2733
2734
عنوان

تیر 91 میای بغلم ایشالله.

| مشاهده متن کامل بحث + 1078777 بازدید | 24360 پست
اینجا خوبی ها وو بدی خودشو داره........

ولیییییی اینو صد در صد میگم اگر کسی اونجا شرایط خوبی داره مثل خونه و ماشین و کار و تفریخ و وسایل زندگی و موقغیت نییییییاد........چون به هر حال اینجا افت میکنیوو تخمل این افت خییلی سختهووو مخصووصا الان که هممه جا کار پیذا کردن سخت شده...


هوا عاالیه... ارومه.... ارامس تو هوا مووج میزنه... همه جا پلیس نمیبینی .. استرس تو یه زمینه هایی کمتره هزینه و در امد .. اگز در امد متوسط داشته باشی میخونه....

ولیی.... همزبون نداری واسه ساده ترین کارها بایذ ذور خودن بپیچی حتی اگر زبانت به خیالت خوب باشه....بچت تنها میمونه... خودت به این زودیا نمیتونی بری سر کاز مهد کودک خییلیییییی گزونه و بغضی هاش اففففففتضاخه....همش احساس میکنی از بقیه عقب تری هم خوذت هم بجت... بازنشستگی نداری....امنیت شغلی نداری ممکنه امسال ابن شهر باشی و مجبور شی سال دبکه بری شهز ذیگه اینا تازه مال کسیه که کار ش درسته و میخوانش.......دوری خانواده و ... روش زندگیشون با ما فرق میکنه... نمیدونی بچت رو چطور یزرک کنی؟ به روش خوذت؟ فردا دچار تصاد میشهووو روش اونا رو قبول نداری.......همه جا رو نمبشناسی که بچتو جاهای خوب بزاری.. کلاسای خوب.. ولی اگه پیدا کنی امکانات زیاده...........دکتر خییییییلی گرونه و به نظرم به خوبی دکترای خودمون نیستن(البته این کرونیا مال ماست که هنوز شهروند به حساب نمیایم... دولت به شهرونداش کمک میکنه )
...

من به خاطر رها اومدم البته دلیل اولیش همسر بود که میگفت ایزان قذر کار ادمو نمیدونن و راضی نبود... الانم ما فعلا دو ساله اومدیم تا سبک سنگیم کنیم...حتی وسالیل خونه و خونمون رو دست نزدیم گفتبم اگر فرار شد حتما بمونیم میفروشیم... اما گاهی جس میکنم بد وفتی اومدیم و واسه رها این تعییر خییلی بزرگ بوده و بیجاره هنوووووز چا نیفتاده ... من خودمم نیفتادم....تازه رها وابسته تر شده... حرف زدنش به تاخیر افتاده به خاطر دو زبانه شدن....خییلییی حساس شده جون خرف بفیه رو نمیفهمه.......منم دلم واسه کارم تنک شده... اجساس بی مصرف بودن میکنم........ نگراان رهام.....

دیگه خییییییلی حرف زدم........ عذذذذر

حرفای نی نیای شماها رو که میخونم دلم میسوزه واسه رها ... رها چند وقته هییچ کلمه جدبدی نمیکه... قاطی کرده بیجارررههههه...:(((

نوناااااااا منم دووووست دارم مخصوووصا پسرتووووو......ببوسش خییییلی نازه
ما زنده به انیم که ارام نگیریم...... موووجیم که اسودگی ما عدم ماست!!
فدات بشم فاطمه جونم
نگران نباش دوستم جا میوفتی جاهایه خوبو پیدا میکنی رها هم باید این دورانو بگذرونه همچین برات بلبل زبونی کنه که خسته شی بعد بگی مادر جان نمیشه کمی سکوت کنی سرم رفت بابا
اما بدون من همیشه دوستت دارم حداقلش اینه که هی تو خیابون بهت گیر نمیدن خانوم چرا موهات بیرونه یا لباست فلانه ههههههههههههه
بوس

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

لطفا کسانی که نلراحتی قلبی دان و افراده زیره 18سال این پستو نخونن
این پست حاویه یه عالمه غر عروس بازی و بی مسولیت بازی است ممنون
پیشاپیش از همکاریتون تشکر میکنم
...............................................................................................................................
خدا میدونه من خیلی دارم سعی میکنم که مادرشوهرمو دوست داشته باسم اما خوب نمیتونم یعنی خودش نمی خواد البته مشکله الانه من یه چیز دیگس که باعث شده تا الان نخوابم
الان ایلیارو پامه و من خونه متمان شوشوام دیشب مثلا لین خانوم داشت با نوه اش بازی میکرد اما بازی ای که باعث میشد ایلیا بترسه بازیشونم اینجوری بود یکی از اسباب بازی هایه ایلیا دسته مامی شو بود و ایلیا میخواستش مامانش شکمشو عمل کرده چند ساله پیش اما رده عملش مشخصه و بعد اون اسباب بازی رو زیره لباسش قایم میکردو تا ایلیا نزدیک میشد یکدفعه لباسشو میداد بالا و ایلیا به شدت میترسید و فرار میکرد و مامی شو دستشو میگرفت به زور که بزنه به شکمش بعد از ترسه ایلیا خندش میگرفتو باز ادامه میداد البته اینایی که میگم اژ حق نگذریم در حده شاید ده دقیقه طول کشید اما من گفتم میترسه مامی شو میگفت نه خوشش میاد منم دیگه چیزی نگفتم به محمدکفتم گفت نگا مای وایف دداری عروس بازی در میاری ها داره بازی میکنه با نوش خلاصه گذشتو تا موقع خوای شد منم دیدم گرمه لباسمو در آوردم خوابیدم یکدفعه ایلیا از خواب پریدو گفت مامان منم پاشدم تا منو لخت دید زد زیره گریه طوری که بچم دل میزد منم سریع لباسمو پوشیدمو بغلش کردم اونم هی سرشو میاورد عقبو به منو لباسم نگاه میکرد حالا از دیشب تا زمین میزارمش از خواب میپره و گریه میکنه حالا اگه ازم بپرسه که چرا ایلیا گریه میکرد بگم به این خاطره هم به شدت بهش بر میخوره و ناراحت میشه )که من اصلا برام مهم نیست ) هم قبول نمیکنه اعصابم از این بابت به شدت خورده بیشتر از اینکه برا بی خوابیم ناراحت باشم که لز دیشب نخوابیدم برا بچم ناراحتم که میترسه و طفله معصوم زبون نداره
حالا یه غره دیگه مونده اونو در پسته بعدیم میگم خیلی خوابم میادو حالت تهوع دارم
در ضمن خبر مبری ایم نیست
2731
نونا جون وقتی می بینی یه نفر این طور با بچه یکساله برخورد میکنه که رعایت روح و روان بچه رو نمی کنه خوب دختر خوب کمتر برو در ضمن یه ساعتهایی برو که مجبور نباشی شب بخوابی یعنی شب موندن رو تعطیل کن و در مورد ایلیا با کسی تعارف نداشته باش بگو من مادرشم بهتر از شما می شناسم بچه مو لطفا از ترس بچه برای خندیدن استفاده نکنید خواهر شوهر من از جارو شارژی استفاده میکرد پندار می ترسید هر چی می گفتم دیدم اصلا بچه دلیل نیس میخواد حرص منو دربیاره منم توی جمع جارو رو برداشتم با دستگاه شارژش بردم انداختم توی اتاق خیلی جدی هیچکس حرفی نزد اما قضیه تموم شد تازه با اون شوهر حساس و مامان دوست من انقدر جدی برخورد کردم اونم نشست جاش اونا با بچه مشکل ندارند با آزار بچه حرص ما رو درمیارند

شما هم دیگه شب موندن رو تعطیل کن
سلاااام
مخلصیییییییییییییییم مرسی ک حرفامو خوندید و چشمای قشنگتونو خسته کردید و دوست هم داشتید گویا .

پپو هزار ماشاله به دخملیت چقد خوب حرف میزنه .

واقعا ضعف میرم این توصیفای بچه ها رو از نینیا می خونم ای جوووووووووووونم


بله دیگه حس فمنیستی داشت بایدم دوست بدارید ...

ساینا از فکر شلوار خیلی خندم گرفت :)))))) عسل هم پتو رو نگه نمیداره رو پاش سنسور داره زود می فهمه ..

هانیه جون ایشالله اوضاع روبراه بشه واستون

شیما جون ایشالله پسریت زود خوب بشه بچم . عسل هم تو این مریضیه وزن کم کرد ..

نونا من تو کاره تو موندم . منم با نورا موافقمواسه چی شب می خوابی اونجا ..


داره بارون میاد عجییییییییییییب . هرچند ما بارونامونم کثیفه اسیدیه .. خدایا بخیر کن

فاطمه مامان رها جون همه حرفاتو قبول دارم . ما هم یه مدت به شدت فکر رفتن بودیم الانم خیلی بهش فک می کنم اما فقط به یه دلیل . آلودگی هوا . اراک از آلوده ترین جاهای کشوره ما سم تنفس می کنیم . 4 تا کارخونه دور اراک و تو دست و پای مردم هستن . ما واسه یه گرم اکسیژن تنفس کردن تشنه ایم .. از ما که گذشت همیشه فکرمون پیشه عسله که تو این هوا ... خدا نگهدارش باشه . البته بله شمال کشور هم میشه رفت زندگی کرد اما خوب کار تعطیل میشه .. رشته شوهرم جوریه که الان اصلا با کارش مرتبط نیست اما خارج از ایران می تونه فعال باشه و این رضایت از شغل براش پیش بیاد یه مدت افسرده بود کلا ..
اما در کل مهاجرت هم سخته فقط تغییر پوشش و اینا نیست .. راست میگی . در مورد حرف زدنه رها نگران نباش . عسلم یه سری کلمه محدود میگه . عجله نکن . البته این دو زبانه شدن تاخیر به همراه داره اما اختلال نه . بامید خدا همه چی بهتر و آسونتر میشه براتون . فوقش اگه یه درص بعد دو سال حس کردید بی فایده ست خوبه که خونه و وسایلتون اینجا سر جاشه .

هروقت بهت فشار میاد فقط به رها فکر کن که بعد از دو سه سال دیگه اونجا راحت و آروم زندگی میکنه . هرچند دوری خیلییییییی سخته منم خیلی کم طاقتم . ولی مگه آدم چندبار به دنیا میاد ..
ساینااااااااااااااااااااا مردم از خنده با مامانم داشتم تلفنی حرف می زدم و می خوندمت یهو قهقه زدم مامانم گفت چیه برا اونم تعریف کردم

هانیه جون نگران نباش زمان همه چی رو حل می کنه و اوضات رو به راه میشه

شیما ایشالله که حسین زود زود خوب بشه نگران وزنش نباش ایشالله زود میاد سر جاش

نونا منم خونه مادر شوشو نمی مونم دوست ندارمممممممممممم البته چون خونه مامانم نزدیکه خونه اونا هم نمی مونم کلا زایمانم هم که 10روز رفته بودم خونه مامان شبا می اومدم خونه خودمون....دختر الان آخه اون زمونه که کسی تو خونه کسی بمونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ما کوچیک بودیم رسم بود ولی الان نه دیگه !!!!!!!!!!!!!!

فاطمه جون مامان رها ایشالله که شما هم به اوضاع عادت کنی قبول دارم اولش خیلی سخته ولی به مرور زمان هم عادت می کنی و هم یاد میگیری روش زندگی اونا و کنار آمدن با روش خودت رو
نگران رها هم نباش یاد میگیره حرف زدن اونا رو مثل بلبل ایشالله.........آیشین هم زیاد اشاره می کنه تا حرف

یکی از فامیلهای ما تو بلژیکه 2تا دختر داره 18ساله و 13ساله دختراش اونجا بزرگ شدن...ماشالله 7تا زبان بلدن...ترکی-فارسی-انگلیسی-آلمانی-فرانسه-بلژیکی-هلندی....مامانش می گفت یکی دو سال اول خیلی براش سخت بوده و حتی یک بار هم برگشه ایران ولی بازم رفته الان دیگه راضیه چند تا دوست هم داران که ایرانی هستن
2738
پپو عزیز من برای بهراد 6 ماهگی پاسپورت گرفتم و اجباریه که داشته باشته. دوبی آذر خیلی خوبه بعدش دیگه از پارک آبی و دریا برای شنا نمیتونی استفاده کنی. ولی کلا جای خوبیه. البته اگه ژانویه برید برای خرید خوبه و قیمتها نصف میشه.
ممنونم بچه ها بابت حسین....
دیشب دوباره بردمش دکتر برفک دهانش باعث التهاب گلوش شده و بهش غذاهای خنک و مایع میدم.واقعا غذا نخوردن بچه ها خیلی سخته.دائم نگران بودم که حتما گرسنشه و نمیتونه چیزی بخوره

عاطی جون لباس محرمی حسین رو که خیلی وقته دوختم عکسشو توی وبلاگش ببین.خیلی ساده و ابتدایی دوختم کلا 2 ساعت وقت گذاشتم روش .خخخخخخخخخخخ
رضاجان عمریست که گوشه نشین محبتم ... این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم یا امام الرئوف ...
سلووووووووووووووووووووووووووووووووم من اومدم یوهوووووووووووووووووووووووو
نوناااااااااااااااااااااااااااااااا واسه چی میری خونه مادرشوهرت شب میمونی؟؟؟؟؟من تا تهران میرم خونشون اما موقع خواب برمیگردیم اونا هم هی اصرار میکنن بمونید ولی ما نمیمونیم هی بهونه میاریم
مادرشوهر منم ازین کارا ترسوندن زیاد میکنه دوتا دندون مصنوعی داشت هی در میاورد ادرینا میترسید هنوزم دور از چشم من این کارو میکنه یه بارم از این توپها که شبیه هندونه هستن دست پسرخواهر شوهرم بود ادی ازش میترسید اونا دیدن ادی میترسه هی توپو مینداختن سمت ادی ادی هم با یه هول و ترسی گریه فرار میکرد اخرش مامانم گفت نترسونیدش بچه یهو زبونش بند میاد خلاصه از اون موقع تا حالا هرجوره میخوان ادی رو با یه چیزی بترسونن من میگم زبونش بند میاد یا جیشش بند میاد خخخ
فاطمه اون ارامشه از همه چیز بهتره ایشالاه که با شرایط کنار بیای

سلام
نورا جون اون کلاس رشد و ارتقا رو که گفتی اصلا یادم نیست من فقط یه کلاس آتش نشانی رو یادمه که کم مونده بود اتش نشان داوطلب بشم بس که جوگیر شده بودم ..... لپ تاپم فکر کنم هنوز خبری نیست منم رفتم تعاونی به نظرم که چیز جالبی نداشت حداقل از نظر من ....

شمیم جون رشتم کامپیوتره ولی کارم خیلی نه ... کمی تا قسمتی مرتبطه

نونا و ملودی که مادرشوشو هاتون بچه رو میترسونن بهشون بگین میترسه تو ذهنش میمونه اون موقع یهو ازتون بدش میاد ... شاید به این دلیل هم شده بیخیال بشن .... ولی کلا میدونم ادم تو بعضی شرایط یه جاهایی گیر میکنه و نمیتونه حرفی بزنه یه بارم اناهید رفت دستش رو کرد تو کاسه ماست پدرشوهرم اونم از رو دوست داشتن گرفت دست ماستیشو خورد ولی من بدم اومد چون بچس دیگه دائم دستش و دهنشه ولی بهش چیزی نگفتم .... برش داشتم گفتم بذار پدر ناهارش رو بخوره بیا بریم دستتو بشورم ماستی شده .... و زودی بردم دستش رو شستم ... چه میشه کرد نمیشه که جنگ و دعوا کنه ادم ولی نبایدم بذاری کارای غلط انجام بدن حالا به هر ترفندی شده .... مثلا همون موقع زودی بچه رو مثلا به بهانه تعویض پوشک برش داری یا همچین چیزایی، شاید فضا عوض بشه

راستی فاطمه مامان رها حالا که رفتین و سختی کشیدی سعی کن امیدوار باشی به قول خودت هر وقت بخوای میتونی برگردی اتفاقا یکی از همکارای ما هم هست که داره اقدام میکنه واسه مهاجرت منم بهش شما رو گفتم و گفتم الان از غربت خیلی ناراحته ... بهش گفتم شما که خدا رو شکر الان یه کار خوب داری پست داری خونه داری ماشین خوب داری همسرتم کار خوب داره حالا چرا به رفتن فکر میکنی خودشم تقریبا همین نظر رو داشت اونم همسرش بیشتر مایله که برن .... ولی واقعا تا ادم بخواد جا بیفته حقیقته و باید قبول کرد که سخته ولی وقتی جا بیفتی خوبه به نظرم در مورد رها هم الان شرایط تو خیلی بهتره ... بچه همکارم بچش 4 یا 5 سالشه بخواد بره دقیقا میفته زمانی که باید بره مدرسه یا پیش دبستانی نمیدونم اونجا هم پیش دبستانی داره یا نه ولی فکر کن هم تغییر محیط هم مدرسه هم زبان ... اونا اوضاعشون به نظر من بدتره پس قدر موقعیتت رو بدون و ناراحت نباش و به جاش تو این مدت حسابی جوانب رو بررسی کن تا تصمیم درست و نهایی بگیری

سانی جون امیدوارم بهتون خوش بگذره منم که نمیتونم بیام گفتم بدونی هههههه

خوب فعلا بای تا شنبه خخخخخ

+-+-+-+-+-+ آناهید ایزد بانوی آب ها +-+-+-+-+-+
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز