بهش اس دادم گفتم تنهام بیا خونه.گفت چنددیقه دیگه میام.وقتی برگشت گفت مهمونی که یکسال ندیدیمش نمیشه فورن تنهاش بذاریم بخاطرهمین موندم.بعدش ازدهنش پریدگفت چندتا مشروب خوردیم.منم ازبغلش رفتم کنارگفتم بمن دست نزن کثیفی.اونم گفت بچه بازی درنیار وعصبی شد. حالم ازش بهم میخوره قبل ازدولجم گفت یبارخوردم ولی درطول ازدواج هیچ کاری نکردم. متنفرم ازاین کارها