2737
2734
عنوان

تیر 91 میای بغلم ایشالله.

| مشاهده متن کامل بحث + 1078779 بازدید | 24360 پست
شیرین باور کن ادم مثل خودم ندیدم در زمینه ی سازگاری با بچه ها
همیشه از بس بهشون محبت اضافی دارم همسرم ناراحته . میگه بچتو اذیت می کنن بعد تو باهاشون حرف می زنی و دعواشون نمی کنه و نازشونم می کشی ! منم خیلی مراقبم ولی مشکل همونه که گفتم ما اینجا نزدیک اونا هستیم و بچه ها هفته ای شاید دو سه بار همو ببینن . تازه اون دختری که گفتم هفته ای شاید 5 6 بار هم بیاد خونه ی ما . خونمون ک هست خوبه وقتی بریم خونه ی مادرهمسری روش باز تره و بیشتر اذیت می کنه .
آنچه تو گنجش توهم می کنی *** از توهم گنج را گم می کنی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

سلوووووووووووووووم
عاطی ایشالاه حسین خوب بشه همینطور بقیه بچه های مریض
ثریا تفلدت مبالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک :))))))
اتی دقیقا مشکل منو داری
مامان من ادرینارو میبره بالا همسایمون دخترشو میاره از ادی 20 روز بزرگتره ادی هی میخواد با اون باذی کنه هی میره سمتش اما اون اصلا اهل بازی نست هی با ناخن چنگ میندازه تا حالا دوبار شده علی هم به من میگه ناخنای ادی رو بگیر خودشو چنگ نندازه اخه نمیگم کار اون که شر میشه
منم حرفی نمیتونم بزنم
آتنا منم با ساینا موافقم.به مامانش که ربطی نداره ولی شما خودت مواظب دختری باش حتی اگه مجبور باشی دائم دنبالش باشی.خدایی نکرده اتفاق بدی میوفته .خب بچه هستن نمیفهمن که

من خودم وقتی خونه مادر همسری هستیم حسین دوتا همبازی داره با اختلاف سنی حدود یک سال.حسین کوچیکتره.همسرم رو میفرستم که مواظب حسین باشه.اگر اذیتش کردن به بچه ها میگم که حسین کوچولوهه نمیتونه مثلا این کار رو کنه.ماماناشون که نمیتونن دائم دنبال بچه هاشون باشن چون خیالشون راحته بزرگن اذیت نمیشن
رضاجان عمریست که گوشه نشین محبتم ... این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم یا امام الرئوف ...
2728
سلام
آتنا به نظر منم اصلا تنهاش نذارهنوز خیلی کوچیکه و آسیب پذیر...مثلا من همین 2-3 شب پیش خونه دخترخالم بودم و پسر یکی از اقوام که یکسال از مهدیار بزرگتره خیلی اذیتش میکرد مثلا 100 تا لگو کف اتاق ریخته بود و مهدیار هرکدومو برمیداشت اون گیر میداد و با زور همون یکی رو میخواست و اینقدر میکشید که بشدت عصبانیش میکرد ...البته مهدیار تقریبا از پس خودش برمیاد اما خب اونا بزرگترن و زورش بهشون نمیرسه ....هربار ولشون کردم به حال خودشون یه بلایی سرش درومده.
مامانشم حسابییییی حساس و زودرنجه اگه چیزی بگی بهش برمیخوره منم مونده بودم چیکار کنم...واسه همین یه دقیقه هم ازشون چشم برنمیداشتم و چند بار دعواش کردم و چند بارم بازبون خوش گفتم که آخرش یذره بهتر شد.

ولی منم واقعا موندم از یه طرف میترسم مهدیار خیلی وابسته من شه و خودش نتونه از پس خودش بربیاد و از طرفی نمیتونم رهاش کنم همین الان صورتش پر از جای ناخن بچه هاست.
و اما بچه ها من امشب خیلیییی ناراحتم ...یه مشکل مشابه دارم که خیلی وقته میخوام بگم و واقعا برام یه معضل شده.نمیدونم الان جاش هست یا نه!

