم میکردم الان خیلی عصبی و منزوی و پرخاشگر شدم سیگاری شدم نمیتونم حرف بزنم همیشه ساکتم ی مدته مامانم مدام داداشمو وادار میکنه که بیوفته به جونم همش بهم فوش میده همش اذیتم میکنه چند روز پیش خودکشی کردم از دستش دیگه کم اوردم هر چی ساکت میشم هیچی نمیگم بیشتر اذیتم میکنه همش داداشمو تحریک میکنه ک بیوفته به جونم خیلی خستم خیلی دلگیرم از ذره ذره زندگیم متنفرم خسته شدم از وضعم مشاوره رفتم ولی جواب نداد ،از تنهایی پوسیدم