من کل داستانش رو میدونم ولی اینجا نمیخوام مطرح کنم خیلی طولانیه باید خلاصه کنم اینجوری بگم که شوهرخواهرش بهش نظر داشته اینم به خانواده ش گفته(پدر و مادر و برادرش) ولی کسی به خواهرش هیچی نگفته.به خاطره مثلا زندگیش اگه بشه اسمش رو گذاشت زندگی. دوستم دیگه خونه خواهرش نمیره و سعی میکنه جاهایی که شوهرخواهره هست نره.خواهرش هم بنده خدا نمیدونسته داستان چیه همیشه از خواهرش طلبکار بوده.تا یه روز مامانش بهش سربسته داستان رو میگه. خواهرا رابطه شون با هم خوبه توی خونه ی باباشون ولی خیلی بی عاطفه ن.نمیتونم بگم صد در صد حق با کیه.ولی خب خواهره به عنوان بزرگتر نباید زنگ بزنه حالشون رو بپرسه؟؟؟؟