مهدیار کلا یه بچه خوش اخلاق و نسبتا شیطونه.تو خونه و در کنار آشناها جز برای خوابش و غذاش اذیت چندانی نداره.با اونایی که میشناسه خیلی جوره و حسابی شیرین زبونی میکنه وگرم میگیره باهاشون...

اما مشکلی که من دارم اینه که هنوز بشدت از غریبه ها میترسه...البته معمولا اگه تعدادشون زیاد باشه و یهو بیان سمتش.
خونواده همسر من یه خونواده پرجمعیت وشلوغ هستن ومن بخاطر اینکه مهمونیاشون خیلی دیروقته و مهدیار زود میخوابه زیاد تو جمعشون نبودم البته بعد از تولد مهدیار.

الانم اون هیچکدومشونو نمیشناسه.حتی عمه ش که عاشقشه...میره بغل عمه ش انگار هیولا دیده.همین طور عموهاش.الان مدتیه باهاشون رفت و آمد میکنم اما همینکه وارد یه جمعی میشم و عموهاش و عمه ش میان سمتش و بغلش میکنن واااااااااااای میشه یه بچه مامانی و بداخلاق.

واقعا از غریبه ها وحشت داره البته حدود یکساعت بعدش کم کم بهتر میشه.
بخاطر این موضوع خب خیلیا میرنجن و هرکسی یه حرفی بهم میزنه
یکی میگه وااای ما که هروقت مهدیارو دیدیم داره گریه میکنه
یا اینکه چقدر مامانیه!!!
یا "صدتا چیز دیگه" که ظاهرا یه جوابی میدم اما خب واسه یه مادر در مورد فرزندش زیاد خوشایند نیست.

البته اصلا خجالتی نیستاااا کاملا مشخصه که ازشون میترسه و شلوغی زیاد این ترسو تشدید میکنه.
همینکه با یکی آشنا بشه دیگه تمومه نه مامان میشناسه نه بابا اما مشکل من اینه که حتما باید اشنا شده باشه همینکه وارد یه جمع تازه میشم نفر اول که میاد سمتش قلبش میخواد از جا کنده شه نفر دوم که میاد بغض میکنه ونفر سوم دیگه بغضش میترکه و گریههههه....بعدشم دیگه تا مدتها میچسبه به خودم و تکون نمیخوره و انگار نه انگار که همونیه که یه ساعت پیش چه آتیشها که نمیسوزونده!

مثلا تو فامیل خودم که بیشتریا رو میشناسه حتی اگه خیلیا غریبه باشن بازم خوبه و خوش اخلاقه و معروفه به خوش برخوردی اما اونور...
حتی دوستان مشهدیم دیدن که تو جمعها چه جوری عین چسب به من میچسبه!

خلاصه که امشب خیلی سخت بود و واقعا اذیت شدم...حس میکنم با اینکه بچه ست واقعا ازش میرنجن و درموردش قضاوت اشتباه میکنن
اما بخدا مهدیار شخصیت همیشگیش اون نیست خودمم گاهی تعجب میکنم اصلا انگار یکی دیگه میشه!!!!!!!!!!!!!!
همش میگم کم کم بهتر میشه امااا....................
سلاممممممم....تولد مبارک ثریا جون.ایشالا هزار سلاممممممم بشى..
منم با شیرین و شیما موافقم. کارخوبى مى کنى همراه بچت هستى با زبون بچگى بهش بفهمون کاریش نکنه اگه با چند بار تذکر دیدى اذیتهاشون یه جورایى عادت شده و ارنیکا داره لطمه میخوره خیلى جدى با بچه رفتار کن بذار بفهمه بخواد دخملى رو اذیت کنه نکنه دعواش کنى اصلا همراه مهن نیست بقیه ناراحت بشن. مهم اینه بچه هامون تو سرى خور بار نیان.در مورد برادرت راحت تر رفتار کن. خونوده ت همراه باید متوجه ناراحتى تو بشن همینجور که تو دارى مراعات ناراحتى اونها رو مى کنى.
ثریااااااا جووووون
تولدت مبارک عزیزممممممممممممم
ببین اینجا چقدر دوستات بهت تبریک گفتن
دیگه چه نیازی به بقیه است؟

فردا
9 آذر،
دهمین سالگرد ازدواج ماست!
میدونم اونی که باید یادش باشه، طبق معمول یادش نیست
وقتی هم بهش بگم،میگه:eeee
همین!
(ثریا دیدی من اصلا منتظر تبریک اون اصل کاری نیستم؟؟؟؟ )

همتونو ....
خودتون میدونین دیگه!

* بر برگ برگ دفتــــر عمــــرم نوشتــــه ام .....
نابرده رنج، گــــنج به من داده است حسیــــن(ع) *
2738
سلام دوستان تک تک تونو خوندم ممنونم بابت تبریکاتون و خوشحال شدم که چقدر آذری داریم تبسم - من - ثریا - اکرم - مامانه ترانه


عاطی مزدوجی تون مبارک

شیما چی شد پس ؟

پپو مبارک باشه

بچه ها مراقب دسته گلاتون باشید منم توی جمع همش دنبال پندار راه میوفتم حتی وقتی خونه پدر بزرگش دنبالش که میره توی اتاق پشت سرش میرم اولا ناراخت می شدن اما الان می نینند که کاری نمیشه کرد اونام عادت کردن ما حساس باشیم بقیه هم حساس تر باهاشون برخورد می کنند
ثریا جون تولدت مبارک
کل تولدامبارک البته با تاخیر
عاطی سالگرد ازدواجتون مبارک
همه رو خوندم
آتنا جون منم همیشه دنبال آیشینم اگه بچه ای اذیتش کنه خیلی آروم بهش می گم این کوچولوه دردش میگیره من از اولش هم دختر داییم 6سالشه همش می اومد آیشین رو بغل کنه من نمی زاشتم حتی مامانش هم ناراحت بشه برام مهم نبود چون مسئولیت آیشین با منه اگه من کوتاهی کنم و اتفاقی براش بیافته مقصر منم پس مهم نیست این وسط کسی هم ناراحت بشه اگه خانواده اون بچه ناراحت بشن خوب میان بچشونو جمع می کنن
واما اندر احوالات ما:
4شنبه آیشین رو بردم دکتر متاسفانه دکی خودش نبود بردم کلینیک خوب که نشد هیچ..5شنبه شب هم تا صبح نخوابید طفلی بچم دیروز صداش هم گرفت ...سرفه می کرد با هر سرفه بدون صدا گریه می کرد اشکاش اندازه بند انگشت می افتاد پایین دوباره دیشب بردمش کلینیک یک دکتر دیگه 2تا آمپول بتامتازون داد که یکی رو همونجا زدن به خاطر صداش چون از صبح هم چیزی نخورده بود شب تا صبح فقط به من وصل بود و می می می خورد..شیر خشک هم قبول نداشت...

واما از دکتره دیروزی خوشمان آمد...دعوام کرد که وزرنش خیلی کمه...9.05 کیلو البته هفته پیش 9.5بود این چند روزه کم کرده...گفت باید 10به بالا بود..گفت گشنه مونده شیرت کافی نبوده..منم گفتم تا فقط شیر خودم بود خیلی تپلی بود..گفت پس با غذا شیر کم خورده شیرشو زیاد کن تا وزنش بهتر بشه کارتشو گرفتم که بعد خوب شدنش برم پیشش ببینم چی میگه
گفتم دکترای دیگه گفتن جنب و جوشش زیاده ..گفت خانم همه بچه های این سنی جنب و جوش دارن چه حرفیه...این دریافت کالریش از مصرفش کمتر بوده
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز